💐زیارت شهدا درروز پنج شنبه
حدیث قدسی :هر که راعاشق شوم خواهم کشت و هرکه را بکشم خود خون بهای اوهستم خوش به سعادتت ای شهید که خدا این گونه عاشقت شدوتورا برگزید
#شهدا_التماس_دعا
http://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
🌺گفتگوی #همسر_شهید_هادی_جعفری
✅قسمت پانزدهم
🔷حماسه بانو: در فرودگاه اهواز مطمئن شدید؟
🔶همسر شهید: تو فرودگاه اهواز خیلی گریه میکردم . بابام سرم رو بغل کرد، گفت فاطمه چیزی نیست.. اون لحظه احساس کردم هادی سرم رو بغل کرده... بابام گفت نگران نباش چیزی نشده! میدونستم چی شده، اما همش دعا میکردم هادی بهم زنگ بزنه، بگه من سالمم... یه دفعه دوستم بهم زنگ زد، سلام و احوال پرسی کردیم، گفت چه خبر؟ گفتم امنه سیاه بخت شدم!! گفت راسته؟ دیگه اونجا مطمئن شدم که پیچیده تو شهر کلا!
🍂 توی هواپیما همش با خودم کلنجار میرفتم که مرگ حقه و شهادت لیاقت میخواد...بعد با خودم میگفتم حالا با این 14 روز ندیدنش چکار کنم و خودمو قانع میکردم که با پیکرش وداع میکنم و حالا با پیکرش چطوری روبه رو بشم و همینطور من با خودم کلنجار میرفتم!
رسیدیم تهران.. اونجا هم یه اقایی منتظر ما بودن که ما رو ببرن آمل ...خبر دادن انگار پیکر ها هم رسیده.
🍂شب ساعت 3_4 رسیدیم. خونه خیلی سرد بود.. زمستون نبود، اما شمال فروردینش سرده و گاز و همه چیزم خاموش بود. رسیدم خونه خودمو کشیدم تو اتاقم دراز کشیدم زیر پتو داشتم گریه میکردم. عمو و زن عموم اومدن دلداریم دادن..گفتم زندگیم سوخته عمو جان..
عمو گفت نه پناه بر خدا.. ان شاالله چیزی نیست.... و هنوز هم نمیدونستیم داستان چیه.. همش هم میگفتم هادی که میگفت جام امن هست پس چی شد!
🍂صبح با خبر شدیم که خبر شهادت رفته تو سایت.. من لپتاپ بردم تو اتاق.. دختر عموم نمیذاشت چک کنم. میگفتم بدتر از خبر شهادتش که نیست.. وقتی اسمش رو زدم .. جمله ای که دیدم شوکه شدم...دختر عموم لپ تاپ رو بست. ولی من دیده بودم ... نوشته بود: 'شهید هادی جعفری، جوان مازندرانی در عراق به شهادت رسید و پیکرش سوخته و چیزی برای بازماندگانش نمانده است....'
#ادامه_دارد
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
http://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
((همه ازسوی اوایم وبه سوی اوبرمیگردیم))
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بخشی ازوصیت نامه 🌸شهید هادی جعفری🌸 :که برای پدرشون نوشتن:
پدرم محمدرضاجعفری افتخارمیکنم که پدری چون تودراین دنیانصیب من شدوباتمام افتخاردست هایت رامی بوسم ومی گویم به شماکه ازگناه من نسبت به خودکه نتوانستم ادای فرزندی رابرشماعطاکنم وباعث آزارواذیت شماشدم مرابه بزرگی خودببخش بعدازشنیدن مرگ من سینه سپرکن وسرت رابالابگیروبه مرگ من دراین راه افتخارکن
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
#مہدی_جان❣
ای راحت دل، قرار جانها برگرد
درمان دل شکسته ما برگرد
ماندیم در انتظار دیدار، ای داد
دلها همه تنگ توست، آقا برگرد
🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
قلبم گرفت...
در تن ِاین شہر ِپُر گناه
حال و هواے جمع شہیدانم آرزوست...
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
عارف در برابر بلاء شاکر است نه صابرhttps:// eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
#کلام_شهید
اگر دو چیز را رعایت کنی، خدا شهادت را نصیبت میکند:
یکی #پر_تلاش باش
دوم #مخلص
این دو تا را درست انجام بدی خدا #شهادت راهم نصیبت میکند.
#شهید_حسن_باقری❤️http://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
🌺گفتگوی همسر_شهید_هادی_جعفری
✅قسمت شانزدهم
🔷حماسه بانو: پس از تو سایت متوجه نوع شهادتشون شدید؟😔
🔶همسر شهید: بله.. به پدرم گفتم بابا من فکر میکردم که پیکرش رو دارم، اما الان بعد این 14 روز من هیچی ندارم که باهاش وداع کنم....اما سعی میکردم خودم رو نگه دارم. به مادرم میگفتم گریه نکنید .شهادت افتخاره..
🍂 چون خیلی شدت انفجار زیاد بوده و نمیدونستن چیزی ازشون باقی مونده یا نه... اولش میخاستن خاکش رو بیارن، بعد گفتن نه، یه تکه هایی از بدنشون رو آوردن که با پرواز ما همزمان رسیده بود تهران.. اومدن خون پدر و برادرشون رو گرفتن برا تشخیص هویت که مشخص بشه کدوم پیکر برا کدوم شهید هست. چون هادی با دوستش شیهد یزدانی بود..
🍂 ششم فروردین وداع گرفته بودن برا آقا هادی که صبحش گفتن خون نخورده.. و همه میگفتن ان شاءالله که خیره و هادی نباشه! مراسم انجام شد چون اطلاع رسانی کرده بودن. همینطور که تو تکیه نشسته بودم و مردم میومدن، یه عکس حرم امام حسین بالای تکیه بود، سرم رو بالا کردم، گفتم یا امام حسین اگر هادی شهید شده تا شب مشخص بشه، اگرم که نیست تا شب بهم زنگ بزنه!
🍂وسطای مراسم بود یه خانم جوون هم سن و سال خودم اومد دستم رو گرفت و گفت منو میشناسی؟ یه لحظه یاد حرف خانم شهید حیدری افتادم که بهم از شهیدی از امل گفته بود که تروریست ها در منطقه جاسک شهیدش کرده بودن. گفتم شما خانم شهید حاجی زاده هستی؟ گفت اره...بعد بهم گفت الان انگار برگشتم به ده ماه پیش.. انگار خودم رو دارم میبینم ...بهم گفت که من سه هفته پیش خواب شهیدم رو دیدم. سه هفته پیش تولد همسرم بود و سر مزارش نشسته بودم و گریه میکردم و به همسرم میگفتم: حمزه جان اصلا هیچ همسر شهیدی هست که هم سن و سال من باشه و توی سن من باشه؟ بعد خوابش رو دیدم، بهم گفت که سه هفته دیگه شهید میارن آمل و تو حتما برو تو اون مراسم شرکت کن..
🍂حتی توی خوابش اون تکیه تو مسجد رییس اباد رو دیده بود. بعد که اومدن مسجد رو دیده بودن، خوابشون یادشون اومده بود..
که دیگه وقتی من حرفهای اون خانم رو شنیدم ، دیگه مطمئن شدم هادی شهید شده.!
#ادامه_دارد
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا http://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128