eitaa logo
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
527 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
"﷽" رفیق‌من،آرزو‌نڪـن‌شھید‌بشۍ؛ آرزوڪن، مثل‌شھـدا‌زندگۍڪنۍ♡:) ڪانال‌ِدیگمون: #نحوه‌آشنایےوعنایاٺ‌شھید @shahidhadi_61 تبادل: @shahidhadi_tb1 ڪُپے‌ڪردۍ‌دعاۍ‌فرج‌بخون 🕊 مطالب‌‌رگباری‌ڪپے‌نشه‌دوست‌عزیز🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
#یڪ_ورق_زندگے.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° #پارت‌بیست‌و‌ششم یڪے از روزهاۍ سال۱۳۶۰ مریم مریض شد.ب
.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° سررسید را بست.محدثه را از من گرفت و بغل ڪرد.ادامه داد: _یڪ ذره فڪر ڪن!این موضوع براۍ چندوقت پیش است. ذهنم مثل ڪامپیوترۍ ڪه منتظر یڪ اینتر باشد،خاطره‌ۍ آن روز را به یادم آورد؛ با همه‌ۍ جزئیاتش.انگار همین دیروز بود.سرم را با شرمندگے پایین انداختم و گفتم: _راست مےگویے....... و از سیر تا پیاز خاطره‌ۍ دوسال پیش را اعتراف ڪردم.انگار بارۍ از روۍ دوشم برداشته باشند،سبڪ شدم..ادامه دادم: _این موضوع را توۍ دلم نگه داشته بودم.ولے همیشه در عذاب بودم.بیشتر وقت ها با گل‌پونه صحبت مےڪردم و از او چاره‌جویے مےڪردم. گل‌بوته به من روحیه مےداد و مےگفت:چیز مهمے نیست....همیشه از این مےترسیدم نڪند براۍ تو اتفاقے بیوفتد. _همان روزۍ ڪه این اتفاق افتاد من خبردار شدم. با تعجب نگاهش ڪردم.گفتم: _چطورۍ؟؟ _آن آقایان از همڪاران من بودند.وقتے از گشت برگشتند موضوع را برایم گفتند. این روزها با وجود منافقین خیلے از همڪار‌هاۍ من توۍ بسیج ترور مےشوند یا خیلے جاها بمب‌گذارۍ مےشود. آن‌ها وقتے دیدند تو چند بار آمدۍ و رفتے، به تو مشڪوڪ شدند و چون وظیفه داشتند هر موضوع مشڪوڪے را پیگیرۍ یا تعقیب ڪنند به دنبالت آمدند. _ولے ڪارۍ با من نداشتند.بعد از چند سوال رفتند. _وقتے فهمیدند خانم من هستے، آمدند بسیج و به من خبر دادند.البته بنده‌هاۍ خدا از من خیلے معذرت خواهے ڪردند.من هم در جوابشان گفتم: _وظیفه خودتان را عمل ڪردید. --------------- جنگل‌هاۍ مازندران مخفے‌گاه مناسبے بود تا منافقین از ترس،خودشان را بین درخت‌هاۍ انبوهش پنهان ڪنند،اما نیروهاۍ داوطلب و زبده‌ۍ مازندرانے امنیت جنگل را به هم زدند تا خواب را به چشم منافقین وطن‌فروش حرام ڪنند. نورعلے با نیروهاۍ آموزش دیده‌اش در این جنگل‌‌ها، درگیرۍ‌هاۍ مختلفے را از سر گذرانده‌بود. وقتے نورعلے براۍ آموزش نیروها یا اجراۍ عملیات از پیش تعیین شده‌اۍ راهے جنگل مےشد من هم به دو دلیل راهے روستاۍ سیدابو‌صالح مےشدم؛ دلیل اول این بود ڪه امنیت جانے خودم و بچه‌هایم تأمین شود، چرا ڪه منافقین به صغیر و ڪبیر پاسداران رحم نمےڪردند و دومین علت‌اش این بود ڪه از تنهایے در بیایم و در منزل پدرشوهرم ، ڪمتر فڪر و خیال به دلم راه باز ڪند. آن روز هم وقتے نورعلے شال و ڪلاه ڪرد و عزم رفتن داشت گفت: _سڪینه!من مےخواهم بروم. شاید تا دو هفته طول بڪشد.اگر برایت سخت است و خودت دوست دارۍ،به بابا پیغام مےدهم بیاید شما را با خودش به مله ببرد. _امروز ڪارهاۍ خانه را انجام مےدهم.پیغام بده فردا بیاید. نورعلے رفت.فرداۍ آن روز من و مریم همراه بابا راهے سیدابوصالح شدیم.پدر شوهرم به مریم گفت: _برویم سر زمین.مادربزرگ هم آنجاست. ماشین ڪنار مزرعه نگه داشت و ما پیاده شدیم. با دیدن محصولات مزرعه از پدرشوهرم پرسیدم: _ڪاهو ڪاشتید؟ ادامھ‌دارد... 📚بر اساس خاطراتے از سڪینھ عبدۍ همسر سردار شھید نورعلے‌ یونسے |° کپی به شرط دعای خیر ↝•°@shahid_hadi99