♡بســمـ الله الرحــمن الرحــیـم♡
♡#دلنوشته_ای_برای_او♡
من زبان چشمهایت را نمیدانم
به من رمز شهادت را بگو
بگو اخر.چگونه #پر زدن اموختی؟
چگونه همچو پروانه به گرد شمع سوختی
چگونه اتش را در دستانت #حفظ کردی؟
نگفتند دیوانه ای؟؟
بگو با من👇
چگونه میتوان در اتش عشق #جانفشانی کرد؟
چگونه میتوان بی بال ترک این دنیای فانی کرد؟
تو از جنس ما بودی و با ما #فرق داشتی
از درد مردم ستم دیده درد داشتی
درد عشق.درد متعالی
تا کجا میشود از عشق تو گفت؟
نامت.آغازگر سرنوشتت بود
چه زیبا #جهاد با نامت تداعی شد
چه زیبا #عشق و #خون و #خاک قاطی شد
ما #جهاد را دوست داریم و جهاد همچنان #ادامه دارد
.....
آن روز که در میان صحبتت
از امام عصر عج شهادت را طلب کردی
کاش میتوانستم به تو بگویم التمای دعا
که دعایت زود میگیرد
دعایت زود میگیرد
♡#عماد♡
تو#آسمانے بودی و با جـهادت #اسمانے تر شدی
♡#جــهاد♡
بال هایت را به من بده
تا پرواز بیاموزم...
ای تداعی عشق و #جهاد
ای پروانهـ عاشق
ای شهیدے از خانواده عاشقان
#دعایمان کن
که
دعایت زود #میگیرد
دعایت زود میگیرد.....
#دلنوشتهـ_اے_به_رفــیق_شـهیدم
👇
#شهید_جـهاد_عمـاد_مغنیهـ
➫🌈↷
♥⇝@shahid_hadi99⇜♥
#هادےدلـــــہا
#پارت_سےوسوم
🍀راوےعطیه 🍀
وقتی از سفر جنوب برگشتیم مامان یه خبری بهم دادکه برام عجیب نبود ولی #بیشترازلیاقتم بود
خواستگاری سید محمد از من یه چیز شوکه کننده بود..
به نیت سه ساله امام حسین..
✨سه روز روزه گرفتم
✨سه شب نماز شب خوندم😢
افطار روز سوم راهی بهشت زهرا یادمان 🕊شهید ابراهیم هادی🕊 رفتم
زندگی من تاچهار ماه پیش زمین تا آسمان #تغییر کرده بود
دختری که #حجاب، #ولایت، #شهادت برایش مسخره بود الان میفهمید پای دختران چادری چقدر #خون شهیدان داده شده است
کنار یادمان نشستم..
خداروشکر خلوت بود. درحالیکه گلاب روی سنگ مزار می ریختم شروع کردم به حرف زدن
سلام آقاابراهیم..😞
تو واسطه طعیه شدنم شدی
تو واسطه شدی تا بفهمم عشق یعنی چی
توبهم فهموندی عاشق چادر شدن یعنی چی..
حالا اومدم تا کمکم کنی تا زینب وار کنار همقدمت وایسم،
کمکم کن اگه سیدمحمد رفت من #زینب_وار ادامه دهنده راهش باشم
حالا امروز پنج شنبه است..
وباچادر گل صورتی ام منتظر خواستگارم
باصدای زنگ برای آرامشم یه صلوات میفرستم ودر آشپزخانه منتظر میمونم🙈
بعداز یک ربع مامان صدایم کرد:
_دخترم عطیه جان چایی بیار
وقتی سینی چای را مقابل آقاسید گرفتم تازه متوجه رز های زرد و سفید روی میز شدم💐
تازه روی مبل کنار مامان آروم گرفته بودم که مادر آقاسید لجازه خواست برای صحبت کردنمون باهم
وقتی توی اتاقم قرار رفتیم اولین چیزی که دیدم لبخندتحسین آمیز آقاسید بود
آقاسید:
_اتاقتون همش بوی #حضور شهید هادی رو میده
_شهیدهادی تموم زندگیمو تغییر داد
یک ساعت یک ساعت ونیمی حرف زدیم وآقاسید آخر پرسید:
_خب با این حساب نظرتون چیه؟
_قبل از جواب من یه چیزی بگم؟
آقاسید: بفرمایید
_من توسکای چندماه قبل نیستم ولی کلی راهم مونده بشم مثل زینب وبهار😔
آقاسید:
_خانم عطایی فرد وخانم رضایی عالین ولی شما هم از عالی عالیترین.. خب حالاجواب؟
_راضیم به رضای خدا
آقاسید: مبارکه ان شاءالله
اون شب من با انگشتر نشون به خواب رفتم.💍🙈
واسه عقد..
هفته بعد کنار یادمان شهید ابراهیم هادی رو انتخاب کردیم☺️
ادامہ دارد...
نام نویسنده ؛ بانو مینودری
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است