eitaa logo
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
511 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
"﷽" رفیق‌من،آرزو‌نڪـن‌شھید‌بشۍ؛ آرزوڪن، مثل‌شھـدا‌زندگۍڪنۍ♡:) ڪانال‌ِدیگمون: #نحوه‌آشنایےوعنایاٺ‌شھید @shahidhadi_61 تبادل: @shahidhadi_tb1 ڪُپے‌ڪردۍ‌دعاۍ‌فرج‌بخون 🕊 مطالب‌‌رگباری‌ڪپے‌نشه‌دوست‌عزیز🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
「•.🌿 . ڪتاب"منتصر" 🌱|° سیرےدر زندگے شهید جومے 🖌به قلم:غیدٵ ماجد مترجم:یوسف سرشار •.🕸⇝| @shahid_hadi99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 روایت شنیدنے مرحوم آیت‌الله مصـباح از رفتـار رهبـر انقـلاب با ڪسانے‌ڪه ۱۰۰درصـد مخالفشـان هـستند. ••|@shahid_hadi99
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤°|یڪمے‌ حرف‌بزن‌علے‌‌نمیره‌ حرف‌رفتن‌نزن‌علے‌میمیره‌ ↝.•@shahid_hadi99
•°|🧡🌿|•°
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
•°|🧡🌿|•°
~•°🍯🌿 بـخند... يڪ بـــار دیگر بخݩد.. یڪ بــار دیگر از روی قـــــآب عڪس روی دیوار بر من بخند، تا با یڪ لبخندت تمام غصه هایم محو شود... تا با لبخند زیبایت و برق چشمانت برای بار هزارم بگویی که غُصِّه دنیا پوچ است بخند که خنده اٺ مـــــرا بر سر ذوق می‌آورد...
آخر آذرماه بود. با ابراهیم برگشتیم تهران. در عین خستگی خیلی خوشحال بود. می گفت: هیچ شهیدی یا مجروحی در منطقه دشمن نبود، هرچه بود آوردیم. بعد گفت: امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم، مادر هرکدام از این شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست. من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خود دعا می کنی که گمنام باشی!؟ منتظر این سوال نبود. لحظه ای سکوت کرد و گفت: من مادرم رو آماده کردم، گفتم منتظر من نباشه، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم! ولی باز جوابی که می خواستم نگفت. 🖤 ••| @shahid_hadi99
•••🌿| ای‌ڪاش‌فقط‌چادرحضرٺ‌زهرا روسرمون‌نباشھ‌...!همراهِش؛ •حیایِ‌زهرایی •عفافِ‌زهرایی •نگاه‌ِزهرایی •ڪلامِ‌زهرایی هم‌داشتھ‌باشیم(: ڪاش‌به‌خودمون‌بیایم‌وبه‌این‌نقطه برسیم‌ڪه‌چادرمشکۍحضرت‌زهرا صرفایڪ‌چادر‌ساده‌مشکۍنیست ! . یڪ‌دنیاپراست‌ازتکلیف‌وآداب ڪه‌ 🖐🏼! .
「•. ﷽ ❤️   "فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَ تَوَلَّواْ وَّ هُم مُّعْرِضُون" امّا هنگامے ‌ڪه خدا از فضل خود به آن‌ها بخشيد، نسبت به آن بخل ورزيدند و سرپيچے ڪردند و روے برتافتند. «سوره مبارڪه توبه/ آیه ۷۶» ʝ๏ɨռ ⍆ @shahid_hadi99
همین... حرفام‌تموم‌شد... میخوام‌توفصل‌مقدمه‌یه‌تمرین‌بدم... تمرین‌اینہ: برای‌درمان‌بداخلاقی‌به‌عواقبش‌فکر کن‌وتویه‌کاغذاثرات‌بدبد‌اخلاقی‌رو برای‌خودت‌بنویس‌وتمرین‌ڪن‌روزی‌یه‌ساعت‌خوش‌اخلاق‌باشےوکم‌کم‌تایمش‌روبرای‌خودت‌زیادکن. این‌تمرین‌روانجام‌بدیدوبعدش‌وارد فصل‌بعدےبشید. توفصل‌بعدےکه‌فصل‌یک‌هست‌خیلے حرفاےمهمےدارم... همین... من‌برم‌نماز. دوست‌دارشما:پسرےکہ‌خیلےصبورھ وحلم‌دارھ ²⁴ ⛓•^Shahid_hadi99••
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
همین... حرفام‌تموم‌شد... میخوام‌توفصل‌مقدمه‌یه‌تمرین‌بدم... تمرین‌اینہ: برای‌درمان‌بداخلاقی‌به‌ع
سلام‌دوستاے‌خوبم. به‌فصل‌یک‌خوش‌اومدید. خب... تمرین‌فصل‌قبل‌روانجام‌دادے؟ اگه‌انجام‌دادی‌که‌وارداین‌فصل‌بشو. دوستای‌عزیزم؟ تواین‌فصل‌میخوام‌کمی‌ازاثرات‌خشم توزندگی‌بگم. توفصل‌مقدمه‌یه‌اشاره‌ای‌کردم... ولی‌به‌نظرم‌کم‌بود... آخه‌تاحالت‌ازخودت‌به‌هم‌نخوره‌تغییرنمیکنی... کلاآدمیزادتاحالش‌ازخودش‌بهم‌نخوره‌دنبال‌تغییرنمیرھ... همونطورکه‌توفصل‌قبل‌گفتم‌خشم عقل‌روازبین‌میبرھ... اگه‌دقت‌کرده‌باشی‌اونایی‌که‌عصبی هستن‌بی‌عقلی‌هاشونم‌زیادھ...حقم‌دارن... خودپیامبرم‌گفته‌آفت‌عقل‌خشمہ... وقتی‌عقل‌ازبین‌بره‌دیگه‌نمیتونی آینده‌کاراتوببینی...چون‌مخت‌ڪار نمیکنه‌ومغزت‌ضعیف‌شدھ! کلاخشم‌عقل‌رو‌پوک‌میکنہ... پس‌زیادبه‌پشیمونی‌بعدش‌فکرکن... من‌یه‌اعتقادقلبی‌دارم... میگم‌زمانی‌که‌سرکسی‌دادمیزنے...دقیقاداری‌سرخودت‌دادمیزنی‌!امافکرمیکنی‌داری‌سراون‌دادمیزنے! یعنی‌این‌دادزدن‌اول‌به‌خودت برمیگردھ‌وحال‌خودتوبدمیکنہ! وقتی‌دادمیزنی‌ونمیتونی‌منطقی باشے...دقیقاوقتی‌حس‌وحال‌کسی‌رو بد‌میکنے...داری‌صدبرابراین‌حسی‌که‌به‌کسی‌منتقل‌میکنی‌روبه‌خودت‌منتقل‌میکنے... لبخندهم‌همینہ... وقتی‌لبخندبه‌لب‌کسی‌میارے...این لبخندبه‌خودتم‌برمیگردھ... کلاهرحسی‌روبه‌بقیه‌بدی‌اول‌به خودت‌برمیگردھ... من‌توزندگی‌اگه‌سرفاطمه‌دادبزنم دیگه‌حرفای‌عاشقانم‌پیش‌فاطمه‌هیچ اعتباری‌ندارھ... چون‌تودلش‌میگه‌رضاتودروغ‌میگے چون‌سرم‌اون‌روزدادزدے. حالابیاهی‌منت‌بکش...فایده‌ندارھ. چون‌میگه‌رضاسرم‌دادزدے... ²⁵ ⛓•^Shahid_hadi99••
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
📜بخش کوچکی از وصیت نامه#شهیدحسن‌تهرانی‌مقدم سـردار شهـید مقـدم از ڪسانے بود ڪه همـواره امـید را د
🖇💠دلنوشته ای برای سـردار افسـانه ای: امـروز بیـشتر از هـر دورانے، فـرزند حـرامزاده غـرب، شبها سـر اضطراب بر بالین میگذارد و هر آن، انتـظار غرش مصنـوعاتت را در خـواب و بیـداری مے ڪشد. هر چـند در ابـتدا، سردمـداران غـرب بـویژه صهیـونیـست های خبیـث از خـبر شهادتـت مسـرور شـدند. اما غـرش موشڪهای فجـرت از سوی غـزه، قـلب تل آویـو را به لـرزه درآورد و سرمستے شـان را تبدیـل به عـزا ڪرد. حـاج حسـن تهرانے مقـدم: یـاد و خـاطره ات، همیشہ در وجـودمان هسـت و انگشـت اشـاره ات ڪہ محـو اسرائـیل را نشـان مے دهـد، ســــر لـوحه زندگے مـــان •┈┈••✾•🌹💙🌹•✾••┈┈• ••|@shahid_hadi99
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
📜|چندخط ازیک زندگی مهم <لهجهٔ ترکی عربی🍃> چند نفر از رزمنده های مقاومت، فیلمی از محمودرضا در سوریه
📜|چندخط ازیک زندگی مهم <عدالت؛حتی برای سربازهای سوری🌱> حاج مصطفی محمدی فرمانده تیپ مکانیزهٔ امام زمان"عج" تعریف می کرد :《ماه رمضان بود و ما در سوریه بودیم که یکی از افسران ارشد سوری به ضیافت افطار دعوتمان کرد. با تعدادی از رزمندگان از جمله شهید بیضائی به مهمانی رفتیم .خیلی هم تشنه بودیم .دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم ،اما محمود رضا منصرف شد و گفت من برمی گردم .رزمندگان لبنانی اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود.من هم مصّر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم .》شهید بیضائی به من گفت :《شما ماشین را به من بده که برگردم .شما بروید و افطارتان را بخورید .و بعد از افطار که برگشتید دلیلش را می گویم.》 بعد از افطار گفت:《 اگر خاطرت باشد این افسر قبلا هم یک بار ما را به مهمانی ناهار دعوت کرده بود. آن روز بعد از ناهار دیدم ته ماندهٔ غذای ما را به سربازانشان داده‌اند و آنها از شدت گرسنگی آنرا با ولع می خورند؛ امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته ماندهٔ غذای افطاری مرا به این سربازها بدهن،د من آن افطاری را نمی خورم،》 ... 📚برگرفته ازکتاب 🥀@shahid_hadi99