[عارفانه🌿.•|
#بهوقٺرمان
#قسمت_اول
مےگوییم از آنکه توسل کرده بود به شیر خواره رباب ، واز دستــان کوچک ،بزرگ مرد بنے هاشم رزق شهــادت را گرفــت.
احمد آقا
هر آنڪه نیست در این حلقه زنده به عشق
به او نمرده به فتواے من نماز کنید
عادت کرده ایم. زندگی ما شده است یک ماشین خودکار که صبح ها را به شب می رساند و روز بعد دوباره از نو!
دیر زمانی بود که در ایام زندگی، فرصتی برای خودمان می گذاشتیم.
کمی فکر می ڪردیم، به گذشته، به آینده،...خدا،...قیامت و...
اما حالا تلویزیون و دیگر رسانه ها و اشتغالات خود ساخته، فرصت فکر کردن را هم از ما گرفته اند.
راستی چه می کنیم؟! به کجا می رویم؟ نکند علم و تکنولوژی و دیگر ابزار تمدن، ما را در خور و خواب و خشم و شهوت محصور کرده باشد.
نکند که روزها را پشت هم طی کنیم و تنها اندوخته ی ما از این دنیا فرصت های از دست رفته باشد.
نکند که آخر کار دست خالی از این ویرانه برویم و راهی سفر شویم. نکند اصلا ندانیم که برای چه آمده بودیم.
آخر اگر همه ی هدف ما از حضور در این سیاره ی خاکی همین باشد که گفته شد پس چه تفاوتی میان ما و...
سید شهیدان اهل قلم می گفت : (( اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر ، پرستویی که مقصد را در پرواز می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد...
و اگر نردبانی از این خاک به آسمان نباشد ، جز کرم هایی فربه و تن پرور بار نمی آید)).
پس اگر قرار است از این ویرانه به سوی جایگاه ابدی خویش عروج کنیم آیا نباید به فکر آبادی آن سرا باشیم؟!
مگر نه اینکه اینجا خانه های ناپایدار و آنجا سرای ابد است و ما مسافرانی در کوچ، پس چرا به غفلت عمر را طی می کنیم؟!
چرا مهار زندگی ما به دست شیطان سپرده شده؟ چرا برای خودمان وقت نمی گذاریم؟
چرا نمازها و عبادات ما ذره ای در ایمان ما موثر نیست؟ و صدها چرای دیگر که حتی فرصت کردن به آن برای خودمان قائل نمی شویم.
ما در این مجموعه میخواهیم به سراغ یکی از خوبان امت برویم. یکی از آنها که در کنار ما بود، شبیه ما زندگی کرد.
اما...
#ادامـہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمنبعوڪسباجازهاز
#انتشاراتشرعاحــــراماست☺️
•• @shahid_hadi99 ••
[عارفانه.•🌿|
#بهوقٺرمان
#قسمت_دوم
اما ساده و بے آلایش. او تمام زندگے اش با هدف بود. اوخود را به دست روزمــرگے نسپرد.
او زندگے را از منظر دیگرے نگاه کرد. تمام لحظاتش را به خوبے استفاده کرد.
او به تمام معنا(عبــد)بود.
زندگے و زیبایے هاے ظاهرش نتوانست او را فریب دهد.
او از همهی امکانات مادے که در اختیارش بود پلے ساخت برای کمـــال ..برای رسیدن به هدف خلقت..
برای رسیدن به معبـــود..
این جوان در همین نزدیکی ها بود.
در محلهای در جنـــوب شهر. در کنار بازار مولوی. البته من از قرنهای گذشته سخن نمیگویم!! اهل افسانه و اسطورهسازی هم نیستم..
من از کسی حرف میزنم که در همین ایام معاصر در کنار ما زیست.
مانند ما در همین دوران زندگی کرد.
درس خــواند،کار کرد.
آن قدر ساده و بیآلایش که کسی اورا نشناخت. حتی..خانوادهاش!
هیچ کس اورا نشناخت.
اما...
اما تفاوت او با امثال ما(یقــین)بود. اوراه را شناخته بود. فهمیده بود که در دنیا به دنبال چه چیزی باشد. برای دقــایق عمرش برنامه داشت. زندگی اش را با آنچه خداوند برای انسان ها ترسیم کرده منطبق بود.
او پلههای کــمال را یکی پس از دیگری طی میکرد و فاصلهاش را با اهالی دنیا بیشتر کرد.
میگفت:((چرا اینگونهاید؟؟کمی بالا بیایید،بیایید تا ببینید آنچه دیدنی است!
چرا به این ویرانه دل خوش کردهاید؟چرا؟!))
او میگفت و ما خفتگان در دامان غفلت،فقط به او نظاره میکردیم!
هرچه میگذشت...
#ادامـہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمنبعوڪسباجازهاز
#انتشاراتشرعاحــــراماست☺️
•• @shahid_hadi99 ••
[عارفانه.•🌿|
#بهوقٺرمان
#قسمت_سوم
هر چہ مے گذشت نورانیت باطــن او در ڪلام و رفتارش تاثیر بیشترے می گذاشت ؛ زیرا او اسیـــر دام دنیا نشد.
براے ما از بالا می گفت. از اینڪہ اگر برای خدا ڪار کنید و اخلاص داشتہ باشید ، چشمہ هاے حڪمت الهے به سوی شما جارے می شود.
و ما مطمئن بودیـــم ڪه خودش با تمام وجود از چشمہ های حڪمت الهے نوشیده است.
او اهل آسمان شده بود و با اهل زمین ڪارے نداشت. اما دلش به حال ما مے سوخت. مے گفت : روزے باید از این منزل برویـــــم. پس چــرا مهیاے سفر نشده ایم
و ما قدرش را ندانستیم.
تا اینڪہ او هم مانند بقیہ ے خوبان با ڪاروان شہـــــدا بہ آسمان ها رفت.
وقتے ڪه پیڪرش در بازار ومسجد
تشییع شد باز هم ڪسی او را نشناختـــ.
از برخے علما شنیدم ڪه می گفتند : فقط یڪ نفر او را شناخت
آن هم ڪسی بود که این جوان را در دامــان خود تربیت ڪرد ؛ استادالعارفین ، آیت الحق حضــــرت آیت الله حق شناس.
مردم وقتے دیدند ڪه ایشان در مراسم ختــم حضور یافتند و در منزل این شهید نیز حاضر شدند و ابعادے از شخصیتـــ او را براے مردم بیان ڪردند ، تازه فهمیدند ڪہ چه گوهـــرے
از دست رفتہ
حضرتـــ آیت الله حق شناس ڪرامات و خاطرات عجیبے از این بنده مخلص پروردگار بیان ڪردند و گفتند :
آه آه ، آقا در این تہران بگردید
ببینید ڪسی مانند احمد آقا پیدا مے شود یا ن
آرے ، احمد آقا نوزده بهار در ڪنار ما بود تا راه درستــــ زیستن و درستــ سفـــر ڪردن از این عالم خاڪے را بیاموزیم. یادش گرامے.
#ادامـہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمنبعوڪسباجازهاز
#انتشاراتشرعاحــــراماست☺️
•• @shahid_hadi99 ••
[عارفانه.•🌿|
#بهوقٺرمان
#قسمت_چـهـارم
«تویی که نمے شناختمت»
این گــــل پــر پـــــر از کجا آمده
از سفـــــر کربـــــ و بـــــلا آمده
امروز سوم اسفند سال 1364 است. جمعیت این شعار را میداد و پیکـــــر شهــید را از مقابل منزلش به سمت مسجـد امین الدوله حرکت داد. بعد هم از
مسجـد به همراه جمعیت راهی بازار مولوی شدیم.
جمعیت که بیشتر آنها از جوانان مسجـد وشاگردان آیت الله حق شناس بودند شدیداً گریــــــه میکردند و طاقت از کف داده بودند.
من مدتی بود که به خدمت حضرت آیت الله الحق،
حاج آقا حق شناس این استاد اخلاق و سلوک می رسیدم و از جلسات پر بار این استاد استفاده می کردم.
سال ها بود که به دنبال یک استاد معنوی می گشتم و حالا با راهنمایی برخی علمای ربانی تهران توانسته بودم به محضر این عالم خود ساخته راه پیدا کنم.
شنیده بودم که حضرت استاد این شاگرد خود را بسیار دوست داشته،برای همین تصمیم گرفتم که در مراسم تشییع این شهیـد عزیز شرکت کنم.
مراسم تشییع به پایان رسید. پیکر شهـید را به سوی بهشت زهرا(س)بردند .من هم همراه انها رفتم.
در آنجا به دلیل اینکه شهــید در حین نبرد به شهادت رسیده بود،بدون غسل و کفن با همان لباس نظامی آمادهی تدفین شد..
چند ردیف بالاتر از مزار عارف مبارز،شهیــد چمران،برای تدفین او انتخاب شد.من جلو رفتم تا بتوانم چهرهی شهید را ببینم..
درب تابوت باز شد.چهرهی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم.شاداب و زیبا بود.
گویی به خواب عمیقی فرو رفته
اصلا چهرهی یک انسانی که از دنیا رفته را نداشت.
تازه دوستان او میگفتند:از شهـادت او
روز میگذرد
دست این شهید به نشانهی ادب روی سیـــــنه اش قرار داشت!!
یکی از همرزمانش میگفت...
#ادامـہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمنبعوڪسباجازهاز
#انتشاراتشرعاحــــراماست☺️
•• @shahid_hadi99 ••
[عارفانه.•🌿|
#بهوقٺرمان
#قسمت_پنجم
یکے از همرزمانش میگفت:در لحظه ی
شهـادت
ترکشے به پهلویش اصابــت کرد. وقتے به زمین
افتاد ازما خواست اورا بلند کنیــم.
وقتے روے پایش ایستاد رو به سمت کربلا دستـش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان
جارے کرد : (السلام علیک یاابا عبدالله)
بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بے کفن خود رفت. براے همین دستش هنوز به شانه ے
ادب بر سینہ اش قرار دارد!
براے من عجیب بود. چرا طلّاب علوم دینے وشاگـردان استاد، که معمولا انسان هاے صبور هستند در فراق این دوست ،طاقت از کف داده اند!؟
پیکر شہــید را داخل قبر گذاشتند ولحد راچیدند.
شخصے کہ آخریـن لحد را گذاشت، وبیرون آمد، رنگش پریده بود!
پرسیدم:چیزے شده؟!
گفت:وقتے آخرین سنگ را عوض کردم ناگهان بوے عطر فضای قبر را پر کرد. باور کنید باهمہ ی
عطـرهاے دنیایے فرق داشـت!
امروز مراسم ختم این شہـید است . رفقا گفته اند
:خود استاد حق شناس در مراسم حضور می یابند! فراق این جوان براے استاد بسیار سخت بود.
من در اطراف درب مسجـد امین الدوله ایستادم.
می خواستم به همراه استاد وارد مسجد شوم. دقایقے بعد این مرد خدا از پیچ کوچہ عبور کرد وبه همراه چندتن از شاگردان به مسجد نزدیک شد.
این پیر اهل دل در جلوے درب مسجد سرشان
را بالا آوردند ونگاهے به اطرافیان کردند.
بعد باحالتے نالان و افسرده گفتند: آه آه، آقاجان ... دوباره، آهے از سر حسرت کشیدند و فرمودند:(بروید در این تہران بگردیدو ببینید کسے مانند این احمد آقا پیدا مے کنید؟!)
...شب موقع نماز فرا رسید. درشبہاے دوشنبه وغروب جمعہ ایشان مجلس موعظه داشتند.
یک صندلے برایشان مےگذاشتند واین مرد وارسته
مشغول صحبت می شد.
آن شب بین دونماز سخنرانے نداشتند،اما ازجا بلند شدندو روے صندلے قرار گرفتند.
بعد شروع به صحبت کردند. موضوع صحبت ایشان به همین شہـید مربوط می شد.
در اواخر سخنان خود دوباره آهے از سرحسرت
در فراق این شہید کشـیدند.
بعد در عظمت این شہـید فرمودند:(این شہید را دیشب در عالــم رویا دیدم. از احمد پرسیـدم چہ خبر؟
به من فــرمود: تمام مطـالـبے که (از برزخ و...) مے گویند حق است. ازشب اول قبر وسوال و...اما من را بےحســاب وکتـاب بردند.
بعد مکثے کردند و فرمودند...
#ادامـہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمنبعوڪسباجازهاز
#انتشاراتشرعاحــــراماست☺️
•• @shahid_hadi99 ••
[عارفانه.•🌿|
#بهوقٺرمان
#قسمت_ششم
بعد مکثی کردند وفرمودند
:( رفقا، آیت الله العظمی بروجردے حساب وکتاب داشتند. اما من نمےدانم این جوان چہ کرده بود، چہ کرد که به اینجا رسید!)
من با تعجـب به سخنان حضرت استـاد گوش
مے کردم. به راستے این جوان چہ کرده بود که اسـتاد بزرگ اخلاق و عرفان این گونه دروصف او اینــگونہ در وصف او سخن مے گوید!؟
بعد از مراســم ختـم به یکے از دوسـتان
شہیدگفتم : این شہید چند سالہ بود؟
گفت: نوزده سـال!
دوباره پرسیــدم : دراین مسجد چه کار مے کرد؟طلبہ بود؟
او جواب داد:نہ ، طلبہ ی رسمے نبود. امـا از شـاگردان اخلاق وعـرفان حضرت اسـتاد بود. در این مسجد هم کار فرهـنگے وپذیرش بسیج را انجـام مے داد.
تعجــب من بیشـتر شد. یعنے یک جـوان نوزده سـالہ چگـونہ به این مقام رسیده کہ استـاد این گونہ از او تعریـف مے کند؟
آن شـب به همــراه چنـد نفر از دوسـتان وبہ همراه آیت الله حق شنـاس بہ منـزل همـان
شہـید در ضلـع شـمالے مسجد رفتیـم.
حاج آقا وقتے وارد خـانہ شدند در همـان ورودے منـزل روبہ بـرادر شہـید کردند وبـا حالتے افسـرده خاطـره اے نقـل کـردند و فـرمـودند
: بہ جز بنده وخـادم مسجد ،ایـن شہـید
بـزرگوار هـم کلیـد مسجـد را داشتند.
بعـد نفسے تـازه کـردندو فـرمودنـد : مـن یـک نیمہ شب زودتر از ساعـت نمـاز راهے مسجد شدم. به محض اینکہ در را بـاز کـردم دیـدم شخصے در مسجـد مشغول نـماز است.
حضـرت آقاے حق شنـاس مکثے کردنـد وادامہ دادند: من دیـدم یــک جـوان در حـال سجـده است، امـا نه روے زمین!! بلکـہ بین زمـین وآسمـان مشغـول تسبیح حضـرت حـق است!!
حاج آقا حق شنـاس در حالے کہ اشـک در چشـمانشـان حلقہ زده بـود ادامہ دادند : مـن جلـو رفتـم ودیـدم همیـن احمـد آقا مشغـول نمـاز است.بعـد کہ نمـازش تمـام شد پیش من آمـد و گفت: تا زنـده ام بہ کسے حرفے نزنیـد.
بعـد از تایید حضـرت آقاے حق شنـاس بود کہ برخے از نزدیک ترین دوستـان این شہـید
لـب به سـخن گـشودند.
آن ها آنچہ را به چشـم خـود دیده بودند بیـان کردنـد ومن با تعجـب بسیـار ، فقـط گوش مے کردم.
آیـا یک جـوان مے توانـد بہ این درجہ از کمـال بشرے دسـت یابـد!؟
نمے دانم !؟ چـرا مـن بہ طور نا خـود آگاه در تمـام مـراسـم این شہـید حضـور داشـتم.
چـرا این عبـارات عجیـب را از زبان این اسـتاد وارستہ وبه حق رسیـده شنیـدم !چـرا؟!
شایـد ایـن بـار مسئولیـتے برعہده ی ماسـت .
شـاید خـدا مے خواهـد یکے از بندگـان خـالص و گمـنام در گـاهش را کہ بسیـار سـاده وعادے در میـان ما زندگے کرد بہ دیگران معرفے کنیـم .
شـاید براے این دوره ی معاصـر کہ غالـب بشر در ورطہ ی حیـوانے خـود دست و پـا مے زند احمــد آقا الگویے شـود براے آن ها کہ مے خواهنـد در مسـیر بندگے باشـند.
هـرچنـد از دوران شہـادت ایشـان چندیـن دهه گذشتہ، امـا با یارے خـدا تصمـیم گرفتیـم کہ خـاطـرات این عـبد درگاه حـق الهے را جمع آورے کنیـم.
تـازه زمـانے کہ کار شروع شد ،متوجہ دیگـر سختے های کار شدیم. احمـد آقا از آنچہ فکـر مے کردیم بسـیار بالا تر بود.
اما اگر استـاد العارفیـن این گـونہ در وصـف این جوان سخن نمے گفت ، کـار بسیار سخت تر مے شد.
آنچہ....
#ادامـہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمنبعوڪسباجازهاز
#انتشاراتشرعاحــــراماست☺️
•• @shahid_hadi99 ••
[عارفانه.•🌿|
#بهوقٺرمان
#قسمت_هفتم
آنچه ڪه شاگردان و دوستان او از ڪرامات و حالات او میگفتند ڪار را سخت ڪرده بود. آیا آنها را جمـع آوری و مڪتوب ڪنیم؟
آیا مردم ظرفیت پذیرش این سخنان را دارند؟
آیا ما را متهـم به خرافه گویی و... نمیکنند آیا...
و صدها سوال دیگر ڪه پاسخی برای آنها نمی یافتم. خلاصہ مدتہا خاطرات او ذهن ما را درگیر ڪرده بود.
تا اینکه با یاری خدا از خود احمدآقا کمک خواستیم و ڪار را شروع ڪردیم.
اگر هیچ کس هم از این مطالب سودے نبرد لااقل برای نگارنده مفید است.
مطالب او همگی درس درست زیستن است.
حمدآقا مربی فرهنگی مسجد بود. بارها به شاگردانش دربارهی عمل به دستورات دین و پرهیز از گناه سفارش میڪرد. در بسیاری از موارد برای آنها از نتـــایج اعمالشـــان می گفت.
از عقوبت گناهان و از فضایل کار نیکشان آنها را با خبر می کرد. او مانند یڪ طبیب ، دردهای معنوی را به خوبے درمان میڪرد.
نسخہ های او همگی مطابق با دستورات دین و آیات و روایات بود. براے همین امروز هم
می توان به ڪلام دلنشیـن این استاد راه اعتماد ڪرد و آن را چراغ راه قرار داد.
ما از خداوند مدد گرفتیم و از روح بلند این شهید کمک خواستیم.
اما احتیاج بود
ڪه مطالب عرفانی و شاید عجیب ایشان مستند باشد. فقط نقل قول از اطرافیان ، ڪار جالب نیست.
این بار هم خود شہیـد ما را یاری ڪرد درست زمانی ڪه می خواستیم مطالبــ را آماده کنیم خبر جدیـدی به ما رسید
بعد از 27سال از لابه لای یڪ ڪیف قدیمی و داخل یڪ سر رسید ، یڪ دفتر یادداشت کوچک از احمد آقا پیدا شد
در این دفترچہ به قلم خود احمد آقا گوشہ اے از حالاتـــ و اتفاقات معنوے ایشان نگاشتہ شده بود.
این مطالب تمام خاطرات دوستان و عبارات حضرت آقای حق شناس را تایید مے ڪرد.
حالا دیگر خود شہید سندی قوی در اختیار ما قرار داده بود
ما هم بسم الله رو گفتیم و کار را با قوت ادامہ دادیم. باید براے آنها که در آینده می آیند بگوییم.
باید بگوییم برای زندگی صحیح ازکدام الگوها باید استفاده کرد.
باید گفت آنها چه ڪردند و چگونه راه را پیدا ڪردند. باید این ستاره ها را به آیندگان معرفی ڪنیم تا راه را بهتر بشناسند. ان شاءالله.
#ادامـہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمنبعوڪسباجازهاز
#انتشاراتشرعاحــــراماست☺️
•• @shahid_hadi99 ••
[عارفانه.•🌿|
#بهوقٺرمان
#قسمت_هشتم
آن روزها:راوی مادر شہید
تهران خیلی کـوچک تر از حالا بود.مردم زندگی های ساده ولے با صفایی داشتند.
بہ کم قـانع بودند. اما خیـر وبرکت از سـر وروی زندگی هایشان میبارید.
خدا مے داند با ایـنکہ اوضـاع اقتصادی مردم ضعیف تر از حالا بود امـا دلخوشی مردم بیشتر بود.
درب هر خانہ که باز می شد لشکری از بچہهای قد ونیم قد راهیکوچہ و خیابان می شدند ! خانہ ها کوچک و شلـوغ بـود اما پر از خیر و بـرکت .
صبح زود مردها بسم الله میگفتند وراهی کار میشدند وخانم هـا تـوی خانہ مشغول پخت و پز و شست و شو و...
من و حاج محمود در روستای آینہ ورزان دماوند بہ دنیا آمدیم . دست تقدیر مارا بہ
تـهـران آورد و در اطراف بـازار مولوی ساکن کـرد.
حاجی مغـازهی چـاییفـروشی در چهار راه سیروس داشـت . آن موقع اکثر بازاری ها در اطراف بـازار سـاکـن بودند تـا بـہ محل کار نـزدیک بـاشند.
خـداونـد بـاب رحـمـتـش را بـہ روی مـا باز کرد. زندگی خـوب و هـشـت فـرزنـد عطا کرد.
آن سـال هـا ، در ایــام تـابستان ، بـہ هـمـراه بـچـہ ها بـہ دمـاوند مـے رفتیم و سـہ مـاه در روسـتا میماندیم .
بـچہ هـا از خانہ و مـحـیـط بـازار دور می شدند و حـسـابـے از آب و هـواے روستا لـذت مـیبـردنـد . آنـجـا بـاغ سـیـب داشـتـیـم و بـیـشـتـر فـامـیـل مـا هـم در آنـجـا بـودنـد.
تـابـسـتـان سـال ۱۳۵۴ بـود کـہ بـار دیـگـر راهی روستا شـدیـم . آن مـوقـع بـاردار بـودم.
در آخــرین روز هـاے تـیـر مـاه بـود کــہ بـا کـمـک قـابلہ ی روستا آخرین فـرزنـدم بـہ دنیا آمـد
:پسـری بـسـیـار زیبـا کـہ آخرین فـرزنـد خانـوادهی مــا بـاشـد.دوســت داشــتـم نـامـش را وحـیـد بـگذارم اما حـاجی اصـرار داشــت اسـمـش را احمد علـی بگذاریم.
احـمـد علی از روز اول بـا بـقـیـہ بـچـہ هـایـم فـرق مـے کـرد . خـیـلی پـسـر آرامـی بـود.
اصـلا اذیـت و حرص وجوش نـداشـت.
مـن خـیـلی دوســتش داشــتـم . مـظلوم بـود کـارے بـہ کسی نـداشـت . از بـچگی دنبال کـار خـودش بـود.
داخل خانہ....
#ادامـہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمنبعوڪسباجازهاز
#انتشاراتشرعاحــــراماست☺️
•• @shahid_hadi99 ••