eitaa logo
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
519 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
"﷽" رفیق‌من،آرزو‌نڪـن‌شھید‌بشۍ؛ آرزوڪن، مثل‌شھـدا‌زندگۍڪنۍ♡:) ڪانال‌ِدیگمون: #نحوه‌آشنایےوعنایاٺ‌شھید @shahidhadi_61 تبادل: @shahidhadi_tb1 ڪُپے‌ڪردۍ‌دعاۍ‌فرج‌بخون 🕊 مطالب‌‌رگباری‌ڪپے‌نشه‌دوست‌عزیز🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
. ↵ پنڪیڪ‌با‌مغزشڪلات‌صبحانه
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
#افطارےساده . ↵ پنڪیڪ‌با‌مغزشڪلات‌صبحانه
مواد لازم . تخم مرغ ۲ عدد وانیل ۱/۲ ق چ شیر ۱۰ ق غ روغن ۶ ق غ شکر ۵ ق غ آرد ۷ ق غ بکینگ پودر ۱ ق م نوتلا یا شکلات صبحانه به میزان لازم . طرز تهیه تخم مرغ های به دمای محیط رسیده رو با وانیل ۲ دقیقه بزنید حالا شیر و روغن و شکر رو اضافه کنید تا حل شدن کامل با همزن بهم بزنید ، حالا آرد و بکینگ پودر رو با هم الک کنید و اضافه کنید و هم بزنید تا یکدست بشه و ۵ دقیقه بذارین استراحت کنه، حالا به اندازه مشخص با ملاقه داخل ماهیتابه داغ مایه رو بریزین و بعد از ۳۰ ثانیه قبل از اینکه حباب ایجاد بشه به اندازه ای که روی سطح رو بپوشونه نوتلا یا شکلات صبحانه بریزین و بعد دوباره همون مقدار روش  دوباره از مایه پنکک بریزین  وبا احتیاط به یکباره برگردونید و بعد ۳۰ ثانیه آماده میشه نوش جان😉 🌙^• 「 @shahid_hadi99
اگر گاهی از اوقات عبادت با شیرینی توأم نیست و یا به تلخی انجام می‌شود، در اینکه می‌تواند موجب تقرب به خداوند شود، نباید تردید کرد. 📚شھرخدا •. 👤استادپناهیان ッ 🍃↱ @shahid_hadi99
🌙🌼.. اللَّھمَّ صَـلِّ عَلَے عَلِے بْنِ مُوسَے الرِّضَا الْمُرْتَضَے الْـإِمَامِ التَّقِے النَّقِے وَ حُجَّتِڪ عَلَے مَـنْ فَـوْقَ الْـأَرْضِ وَ مَـنْ تَحـتَ الثَّرَے الصِّـدِّيقِ الشَّھيدِ صَلـاَةً ڪثِيرَةً تَامَّـةً زَاڪيَةً مُتَوَاصِـلَةً مُتَـوَاتِرَةً مُتَرَادِفَـةً ڪأَفْضَـلِ مَـا صَلَّيْتَ عَلَے أَحَـدٍ مِـنْ أَوْلِيَائِڪ♥️.• . ^• 『 @shahid_hadi99
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دکتر : مجلس ما، یک نفره است، تصمیم می گیرد و بقیه کاری نمی توانند بکنند، چنانکه در خصوص چنین شد. 💛❤️💛 @shahid_hadi99
♥️ تڪبر فقط این نیست ڪہ قیافہ بگیریم باید او را... ッ 『 @shahid_hadi99
شهدا را بهتر بشناسیمـ↡
✨✨✨ ✨🌱 ✨ بسمـ رب الشهدا والصدیقین♥ ↺شهيد مهدي باكري سال 1333 در مياندوآب به دنيا آمد ؛ شهري سردسير در آذربايجان غربي كه آب و هواي سردش مردمي را كه در آن زندگي مي كنند محكم و پرصلابت بار آورده است . در همان دوران كودكي مادرش را از دست داد و دور از دامن محبت او بزرگ شد . خانواده اش همگي مذهبي بودند و برادر بزرگش « علي » در يك گروه مخفي عليه رژيم شاه مبارزه مي كرد . مهدي سال آخر دبيرستان بود كه نيروهاي ساواك برادرش علي را در يك درگيري به شهادت رساندند و اين واقعه تأثير بزرگي بر روحيه او گذاشت . از آن پس مهدي همچون برادرش وارد مبارزه مستقيم با رژيم شد و فعاليت هاي انقلابي خودش را آغاز كرد .↶ ↺در عمليات فتح المبين در منطقه رقابيه مهدي باكري معاون تيپ نجف اشرف بود و در همين عمليات بود كه از ناحيه كمر زخمي شد . اما زخم كمر او را از پا نينداخت . يك هفته در خانه استراحت كرد و دوباره به جبهه برگشت . در عمليات رمضان فرمانده تيپ عاشورا بود . در اين عمليات نمايشي مقتدرانه از فرماندهي جنگ ارائه داد. باز هم مجروح شد اما از پا نيفتاد . ↜عمليات بعدي مسلم بن عقيل بود . حالا ديگر تيپ عاشورا تبديل به لشگر شده بود و فرماندهي اش را مهدي بر عهده داشت . اين لشگر توانست بخشهاي مهمي از خاك ميهنمان را از دست نيروهاي بعثي خارج كند . بعد از آن عاشوراييان آذربايجان در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك و چهار حماسه ها آفريدند و ضربه هاي مهلكي بر پيكر دشمنان متجاوز وارد كردند . ↵در عمليات خيبر «حميد» ‌برادر مهدي به شهادت رسيد . مهدي حتي براي شركت در مراسم بزرگداشت برادر هم جبهه را ترك نكرد . او فقط شكر حق را به جا آورد و افسوس خورد كه چرا پيش از برادر به شهادت نرسيده است اما دل تنگي او ديري نپاييد . در بيست و پنجم اسفند سال 1363 وقتي كه نيروهاي رشيد لشگر عاشورا در عمليات بدر در ساحل دجله با دشمن پنجه در پنجه انداخته بودند ، گلوله اي ميان پيشاني او نشست و او را از عالم خاك رهانيد . پيكرش را در قايقي گذاشتند تا به سوي ديگر دجله ببرند ، اما در ميانه راه يك گلوله آرپي جي قايق را در هم شكست و مهدي به همراه امواج دجله رفت تا به دريا بپيوند🕊 🕊 ✨ ✨🌱 ✨✨✨ʝσłꪧ➣@shahid_hadi99
صبح که کامل از خواب دیدم تو رختخواب غلت میخوردم که عطیه گفت : _کوفت مرگ مثل خرس اینجا قل میخوره.. نصف شب چرا از خواب بیدار شدی؟ در حالیکه دستام میکشیدم گفتم خواب دیده بودم عطیه : چه دیدی تو خواب -یه مزار شهید.. گوشیم کوش؟ عطیه : زینب بمیری اون چشمات باز کن بعد دنبال گوشی بگرد _بیا اینم گوشیت 📲-سلام بهار خوبی ؟کجایی ؟ بهار : سلام عزیز دلم خوبی ؟کربلام از معراج چه خبر؟ -خانواده شهید قربانخانی دعوت کردیم بهار: چقدر عالی.. آفرین خواهر کوچولوی نازم😊 -بهار یه چیزی یادم رفت به مامان بگم. چند روز پیش از سپاه زنگ زده بودن گفتن سال نو میبرنمون سوریه.. باید گذرنامه و ... ببریم سپاه بهار : ای جانم عزیزدلم خوش به سعادتتون حتما به مامان میگم -بهار راستی تو شهیدی به نام مهدی قاضی خانی میشناسی ؟😊 - آره عزیزدلم اون دختر شهیدی ک به آقا گفته بود این کلاه، مامانت برام خریده -آره اسمش چی بود یادم نیست بهار : نهال😊 -آره نهال بهار : اون دختر کوچلو دختر شهید قاضی خانی بود -اه چطوری بشناسمش؟ بهار : تو همون آرشیو مصاحبه با خانم قاضی خانی هست -مرسی خواهر جان بهار : زینبم - جانم بهار : محسن امروز حرف تو رو با مامان و من میزد.. بد نیست بهش یکم فکر کنی تو این دوره زمونه پسرای مثل محسن کمن یه متن برات میفرستم حتما بخون😊 -باشه مواظب خودت باش.. بوس بهار : تو هم مواظب خودت باش _یاعلی عطیه در حالیکه از اتاق خارج میشد گفت : _زینب امروز پنجشنبه است مدرسه هم که تعطیله من یه سر برم خونه مادر شوهرم اینا.. بعدم برم خونه خودمون جمع و جور و نظافت کنم مامان اینا هفته بعد میان تو هم یه تکونی به خودت بده اگه میخوای ولیمه بدی -واااااااای خاک به سرم.. وایستا حاضر بشم تا یه مسیری بیام برم دنبال عاطفه اون هتل متل آشنا داره عطیه : بدو تو روخدا تو مترو نشسته بودیم،گوشیم رو درآوردم پیوی بهار رو چک کردم هو الرحیم قبل ازدواج ... هر خواستگاری که میومد ، به دلم نمی نشست... اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود... دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف.. میدونستم مومن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله.... شنیدم بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده ... این چله رو آیت الله حق شناس توصیه کرده بودن ... با چهل لعن و چهل سلام ... کار سختی بود اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود .... ارزشش رو داشت واسه رسیدن به بهترین ها سختی بکشم. ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان .... ۴،۳ روز بعد اتمام چله... خواب شهیدی رو دیدم.. چهره ش یادم نیست ولی یادمه .... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود .... دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان.. ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار ... یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت : " حاجت روا شدی ..." به فاصله چند روز بعد اون خواب .... امین اومد خواستگاریم ... از اولین سفر سوریه که برگشت گفت : " زهرا جان... واست یه هدیه مخصوص آوردم ..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت : زهرا ،این یه تسبیح مخصوصه به همه جا تبرک شده و .... با حس خاصی واست آوردمش... این تسبیحو به هیج کس نده! تسبیحو بوسیدم و گفتم : خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره... بعد شهادتش.... خوابم برام مرور شد ... تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود.... . ✨همسر شهید امین کریمی چنبلو✨ تا مطلب رو خوندم و تموم شد، نیت کردم بخونم تا خدا یه همسر زینبی نصیبم کنه عطیه : زینب من اینجا باید پیاده بشم تا شب بر میگردم که بریم معراج برای تزیین فضای داخلی.. فعلا یاعلی -یاعلی تا شب که عطیه بیاد.. الحمد لله رب العالمین من تونستم یه هتل پیدا کنم😅 ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری @asheghane_mazhabii
-الو عطیه کجایی؟ عطیه: _تا ۴۵ دقیقه دیگه خونه ام.. تو هم بشین زندگی شهید قاضی خانی رو بخون -باشه با خوندن هر خط از زندگی 🌷شهید قاضی خانی🌷 میفهمیدم فدایی حرم بی بی زینب بودن ربطی به شغل و مکان و تحصیلات 🌷"شهید مهدی قاضی خانی "🌷 🕊نام : مهدی 🕊نام خانوادگی : قاضی خانی 🕊نام پدر : جمشید 🕊تاریخ تولد : ۱۳۶۴/۸/۲۵ 🕊تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۱۶ 🕊محل شهادت : خان طومان حلب 🕊محل دفن : قرچک ورامین 🕊زندگینامه.. شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی.. شهید مهدی قاضی خانی فرزند دوم خانواده جمشید قاضی خانی در بیست و هشتم آبان ماه هزار و سیصد و شصت و چهار در روستای حیدر خان از توابع استان همدان در خانواده ای مذهبی و کشاورز به دنیا آمد.. و در سن ده سالگی به همراه خانواده اش به شهرستان قرچک نقل مکان کردند وی در سن پانزده سالگی درس و مدرسه را رها کرد.. و برای تامین خرج و مخارج خانواده هفت نفره شان در کوره پز خانه و گاراژ خرید و فروش ضایعات مشغول به کار شد تا بتواند به جای پدر بیمار ، مایحتاج زندگی را تامین نماید. عضویت در پایگاه بسیج در آغاز دوره نوجوانی و حضوری فعال در صحنه های انقلاب.. به ویژه عضویت در گردان امام علی علیه السلام در فتنه ۸۸.. و فرماندهی گردان استشهادی شهید علمدار پایگاه انصار الشهدا برگ زرینی به زندگی سراسر عاشقانه وی بود و سرانجام دعوت عقیله ی بنی هاشم را لبیک گفت و برای نبرد با تکفیری های خونخوار عازم سوریه شد... و در شانزده آذر نود و چهار در خان طومان استان حلب به فیض شهادت نائل امد و پیکر پاک ایشان با بدرقه ی باشکوه مردم شهید پرور قرچک در گلزار شهدای امامزاده بی بی زبیده قرچک آرام گرفت. ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری @asheghane_mazhabii