https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/37
امام علی (علیه السلام): خداوند شهدا را در قیامت با چنان جلال و نورانیتی وارد محشر میکند که اگر انبیاء سواره از مقابل آنان عبور کنندبه احترام آنها پیاده شوند
🌸#قصه_زندگی #شهید_مهندس_هادی_جعفری🌸
🌺گفتگوی اختصاصی کانال #همسر_شهید_هادی_جعفری
✅قسمت دوم
🔷حماسه بانو: در صحبتهای جلسه خواستگاری به چه نکته ای رسیدی؟
🔶همسر شهید: اون روز من خیلی باهاش صحبت کردم و چیزی که خیلی برام جالب اومد اینکه اقا هادی هیچکدوم از حرفا و خواسته های منو همینجوری قبول نکرد. در واقع همه رو در حالت تعلیق گذاشت یا رد کرد.
مثلا من بهشون گفتم که 3_4سال نامزد(عقد) باشیم ایشون گفتن که 3_4 سال خیلی زیاده . ولی خب ما واقعا 3سال و نیم نامزد بودیم.
یا مثلا بهشون گفتم که من میخوام درس بخونم. میگفتن که همه چیز بستگی به خودتون داره من دوره نامزدی رو شما شناخت پیدا میکنم ببینم شما آدمی هستی که بتونی هم زندگی کنی هم درس بخونی, و منم واقعا تونستم والان دانشجوی دکترا هستم.
یا بهشون گفتم من ممکنه یه جا برم سرکار که همه مرد باشن فقط من زن باشم و اقا هادی گفتن ک خب بازم بستگی به خودتون داره .من توی دوره نامزدی روی شما شناخت پیدا میکنم ببینم شما میتونید در اون شرایط کار کنید یا نه ! همین صداقتش و قول الکی ندادنش منو جذب کرد. من بابت نداشتن شغلش نگران بودم ولی اون بهم اطمینان داد که حتما شغل مناسبی پیدا میکنه.
🔷حماسه بانو: پس جواب بله رو دادید؟
🔶همسر شهید: مادرش چند روز بعد زنگ زدن و به دلیل مسافر بودن هادی و عجله، جواب رو گرفتن. هادی اون موقع دانشجوی کرمان بود و میخواست بره. بالاخره 6 آبان 89 عقد کردیم. و این دوران عقد به دلیل دانشجو بودن جفتمون سه سال و نیم طول کشید!
🔷حماسه بانو : چقدر طولانی! اون شناخت پس به طور کامل محقق شد دیگه؟
🔶همسر شهید: بله. کامل. خیلی اوقات رو با هم سپری میکردیم و کاملا همدیگر رو شناختیم. صحبتهاشون در جلسه خواستگاری خیلی سنگین بود فکر میکردم خیلی سخت گیر هستن و همه چیز رو زیر نظر دارن و فکر میکردم زندگی سختی رو پیش رو دارم.! ولی در دوران عقد متوجه شدم چقدر شوخ طبع هست. امکان نداشت در جمعی هادی حضور داشته باشه و همه رو خندان نکنه. نمیذاشت فضا کسل کننده باشه. شخصیت هادی برا همه جذاب و جالب بود...
#ادامه_دارد
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
کانال #شهید_مهندس_هادی_جعفری👇
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/37
قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مهندس هادی جعفری
((همه ازسوی اوایم وبه سوی اوبرمیگردیم))
خداوندراشاکرم که به این بنده گنهکارخودموقعیتی راعطانمودکه بتوانم قدمی رادرراه اوودینش بردارم وجان ناقابل خودرادرراه وی بدهم.
ازهمه شمادوستان وآشنایان وفامیلها وبه خصوص خانواده ی محترم خودم وخانواده ی همسرم و
همسرعزیزم حلالیت می طلبم.امیدوارم به این آشنا وعزیزکوچکتان عنایت فرموده وبنده راحلال کنید.
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
۳۱ خرداد ۱۳۶۰ دهلاویه سالروز #شهادت سردار رشید اسلام 🌷دکتر مصطفی چمران فرمانده ی جنگ های نامنظم و
---~~~🌴 🍃🌺🍃 🌴~~~---
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🕊
#دست_نگاشته_فوق_العاده_زیبای
شهید چمران لحظاتی پیش ازشهادت🌷
🌹ای حیات با تو وداع میکنم، با همه ی زیبایی هایت،
با همه ی مظاهر جلال و جبروت، با همه کوه ها و آسمان ها و دریاها و صحراها، با همه ی وجود وداع میکنم، با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می روم و از همه چیز چشم میپوشم. ای پاهای من، میدانم شما چابکید، می دانم که در همه مسابقه ها گوی سبقت از رقیبان ربوده اید، می دانم فداکارید، می دانم که به فرمان من به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت درمی آئید، اما من آرزوئی بزرگتر دارم، من میخواهم که شما به بلندی طبع بلندم، به حرکت در آئید، بقدرت اراده اهنینم محکم باشید، بسرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید. این پیکر کوچک ولی سنگین آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیتها را به سرعت به هر نقطه دلخواه برسانید.
🌹در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید. شما سالهای دراز به من خدمت کرده اید، از شما می خواهم که این آخرین لحظه درا به بهترین وجه ادا کنید. ای پاهای من سریع وتوانا باشید، ای دستهای من قوی و دقیق باشید، ای چشمان من تیزبین وهوشیار باشید، ای قلب من، این لحظات آخرین را تحمل کن، ای نفس، مرا ضعیف وذلیل مگذار، تا چند لحظه بیشتر با قدرت و اراده صبور و توانا باش به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید وتلافی این عمر خسته کننده واین لحظات سنگین وسخت را دریافت کنید.
🌹 من ، چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم. آرامش ابدی، دیگر شما را زحمت نخواهم داد، دیگر شب و روز شما را استثمار نخواهم کرد، دیگر فشار عالم و شکنجه ی روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد، دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد، از درد و شکنجه ضجه نخواهید کرد. از بی غذایی، از گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. آرام و آسوده برای همیشه در بستر نرم خاک آسوده خواهید بود.
🌹اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد."
🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷
#اسطوره_ملی🇮🇷
#سالروز_شهادت🌷
هدیه به روح شهداء و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات
🍃🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷🍃
----~~~ 🌴 🍃🌺🍃🌴~~~---
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
از مرزِ وطـن
صدای خون می آید
تابوتِ شهید لاله گون می آید...
همـزمان با
بازی غیرتمندانه بازیکنان فوتبال
غیرتی دیگر در مرزها رقم خورد
دفاعی تا سر حد شهادت...
🌷شهید محسن شهرکی🌷
🌷شهید جلال بهبودی🌷
#شهادتتان_مبارک
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات 💐
#یازینب...
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
🏴
اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا اَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ
چون صاعقه بردشمن دین می تازیم
در حفظ حریمت سـر و جـان میبازیم
«تخریب» اگـر چـه گشت ان شاالله
«یک روز برایتـان حـرم می سازیم💐
#مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
با هم تا آسمـان
برادری...
رفاقـت...
ازنوع آسمانی
ازنوع خدایی
ازجنس شهـادت
آن هم شهدای مدافع حـرم ...
🌷شهید علی امرایی🌷
🌷شهید حسن غفاری🌷
🌷شهید محمد حمیدی🌷
#سالـروز_شهـادت 🌷
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷
#لبیک_یازینب...
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
4_5938245826676523542.mp3
6.85M
بازم از تو سوریه شهید آوردند😔
🎤: کربلایی سید رضا نریمانی
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
#لبیک_یازینب...
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_ha
🍃🌺🍃🌹🍃🌺🍃🌹🍃🌺🍃
🍃🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🍃
گاهی چه قدر بی حوصله و کم طاقت میشوم وقتی دعایم به اجابت نمیرسد چشم میبندم و لحظه ای تامل میکنم جور دیگری میبینم
خداوندا!
گاهی یادم میرود چیزهایی که امروز دارم پاسخ دعاهای چند سال پیشم هست
گاهی یادم میرود بنده هستم و صلاحم را تو بهتر میدانی
گاهی هم شاید باید گوشه ای خلوت کنم و یک دل سیر گریه کنم و بگویم:
"پروردگارا ببخش آن گناهی را که سبب حبس و برآورده نشدن دعایم میشود"
مراببخش به خاطر تمام لحظاتی که بودی و حضورت را احساس نکردم و نا امید بودم. ببخش همه را صدا زدم و هر دری را زدم ، جز نام تو و درگاه تو را.
ببخشم برای تمام لحظاتی که منتظرم بودی و من نبودم . ببخشم برای تمام گله هایی که کردم و نفهمیدم که گاهی از سر حکمت نمیدهی و از سر رحمت دادی و تشکر نکردم.
و در نهایت بر تو توکل میکنم ،
چه زیبا گفتی:
"آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟
#التماس_دعا...
🍃🌺🍃🌹🍃🌺🍃🌹🍃🌺🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
🌸#قصه_زندگی_#شهید_مهندس_هادی_جعفری 🌸
🌺گفتگوی اختصاصی کانال #همسر_شهید_هادی_جعفری
✅قسمت سوم
🔷حماسه بانو: از رفتار های اقا هادی که در دوران عقد متوجه شدین برامون بگین.
🔶همسر شهید: خیلی برا پدر و مادرشون ارزش قائل بودن و احترام میذاشتن. هیچ کاری بدون مشورت انجام نمیدادن. چه با من چه با پدر و مادر خودش و چه پدر و مادر من. احترام پدر مادر منو خیلی نگه میداشتن. خیلی کمک میکردن به مادرشون و حتی به مادر من. براش فرقی نمیکرد چه نوع کاری باشه. حتی کوچک ترین و زنانه ترین کارها رو هم اقا هادی کمک میکرد. مثلا مامان ایشون هیچ سالی خونه تکونی رو بدون اقا هادی انجام نمیدادن..
🔷حماسه بانو: گفتید اقا هادی خوش اخلاق و شوخ طبع بودن. اهل انتقاد هم بودن؟
🔶همسر شهید: اره...شوخ طبع بود ولی به وقتش هم جدی جدی میشد و حرفش رو قشنگ میزد. انتقاد هم تا دلتون بخواد از من میکرد..(خنده)...کلا در حال انتقاد کردن از من بود..بهش میگفتم یعنی من هیچ چیز خوبی ندارم؟!😢 میخندید میگفت چرا داری . ولی من که نباید خوبی هات رو بگم . باید اینا رو بگم که برطرفشون کنی!
ولی واقعا جلو بقیه خیلی ازم تعریف میکرد. همیشه به پدرش میگفت:" بابا من بخاطر فاطمه و پدرزن و مادر زن خوب، مدیون شما هستم! من دستتون رو میبوسم.."
البته هادی واقعا اهل محبت کردن بود. سعی میکرد با کوچکترین چیز منو خوشحال کنه.! مثلا من پفک مینو خیلی دوس داشتم. میرفت تمام مغازه ها رو میگشت تا برا من پفک مینو پیدا کنه. ...سعی میکرد کارایی ک دوست دارم انجام بده.!
#ادامه_دارد ..
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/37
#از_شام_بلا_شهید_آوردند
🌷مراسم وداع با پیکر مطهر
شهید مدافـع حـرم
🌷شاهرخ دایی پور🌷
یکشنبه سوم تیرماه
(امروز)
همزمان با نماز ظهر در #معراج_شهدا_تهران
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
#لبیک_یازینب...
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
#مهـدی_جان
خودت برای ظهورت دعا کن و برگرد
دعای من به خودم هم نمی کند اثری
🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
#از_شام_بلا_شهید_آوردن
شهیـد مدافـع حــرم
#شاهرخ_دایی_پور
وداع
📅دوشنبه۴ تیر
⏱ساعت۸
🗺 #تهران دانشگاه امام حسین(ع)
📣تشییع
📅دوشنبه
⏱ساعت۹
ازمسجد امیرالمومنین(ع) شهرک شهید محلاتی تا مزار شهدای گمنام و تدفین درامامزاده علی اکبر چیذرhttps://eitaa.com/sh_hadi_jafari
🌸#قصه_زندگی_مدافعان_حرم #شهید_هفتم #هادی_جعفری 🌸
✅ قسمت چهارم
🔷حماسه بانو: یه خاطره شیرین از سفر مشهد برامون میگید؟
🔶همسر شهید: آقا هادی نذر کرده بودن اگه ازدواجمون سر گرفت یه سفر مشهد بریم. اون سفر خیلی بهمون خوش گذشت. مشهد خونه یکی از دوستانمون بودیم. یه روز با هم رفتیم بازار رضا. طبقه بالای بازار یه آشنا داشتن که زیورآلات قیمتی میفروخت. ما میخواستیم انگشتر بخریم. خانم دوستمون یه سرویس مروارید بهم نشون داد گفت قشنگه؟ من چون میدونستم گرون هست و هادی هم دانشجو بود. اصلا ابراز علاقه نکردم. گذشت و اومدیم خونه. روز آخر سفر دیدم اقا هادی و دوستش دارن رمزی با هم حرف میزنن و رفت وآمد مشکوک دارن. چیزی متوجه نشدم. برگشتیم آمل. بعد از دو هفته یه جریانی پیش اومد و اقا هادی از من خواستن کاری رو انجام بدم که زیاد راغب نبودم. ولی بخاطر دل اون قبول کردم. آقا هادی بخاطر همین قبول کردنم خیلی خوشحال شد و با اینکه نگذاشت اون کار رو انجام بدم ولی بعدش بعنوان تشکر بهم هدیه داد. بازش که کردم دیدم همون سرویس نقره هست. خیلی خوشحال شدم. واقعا غافلگیرم کرد...
🔷حماسه بانو: وقتی بخاطر اختلاف سلیقه ناراحتی پیش میومد و شما از دست یه نفر دلگیر میشدی، ایشون چه میکردن؟
🔶همسر شهید: سعی میکرد با حرف زدن آرومم کنه. مثلا همیشه میگفت پدر و مادر من و شما 40 یا 50 سال این مدلی زندگی کردن و عقیده شون اینه. نمیشه عوضشون کرد. ما باید با اونا کنار بیایم. به من میگفت پدر و مادر انسان خیلی به گردن انسان حق دارن. اگه تو گوشمون هم زدن باید احترامشون رو نگه داریم. ولی همیشه یه مدیریتی بین من و خانواده ش داشت تا رابطه مون خوب بمونه. همیشه پیش من از اونا تعریف میکرد و منو تشویق به مدارا و پیش اونا هم از من تعریف میکرد...
#ادامه_دارد
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
بسم الله الرحمن الرحيم
❌فتنه اکبر کلید خورد❌
بچه ها دعا کنید بخیر بگذره
خدا به دادمون برسه
بخدا برید تو سوریه از مردم سوریه سوال کنید،آیا باز به دولت بشار اسد اعتراض میکنید، از صد نفر نود ونه در صد مگین ما غلط بکنیم، زندگمون را بخاطر این شبکه های بیگانه از دست دادیم،
خودم چند بار اونجا بودم الان فهمیدند چه اشتباهی کردند و......
خدا به رهبری انقلاب اسلامی ایران کمک کنه توی این دولت و مجلس.... تنها مونده،
درسته مشکلات مردم صد برابر شده ولی اجازه ندیم خارجی ها و شبکه های تلویزیونی اونها به ما بگن چیکار کنیم
بخدا اگه جنگ داخلی تو ایران راه بيافتده اینجا ديگه عراق سوریه نميشه.... اینجا ديگه به هیچ کسی رحم نمیکنند،
نه به زن و بچه نه شیعه سنی...
بخدا نميدونم چی بگم
لعنت خدا بر داعشی های وطنی
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای
۱۳۹۷/۰۴/۰۴
علمدار
#یاعلی...
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
مرا ،
دمی ز کمندِ غمت
رهایی نیست ،
که بوده این دل ما
دم به دم
گرفتارت...
🍃🌺اللهم عجل لولیک الفرج به حق خانم حضرت زینب سلام الله علیها🌺🍃https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
حال من خوب است ؛
تو اما بیا ..
دلِ من به خوب راضی نمی شود !https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
🌸#قصه_مدافعان_حرم #شهید_هفتم #هادی_جعفری 🌸
✅قسمت پنجم
🔷حماسه بانو: اون دوران عقد طولانی بالاخره کی تموم شد؟ مراسم عروسی کی بود؟
🔶همسر شهید: 14 و 15 اسفند 92
🔷حماسه بانو: چرا دوتا تاریخ میگین؟!
🔶همسر شهید: چون دو شب عروسی گرفتیم. (خنده) فامیلامون زیاد بودن و من وهادی هم هر دو بچه اول بودیم و پدر و مادرامون میخواستن با عروسی ما جبران محبت بقیه رو کنن. بنابر این مجبور شدیم دو شب بگیریم. کارای قبل عروسی خیلی خسته مون کرده بود. هادی میگفت کی صبح هفدهم میشه که همه چیز تموم شده باشه! ولی اون دو شب مراسم خوب بود. مخصوصا از مراسم شام دو نفره ای که برا عروس و داماد مهیا کرده بودن، خیلی خوشش اومده بود! 😄 آقا هادی خیلی خوش غذا بودن یعنی اگر حتی غذایی رو هم دوست نداشتن چنان با اشتها میخوردن که فکر میکردیم چقدر دوست داره! بعد که ازش میپرسیم میگفت نه بابا من اصلا این غذا رو دوست ندارم . ولی تو آشپزی نظر میداد. میومد کنارم می ایستاد و نگاه میکرد چکار میکنم. توجه نشون میداد به کارای من...
🔷حماسه بانو: بعد از مراسم اومدید تهران؟
🔶همسر شهید: بله..منزلمون تهران بود. دو روز بعد از عروسی حرکت کردیم به سمت تهران. تو راه هادی گریه میکرد. بهش گفتم برعکسه؟؟ من باید الان گریه کنم!! گفت: "من خیلی به مادر و پدرم مدیونم...خیلی اذیتشون کردم...." یعنی اینقدر نسبت به پدر و مادرش احساس وظیفه میکرد..با اینکه هادی هیچ وقت براشون کم نمیذاشت. واقعا با تمام توان تلاش میکرد که به خانواده ش خدمت کنه. یعنی به نظر من یکی از نکات مثبت هادی همین خدمت و محبت به پدر و مادر بود که هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ازش غافل نمیشد. با وجود این بازم احساس دین میکرد و گریه میکرد..
🔷حماسه بانو: فکر ایشون صحیح بوده. حق پدر و مادر قابل جبران نیست...
#ادامه_دارد
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
#قرآن
پروردگارا🙏
یاریم کن سخنانم باعث
قوت قلب دیگران باشد
و مسیرشان را روشن کند.🙏
"و قُولُوا لِلنّاس حُسنًا…
به خوبی با مردم سخن بگویید."
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
#سوره بقره #آیه ۸۳
سلام مولای مهربانم🌺🍃
به صفایت قسم گل نرگس
جز تو هر گل که دیده ام خار است
روشنر بخش دیده ام مهدی
بی تو عالم به چشم من تار است
#روزتون_مهدوی💐
🍃🌺اللهم عجل لولیک الفرج به خانم حضرت زینب سلام الله علیها🌺🍃
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
خوبی و دلبــــــــری و حُسن حسابی دارد!
بی حساب از چه سبب اینهمه زیـــــــــــــــــــــــــــــــبا شده ای
https://eitaa.com/sh_hadi_jafarri
🌸#قصه_زندگی_مدافعان_حرم #شهید_هفتم #هادی_جعفری 🌸
🌺گفتگوی اختصاصی با #همسر_شهید_هادی_جعفری
✅قسمت ششم
🔷حماسه بانو : آغاز زندگی مشترک چطور بود؟
🔶همسر شهید: اولش که من وسایلام رو نبرده بودم تهران. چون دانشگاهم آمل بود. بعد از مراسم عروسی که رفتیم تهران یک هفته موندیم. بعدش اومدیم آمل. چون عید بود. بعدش هم شنبه ها تا دوشنبه آمل میموندم برا دانشگاه. بعدش بدو میرفتم تهران. یعنی پر میکشیدم برا دیدن هادی..! دوباره تا پنج شنبه تهران میموندیم. پنج شنبه باهم راه میفتادیم میومدیم آمل.!
اقا هادی دوس نداشتن روزای تعطیل تهران بمونن و خیلی هم آمل و رئیس اباد رو دوست داشتن. میگفتن من تا 7_8سال تهران میمونم بعد انتقالی میگیرم میام آمل. دانشگاه من که تمام شد و اقا هادی هم ماموریت میرفت و میومد و من دیگه رفته بودم تهران.
🍂 شهریور بود که به همه همکاراشون گفتن که یه سفر ماموریتی به عراق هست. میرید یا نه؟ که همه همکاراشون گفته بودن نه. به اقا هادی که گفتن،راحت قبول کرده بود. ازش پرسیده بودن: خانومت راضیه؟ که ایشون بدون اینکه به من بگه گفته بود اره. بعد به من زنگ زد، گفت: خانم اماده شو که بریم آمل. من قراره برم ماموریت. گفتم: کجا؟ گفتن عراق!! گفتم برا چی میخوای بری اونجا؟ گفتن: نه نگران نباش. جای ما امن هست ..
🍂 اون شبی که فردا صبحش قرار بود بره تهران و پرواز داشتن من به اقا هادی گفتم : من خسته شدم از دوری. من نمیتونم تحمل کنم. " منو اروم میکرد، میگفت قول میدم بهت این سفر رو رفتم و اومدم دیگه ماموریت نرم. منم گفتم باشه! جلوشو نگرفتم. فقط بهش میگفتم خسته شدم از این همه دوری. چون واقعا هم از هم خیلی دور بودیم. گفتن جای ما امن هست. یه کارگاهی تو عراقه. ما اصلا جنگ نمیریم. قبل رفتنش بهم گفت که شاید نتونم هر روز بهت زنگ بزنم چون میدونست چقدر وابسته م و نمیتونم ازش بیخبر باشم!
#ادامه_دارد
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/96