eitaa logo
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
527 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
"﷽" رفیق‌من،آرزو‌نڪـن‌شھید‌بشۍ؛ آرزوڪن، مثل‌شھـدا‌زندگۍڪنۍ♡:) ڪانال‌ِدیگمون: #نحوه‌آشنایےوعنایاٺ‌شھید @shahidhadi_61 تبادل: @shahidhadi_tb1 ڪُپے‌ڪردۍ‌دعاۍ‌فرج‌بخون 🕊 مطالب‌‌رگباری‌ڪپے‌نشه‌دوست‌عزیز🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
📜|چندخط ازیک زندگی مهم ‌<رزمندهٔ جبههٔ فرهنگی🍃> یادم هست کلاس دوم دبیرستان بود که یک روز دفترچهٔ مخصوص ثبت خاطرات شهدا را که از بنیاد شهید گرفته بود ،با خودش به خانه آورد. دو نفر از شهدای جنگ تحمیلی را برای جمع‌آوری خاطراتشان انتخاب کرده بود یکی شان دانش آموزِ شهید عبدالمجید شریف زاده بود و دیگری شهید احمدمقیمی، بیسیمچیِ شهید باکری که در کربلای ۵ شهید شد .خیلی جدی برای جمع‌آوری خاطرات این دوشهید وقت گذاشت و هر دو دفترچه را پُر کرد.بامادرمعزز شهید شریف زاده مصاحبه ای انجام داده و یک کاست پُرکرده بود. درباره ٔشهید مقیمی هم به حاج بهزاد پروین قدس مراجعاتی کرده بود. با حاج بهزاد ارتباط نزدیکی برقرار کرده بود؛ آن چنان که سبب آشنایی من با ایشان هم شد. اینها همه به خاطر تعلقی بود که اززمان نوجوانی به فرهنگ جبهه و جنگ داشت. همکاری اش با مستندی که سهیل کریمی در سوریه ساخت هم ادامه ٔهمین مسیر بود. بر این اساس همین علایق فرهنگی ،در سوریه خیلی زود با سهیل کریمی و محمد تاجیک جوش خورده بود و حسابی با هم رفیق شده بودند .چند بار محمودرضا راش هایی را که سهیل کریمی در آنجا گرفته بود به من نشان داد. عکسی هم از او در کنار سهیل کریمی هست که نشسته اند پای لپ‌تاپ وراش هایی را که گرفته اند بازبینی می کنند. ... 📚| برگرفته از کتاب 🌻@shahid_hadi99
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
📜|چندخط ازیک زندگی مهم ‌<رزمندهٔ جبههٔ فرهنگی🍃> یادم هست کلاس دوم دبیرستان بود که یک روز دفترچهٔ
📜|چندخط ازیک زندگی مهم < از ساچمه تا ترکش🍃> سال آخر دبیرستان بود یک روز کلاس کنکور را پیچانده و با بچه های پایگاه رفته بود اردو.عصری که برگشت، انگشت شستش باندپیچی شده بود. اول می خواست پنهان کند و نگوید چه بلایی سر انگشتش آورده، اما بعداً معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشته اند تابا تفنگِ بادی بزند. یکی از بچه ها گفت هدف را جابجا کنید. محمودرضا هم هدف را گرفته روی دستش و گفته بزنینو؛ ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش!در عکس رادیوگرافی، ساچمه کنار بند اول انگشت پیدا بود .محمودرضا آن روز عمل شد. ساچمه را از انگشتش در آوردند به خیر گذشت، اما ما تحمل همان اندازه جراحتِ او را هم نداشتیم. دی ماه سال ۹۲ وقتی در معراج شهدای تهران رفتم بالای سرش، هنوزلباس رزمش تنش بود. از زخم هایش ،فقط جای یک زخم زیر چانه و ترکشی که به سرش اصابت کرده بود دیده می‌شد.در بهشت‌زهرا و قبل از شروع مراسم تشییع، زخم های تنش را که دیدم، یاد آن ساچمه افتادم وتلخی زخمِ انگشت شستش! اما آن زخمِ کوچک کجا و جراحتِ ناشی از اصابت ۳۵ ترکش به سینه و پهلو کجا !یکی از ترکش ها از زیر کتفِ چپش بیرون زده بود و شاید محمودرضا با همان ترکش پریده بود. ... 📚|برگرفته ازکتاب 🌻@shahid_hadi99