°🦋|••
•
.
•.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
•.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨
.
•.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.•
.
•.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•`
.
⇅♥️🌙🌱°^
『 @shahid_hadi98.• 』
💠حدیث روز💠
💎 قال االاقرُ علیه آلافُ التحیه و الثناء
✯اِستَشِر فی أمرِڪ الَّذینَ یخشَونَ اللَّهَ🌱
✯در ڪار خود، [فقط] با ڪسانى مشورت ڪن
ڪه از خدا می ترسند🌱
📚تحف العقول، صفحه ۲۹۳
↷° @shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
❀.•وظایف منتظران در عصر غیبت #پارت_اول °↺معرفت نسبت به حضرت ولی عصر" عج " . از حضرت امام صادق" ع "
❀.•وظایف منتظران در عصر غیبت
#پارت_دوم
°↺تمسک به ریسمان ولایت اهل بیت" ع "
ولایت اهل بیت "ع" دو گونه است:
۱-ولایت تڪوینی
۲-ولایت تشریعی .
ولایت تڪوینی بدین معناست ڪه حضرات معصومین "ع" به اذن و اراده الهی، می توانند در مقام تڪوین و عینیات خارجی، دخل و تصرف ڪنند، مانند معجزات انبیاء "ع" و کرامات اولیاء "ع"
ولایت تشریعی، به معنای ولایت و سرپرستی جامعه و مؤمنین است . امامان معصوم "ع"، هر ڪدام در زمان خود، ولی و سرپرست جامعه بوده و مردم را هدایت تشریعی می ڪنند .
از جمله وظایف مهم منتظران در زمان غیبت، چنگ زدن به ریسمان ولایت اهل بیت "ع" است
#مهدوےتایم
→|•@shahid_hadi99 •|❥
4_6048420413652863129.mp3
3.77M
🔹مــ٘وضوع : قانون جمــعـــه ها
📣تلنگــڕهـا و تذکـــڕهایی در توجـــه به وجود مقدس حضرٺــــ ولـــے عصـــڕ
{عَجل اللّه تَعالی فَرَجَه الشَریــفـــ}
🌱♥️
⬅️دکتر علیرضا هـــزار
#امـــــــام_زمـــــــــان...✨
#به_گــوش_باشیم
↳|•@shahid_hadi99 •|❥
#رفیق_شهید↜شهید نور الدین مقدم
#پیامےازبهشتـ
[💌]آنان ڪه در خط ولایت سرخند حقّند و مے دانم ڪه امّت سلحشور و مؤمن ما اجازه نمے دهد ڪه دشمن ڪافر از هر طبقه و از هر نژاد و مملڪتے ڪه می خواهد باشد بر ایشان مسلّط شوند و عقده های چرڪین و شوم خود را برایشان تحمیل نمایند و بر خرابه های شوم خود قهقهه سر دهند.
↷.• @shahid_hadi99
⇱اگــر قلــــب امـــام از تــــو رنجیـــد...
قلب امــــام زمـــــان«عج» از تـــــو مےرنجید...
وقلب امام زمان«عج» که برنـــــجد...
خداوند قهــــرش مےآید... ⇲
#کلام_شهید👇
شهید پرویز محمدی
#مهدوے_تایم🍃
ᬉ @Shahid_hadi99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴿ ڪاش مےشد... ﴾
⇠ مـادرم گفتـه همـینجـا بنشـین
مےنشینم دم در برگردۍ... ⇢
❀یاصاحــبالزمـاݧ❀
الـلـهمعجـللولیڪــالـفرج
➣ @shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
#یڪ_ورق_زندگے.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° #پارتبیستوپنجم دور ما چرخے زد و به طرف نایلون رفت.
#یڪ_ورق_زندگے.•
براے خداحافظے بر میگردمـ↻•°
#پارتبیستوششم
یڪے از روزهاۍ سال۱۳۶۰ مریم مریض شد.بےتابے مےڪرد. بغلش ڪردم و به طرف بسیج قائمشهر حرڪت ڪردم.در زدم.سربازۍ دریچهۍ ڪوچڪ را باز ڪرد وگفت:
_بفرمایید! با ڪے ڪار دارید؟
_نورعلے یونسے.
_نیستند.جلسهاند.
به طرف شهر برگشتم.بے هدف گشتے زدم.دوباره به سمت ساختمان بسیج رفتم و در زدم.همان جواب را شنیدم.به طرف بازار رفتم و چیزهایے ڪه نیاز داشتم خریدم.براۍ بار سوم در بسیج را زدم.نگهبان دریچه را باز ڪرد و همان جواب را داد.
نق و نوق مریم ڪلافهام ڪرده بود.از آمدن نورعلے ناامید شدم.به سمت راهآهن حرڪت ڪردم تا به خانه برگردم. به محض اینڪه از راهآن بیرون آمدم صدایے از پشت سرم را شنیدم:
_ایست ڪن خانم!با شما هستم!
سر برگرداندم، چند مرد به من نزدیڪ شدند.یڪے از آنها پرسید:
_با شما بودم خانم!ڪجا بودید؟
در جوابش گفتم:
_رفتهبودم پیش همسرم آقاۍ نورعلے یونسے، دخترم مریض بود.رفتم محل ڪارش تا باهم دخترم را دڪتر ببریم.چند بار رفتم،ولے آقاۍ یونسے را ندیدم.مجبور شدم برگردم خانه.
با سن ڪمے ڪه داشتم با دیدن آنها ترسیدم. دست و پام را گم ڪردم و بدون اینڪه آنها را بشناسم از سیر تا پیاز موضوع را گفتم.
دوباره پرسید:
_همین آقاۍ یونسے اهل سیابوصالح؟
_بله
با معذرت خواهے از من خداحافظے ڪردند و رفتند.من هم خیلے ترسیده بودم. از خیر رفتن به خانه گذشتم و به سمت منزل خواهر نورعلے_گلبوته_رفتم.
تمام ماجرا را براۍ گلبوته تعریف ڪردم.دلم مثل سیر و سرڪه مےجوشید.به گل بوته گفتم:
_به نورعلے چه بگویم؟خداڪند براۍ نورعلے اتفاقے پیش نیاید!
_نگران نباش زنداداش.انشاءالله ڪه اتفاقے نمےافتد.
با خودم گفتم((نڪند آنها منافق بودند))و به خودم سرڪوفت مےزدم ڪه چرا من همهۍ ماجرا را برایشان تعریف ڪردم.آن شب نورعلے به خانه بزگشت اما از این موضوع چیزۍ به او نگفتم. روزها و شب هاۍ دیگر هم همینطور.
از سرزنش هاۍ نورعلے مےترسیدم.عذاب وجدانم روز به روز بیشتر مےشد.
به خودم گفتم:
_چرا به ڪسانے ڪه نمےشناختے اعتماد ڪردۍ؟چرا به آنها اطلاعات دادۍ؟
ڪمڪم زمان گذشت.از اینڪه نورعلے را سالم مےدیدم عذاب وجدانم ڪمتر و ڪمتر مےشد.
دوسال گذشت و خاطرهۍ آن روز تقریبا از ذهنم پاڪ شده بود.آن شب در خانه نشسته بودیم، من محدثه را تر و خشڪ مےڪردم و نورعلے داشت سررسیدهاش را ورق مےزد و گاهے در صفحهاۍ از آن مطلبے مےنوشت.
بےمقدمه سر بلند ڪرد و گفت:
_سڪینه!تو یڪ موضوع مهم را از من پنهان ڪردۍ.
_نه این طور نیست.من هر اتفاقے ڪه برایم بیفتد به تو مےگویم.
ادامھدارد...
📚بر اساس خاطراتے از سڪینھ عبدۍ همسر سردار شھید نورعلے یونسے
|° کپی به شرط دعای خیر
↝•°@shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
#یڪ_ورق_زندگے.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° #پارتبیستوششم یڪے از روزهاۍ سال۱۳۶۰ مریم مریض شد.ب
#یڪ_ورق_زندگے.•
براے خداحافظے بر میگردمـ↻•°
#پارتبیستوهفتم
سررسید را بست.محدثه را از من گرفت و بغل ڪرد.ادامه داد:
_یڪ ذره فڪر ڪن!این موضوع براۍ چندوقت پیش است.
ذهنم مثل ڪامپیوترۍ ڪه منتظر یڪ اینتر باشد،خاطرهۍ آن روز را به یادم آورد؛ با همهۍ جزئیاتش.انگار همین دیروز بود.سرم را با شرمندگے پایین انداختم و گفتم:
_راست مےگویے.......
و از سیر تا پیاز خاطرهۍ دوسال پیش را اعتراف ڪردم.انگار بارۍ از روۍ دوشم برداشته باشند،سبڪ شدم..ادامه دادم:
_این موضوع را توۍ دلم نگه داشته بودم.ولے همیشه در عذاب بودم.بیشتر وقت ها با گلپونه صحبت مےڪردم و از او چارهجویے مےڪردم. گلبوته به من روحیه مےداد و مےگفت:چیز مهمے نیست....همیشه از این مےترسیدم نڪند براۍ تو اتفاقے بیوفتد.
_همان روزۍ ڪه این اتفاق افتاد من خبردار شدم.
با تعجب نگاهش ڪردم.گفتم:
_چطورۍ؟؟
_آن آقایان از همڪاران من بودند.وقتے از گشت برگشتند موضوع را برایم گفتند. این روزها با وجود منافقین خیلے از همڪارهاۍ من توۍ بسیج ترور مےشوند یا خیلے جاها بمبگذارۍ مےشود. آنها وقتے دیدند تو چند بار آمدۍ و رفتے، به تو مشڪوڪ شدند و چون وظیفه داشتند هر موضوع مشڪوڪے را پیگیرۍ یا تعقیب ڪنند به دنبالت آمدند.
_ولے ڪارۍ با من نداشتند.بعد از چند سوال رفتند.
_وقتے فهمیدند خانم من هستے، آمدند بسیج و به من خبر دادند.البته بندههاۍ خدا از من خیلے معذرت خواهے ڪردند.من هم در جوابشان گفتم:
_وظیفه خودتان را عمل ڪردید.
---------------
جنگلهاۍ مازندران مخفےگاه مناسبے بود تا منافقین از ترس،خودشان را بین درختهاۍ انبوهش پنهان ڪنند،اما نیروهاۍ داوطلب و زبدهۍ مازندرانے امنیت جنگل را به هم زدند تا خواب را به چشم منافقین وطنفروش حرام ڪنند.
نورعلے با نیروهاۍ آموزش دیدهاش در این جنگلها، درگیرۍهاۍ مختلفے را از سر گذراندهبود.
وقتے نورعلے براۍ آموزش نیروها یا اجراۍ عملیات از پیش تعیین شدهاۍ راهے جنگل مےشد من هم به دو دلیل راهے روستاۍ سیدابوصالح مےشدم؛ دلیل اول این بود ڪه امنیت جانے خودم و بچههایم تأمین شود، چرا ڪه منافقین به صغیر و ڪبیر پاسداران رحم نمےڪردند و دومین علتاش این بود ڪه از تنهایے در بیایم و در منزل پدرشوهرم ، ڪمتر فڪر و خیال به دلم راه باز ڪند.
آن روز هم وقتے نورعلے شال و ڪلاه ڪرد و عزم رفتن داشت گفت:
_سڪینه!من مےخواهم بروم. شاید تا دو هفته طول بڪشد.اگر برایت سخت است و خودت دوست دارۍ،به بابا پیغام مےدهم بیاید شما را با خودش به مله ببرد.
_امروز ڪارهاۍ خانه را انجام مےدهم.پیغام بده فردا بیاید.
نورعلے رفت.فرداۍ آن روز من و مریم همراه بابا راهے سیدابوصالح شدیم.پدر شوهرم به مریم گفت:
_برویم سر زمین.مادربزرگ هم آنجاست.
ماشین ڪنار مزرعه نگه داشت و ما پیاده شدیم. با دیدن محصولات مزرعه از پدرشوهرم پرسیدم:
_ڪاهو ڪاشتید؟
ادامھدارد...
📚بر اساس خاطراتے از سڪینھ عبدۍ همسر سردار شھید نورعلے یونسے
|° کپی به شرط دعای خیر
↝•°@shahid_hadi99
گُفت:لُطفااین پَروَنده هارابِشمار...
گُفتم:مِثل هَفته قَبل هَنوزبه سیصَدتاهم نَرسیده:(😔
غَمےروےچِهره اش نِشَست
گُفت:یاران مَن کِےکامِل میشه؟:(💔
/ʝסíꪀ➘
|❥ @shahid_hadi99
🌙🌼..
اللَّھمَّ صَـلِّ عَلَے عَلِے بْنِ مُوسَے الرِّضَا الْمُرْتَضَے الْـإِمَامِ التَّقِے النَّقِے
وَ حُجَّتِڪ عَلَے مَـنْ فَـوْقَ الْـأَرْضِ وَ مَـنْ تَحـتَ الثَّرَے الصِّـدِّيقِ الشَّھيدِ
صَلـاَةً ڪثِيرَةً تَامَّـةً زَاڪيَةً مُتَوَاصِـلَةً مُتَـوَاتِرَةً مُتَرَادِفَـةً ڪأَفْضَـلِ مَـا صَلَّيْتَ عَلَے أَحَـدٍ مِـنْ أَوْلِيَائِڪ♥️.•
.
#السلـامعلیڪیاعلےابنموسےالـرضا^•
『 @shahid_hadi99 』
خاطرهاۍ از شھید #حجتاللهرحیمی
♥️.•باحجت ارتباطنزدیڪوصمیمۍداشتم.
این صمیمیتحدود۲سالبود ڪهبینمونبوجود اومد
وچندماه آخروقبل ازشھادت ایشانبیشتر شد از اوضاعواحوالهمدیگر همیشه باخبر بودیم
ولی یڪ ماهآخرحجتواقعاًرفتارشخیلۍ فرقداشت آدمعجیبۍ شدهبود بعضۍ موقع یه حدسهایۍمۍزد دربارهاحوالڪهواقعاًدرست بودند ولۍ وقتۍ سؤال مۍڪرد درسته؟
من مۍگفتم ڪهحدست اشتباهبود
بعدباخود فڪر مۍڪردم آخهحجتچهجوری این حدسها رو مۍزنه یهروز یهڪارۍ ڪردهبودم
ڪه خیلۍاز اونڪارپشیمانبودم
و باخود ڪلنجار مۍرفتم اون روز اصلاً آرامش نداشتم،همشاحساسبدۍداشتم
فرداصبح براۍنمازصبح بیدارشدم یهپیامرو گوشیمدیدم یڪۍمنو متعجبڪرد
پیاماز حجتبودبااینمطلب سلام ... جان، در جوانۍ،پاڪبودنخوباست،گناه چرا؟ برادرت حجت۳بامداد یازهرا(س) اینپیاممنو،دیوانهڪرد
باخود مۍگفتمآخهحجت۳شب چهجورۍبه فڪر من بود
چهجورۍاز احوالمنخبرداشت
بعدازچندساعتباهاشتماسگرفتم التماسڪردم ڪه چهجورۍ اینپیامرا براۍ من فرستادۍ با خندههاۍهمیشگۍگفت
داداشنمازشب مۍخوندم یادتو افتادمو برات دعا ڪردم،بعداون پیامرو دادم.خداخودشمۍدونه ڪه بعد ازاونپیام بودڪه من آرامشخودم را بدست آوردم.
#به_وقت_شهادت🦋
°↷ @shahid_hadi99
4_484897422556791001.mp3
3.89M
#نواے_دل😍🌱
زیارت:
حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم
دعای روز شنبه
التماس دعا🤲🏻
↳|• @shahid_hadi99 •|❥
°🦋|••
•
.
•.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
•.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨
.
•.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.•
.
•.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•`
.
⇅♥️🌙🌱°^
『 @shahid_hadi98.• 』
💠حدیث روز💠
💎قال امیر المومنین علی علیه آلاف تحیه و الثناء:
🍀ما بَالُکم تَفرَحونَ بِالیسیرِ مِنَ الدُّنیا تَدرُکونَهُ ، ولا یحزُنُکم الکثیرُ مِنَ الآخِرَةِ تُحرَمونَهُ .
🍀شما را چه شده که به کمِ دنیا که به دست میآورید، خوشحال میشوید؛ ولی از کثیر آخرت که محروم میشوید، ناراحت نمیگردید؟!
📚 نهج البلاغة، خطبۀ ۱۱۳
@shahid_hadi99
#آسمانےشو 🕊
°| ابراهیم و زحمتش در بازار ↷
مدتے بعد يڪے از دوستان قديم را ديدم.
در مورد ڪارهای ابراهیم باهم صحبت ميڪرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب، يك روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما
من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوڪبابے، بهترين غذا و ســالاد و نوشابه را سفارش داد.
خيلے خوشــمزه بود. تا آن موقع چنين غذائے نخورده بودم.
بعد از غذا آقا ابراهیم گفت: چطور بود؟
گفتم: خيلے عالے بود. دستت درد نڪنه، گفت: امروز صبح تا حالا توی بازار، باربری ڪردم. خوشمزگے اين غذا به خاطر زحمتيه ڪه برای پولش ڪشيدم!!
↫منبع"کتابسلام بر ابراهیم"
➣ @shahid_hadi99