eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
130 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
7 فایل
اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل.. @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊 🍃🌹 @shahid_hadi_jafari65🌹🍃 #لبیک_یاحسین...🌴
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیـد مدافـع حــرم وداع 📅دوشنبه۴ تیر ⏱ساعت۸ 🗺 دانشگاه امام حسین(ع) 📣تشییع 📅دوشنبه ⏱ساعت۹ ازمسجد امیرالمومنین(ع) شهرک شهید محلاتی تا مزار شهدای گمنام و تدفین درامامزاده علی اکبر چیذرhttps://eitaa.com/sh_hadi_jafari
🌸 🌸 ✅ قسمت چهارم 🔷حماسه بانو: یه خاطره شیرین از سفر مشهد برامون میگید؟ 🔶همسر شهید: آقا هادی نذر کرده بودن اگه ازدواجمون سر گرفت یه سفر مشهد بریم. اون سفر خیلی بهمون خوش گذشت. مشهد خونه یکی از دوستانمون بودیم. یه روز با هم رفتیم بازار رضا. طبقه بالای بازار یه آشنا داشتن که زیورآلات قیمتی میفروخت. ما میخواستیم انگشتر بخریم. خانم دوستمون یه سرویس مروارید بهم نشون داد گفت قشنگه؟ من چون میدونستم گرون هست و هادی هم دانشجو بود. اصلا ابراز علاقه نکردم. گذشت و اومدیم خونه. روز آخر سفر دیدم اقا هادی و دوستش دارن رمزی با هم حرف میزنن و رفت وآمد مشکوک دارن. چیزی متوجه نشدم. برگشتیم آمل. بعد از دو هفته یه جریانی پیش اومد و اقا هادی از من خواستن کاری رو انجام بدم که زیاد راغب نبودم. ولی بخاطر دل اون قبول کردم. آقا هادی بخاطر همین قبول کردنم خیلی خوشحال شد و با اینکه نگذاشت اون کار رو انجام بدم ولی بعدش بعنوان تشکر بهم هدیه داد. بازش که کردم دیدم همون سرویس نقره هست. خیلی خوشحال شدم. واقعا غافلگیرم کرد... 🔷حماسه بانو: وقتی بخاطر اختلاف سلیقه ناراحتی پیش میومد و شما از دست یه نفر دلگیر میشدی، ایشون چه میکردن؟ 🔶همسر شهید: سعی میکرد با حرف زدن آرومم کنه. مثلا همیشه میگفت پدر و مادر من و شما 40 یا 50 سال این مدلی زندگی کردن و عقیده شون اینه. نمیشه عوضشون کرد. ما باید با اونا کنار بیایم. به من میگفت پدر و مادر انسان خیلی به گردن انسان حق دارن. اگه تو گوشمون هم زدن باید احترامشون رو نگه داریم. ولی همیشه یه مدیریتی بین من و خانواده ش داشت تا رابطه مون خوب بمونه. همیشه پیش من از اونا تعریف میکرد و منو تشویق به مدارا و پیش اونا هم از من تعریف میکرد... https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
بسم الله الرحمن الرحيم ❌فتنه اکبر کلید خورد❌ بچه ها دعا کنید بخیر بگذره خدا به دادمون برسه بخدا برید تو سوریه از مردم سوریه سوال کنید،آیا باز به دولت بشار اسد اعتراض میکنید، از صد نفر نود ونه در صد مگین ما غلط بکنیم، زندگمون را بخاطر این شبکه های بیگانه از دست دادیم، خودم چند بار اونجا بودم الان فهمیدند چه اشتباهی کردند و...... خدا به رهبری انقلاب اسلامی ایران کمک کنه توی این دولت و مجلس.... تنها مونده، درسته مشکلات مردم صد برابر شده ولی اجازه ندیم خارجی ها و شبکه های تلویزیونی اونها به ما بگن چیکار کنیم بخدا اگه جنگ داخلی تو ایران راه بيافتده اینجا ديگه عراق سوریه نميشه.... اینجا ديگه به هیچ کسی رحم نمیکنند، نه به زن و بچه نه شیعه سنی... بخدا نميدونم چی بگم لعنت خدا بر داعشی های وطنی ۱۳۹۷/۰۴/۰۴ علمدار ... https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
مرا ، دمی ز کمندِ غمت رهایی نیست ، که بوده این دل ما دم به دم گرفتارت... 🍃🌺اللهم عجل لولیک الفرج به حق خانم حضرت زینب سلام الله علیها🌺🍃https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
حال من خوب است ؛ تو اما بیا .. دلِ من به خوب راضی نمی شود !https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
🌸 🌸 ✅قسمت پنجم 🔷حماسه بانو: اون دوران عقد طولانی بالاخره کی تموم شد؟ مراسم عروسی کی بود؟ 🔶همسر شهید: 14 و 15 اسفند 92 🔷حماسه بانو: چرا دوتا تاریخ میگین؟! 🔶همسر شهید: چون دو شب عروسی گرفتیم. (خنده) فامیلامون زیاد بودن و من وهادی هم هر دو بچه اول بودیم و پدر و مادرامون میخواستن با عروسی ما جبران محبت بقیه رو کنن. بنابر این مجبور شدیم دو شب بگیریم. کارای قبل عروسی خیلی خسته مون کرده بود. هادی میگفت کی صبح هفدهم میشه که همه چیز تموم شده باشه! ولی اون دو شب مراسم خوب بود. مخصوصا از مراسم شام دو نفره ای که برا عروس و داماد مهیا کرده بودن، خیلی خوشش اومده بود! 😄 آقا هادی خیلی خوش غذا بودن یعنی اگر حتی غذایی رو هم دوست نداشتن چنان با اشتها میخوردن که فکر میکردیم چقدر دوست داره! بعد که ازش میپرسیم میگفت نه بابا من اصلا این غذا رو دوست ندارم . ولی تو آشپزی نظر میداد. میومد کنارم می ایستاد و نگاه میکرد چکار میکنم. توجه نشون میداد به کارای من... 🔷حماسه بانو: بعد از مراسم اومدید تهران؟ 🔶همسر شهید: بله..منزلمون تهران بود. دو روز بعد از عروسی حرکت کردیم به سمت تهران. تو راه هادی گریه میکرد. بهش گفتم برعکسه؟؟ من باید الان گریه کنم!! گفت: "من خیلی به مادر و پدرم مدیونم...خیلی اذیتشون کردم...." یعنی اینقدر نسبت به پدر و مادرش احساس وظیفه میکرد..با اینکه هادی هیچ وقت براشون کم نمیذاشت. واقعا با تمام توان تلاش میکرد که به خانواده ش خدمت کنه. یعنی به نظر من یکی از نکات مثبت هادی همین خدمت و محبت به پدر و مادر بود که هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ازش غافل نمیشد. با وجود این بازم احساس دین میکرد و گریه میکرد.. 🔷حماسه بانو: فکر ایشون صحیح بوده. حق پدر و مادر قابل جبران نیست... https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
پروردگارا🙏 یاریم کن سخنانم باعث قوت قلب دیگران باشد و مسیرشان را روشن کند.🙏 "و قُولُوا لِلنّاس حُسنًا… به خوبی با مردم سخن بگویید." https://eitaa.com/sh_hadi_jafari بقره ۸۳
سلام مولای مهربانم🌺🍃 به صفایت قسم گل نرگس جز تو هر گل که دیده ام خار است روشنر بخش دیده ام مهدی بی تو عالم به چشم من تار است 💐 🍃🌺اللهم عجل لولیک الفرج به خانم حضرت زینب سلام الله علیها🌺🍃 https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
خوبی و دلبــــــــری و حُسن حسابی دارد! بی حساب از چه سبب اینهمه زیـــــــــــــــــــــــــــــــبا شده ای https://eitaa.com/sh_hadi_jafarri
🌸 🌸 🌺گفتگوی اختصاصی با ✅قسمت ششم 🔷حماسه بانو : آغاز زندگی مشترک چطور بود؟ 🔶همسر شهید: اولش که من وسایلام رو نبرده بودم تهران. چون دانشگاهم آمل بود. بعد از مراسم عروسی که رفتیم تهران یک هفته موندیم. بعدش اومدیم آمل. چون عید بود. بعدش هم شنبه ها تا دوشنبه آمل میموندم برا دانشگاه. بعدش بدو میرفتم تهران. یعنی پر میکشیدم برا دیدن هادی..! دوباره تا پنج شنبه تهران میموندیم. پنج شنبه باهم راه میفتادیم میومدیم آمل.! اقا هادی دوس نداشتن روزای تعطیل تهران بمونن و خیلی هم آمل و رئیس اباد رو دوست داشتن. میگفتن من تا 7_8سال تهران میمونم بعد انتقالی میگیرم میام آمل. دانشگاه من که تمام شد و اقا هادی هم ماموریت میرفت و میومد و من دیگه رفته بودم تهران. 🍂 شهریور بود که به همه همکاراشون گفتن که یه سفر ماموریتی به عراق هست. میرید یا نه؟ که همه همکاراشون گفته بودن نه. به اقا هادی که گفتن،راحت قبول کرده بود. ازش پرسیده بودن: خانومت راضیه؟ که ایشون بدون اینکه به من بگه گفته بود اره. بعد به من زنگ زد، گفت: خانم اماده شو که بریم آمل. من قراره برم ماموریت. گفتم: کجا؟ گفتن عراق!! گفتم برا چی میخوای بری اونجا؟ گفتن: نه نگران نباش. جای ما امن هست .. 🍂 اون شبی که فردا صبحش قرار بود بره تهران و پرواز داشتن من به اقا هادی گفتم : من خسته شدم از دوری. من نمیتونم تحمل کنم. " منو اروم میکرد، میگفت قول میدم بهت این سفر رو رفتم و اومدم دیگه ماموریت نرم. منم گفتم باشه! جلوشو نگرفتم. فقط بهش میگفتم خسته شدم از این همه دوری. چون واقعا هم از هم خیلی دور بودیم. گفتن جای ما امن هست. یه کارگاهی تو عراقه. ما اصلا جنگ نمیریم. قبل رفتنش بهم گفت که شاید نتونم هر روز بهت زنگ بزنم چون میدونست چقدر وابسته م و نمیتونم ازش بیخبر باشم! https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/96
🌷اجتماع بزرگ مدافعان حرم آمل🌷 🔹با مداحی کربلایی سید رضا نریمانی زمان: دوشنبه ۱۱ تیر، ساعت ۲۱ مکان: (ع)، آمل https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/96
می گویند : #گناه یعنی از چشم مهـدی فاطمه افتادن چه کردید #خریدارتان شدند ؟ چه کنیم از چشمش نیُفتیـم ؟😔 راه نشـانم دهید ای ستاره های آسمانی در این شبهای تاریکی... #شهدا_التماس_دعا #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷 https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
آقا سلام میدهـم از جان و دل به تو ... تا اینکه بشنوم 🌹و علیک السلام🌹را 🍃🌺السـلام علیک یا بقیة الله🌺🍃 🍃🌺اللهم عجل لولیک الفرج به حق خانم حضرت زینب سلام الله علیها🌺🍃 https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/107
🌸 🌸 🌺گفتگوی اختصاصی ✅قسمت هفتم 🔷حماسه بانو: این سفر اولشون به عراق بود؟ 🔶همسر شهید: بله...قرار هم بود که اصلا وارد منطقه جنگی نشوند ولی وقتی رسیده بودن عراق، محل کارشون عوض میشه و میبرنشون جایی که جزء منطقه جنگی بوده. جالب اینه که صبحی که رسیدن، اقا هادی زنگ زد گفت خانم خیالت راحت جای ما امن هست. فرداش زنگ زد گفت دعا کن زنده برگردم!! البته خود اقا هادی و دوستاشون اصرار کرده بودن که حالا که تو منطقه جنگی هستیم اجازه بدید ما هم بجنگیم. اجازه رو میگیرن ولی چون اینا بعنوان مهندس رفته بودن و اسلحه نداشتن برمیگردن عقب که اسلحه بگیرن که بهشون خبر میدن همونجایی که اونا بودن گرفتار کمین داعش شدن. اقا هادی میگفت اون لحظه بیست دقیقه ایستاده بودم و به آسمان خیره شده بودم که همه چی دست خداست... 🔷حماسه بانو: خب الحمدلله که اون موقع اتفاقی براشون نیفتاد.. 🔶همسر شهید: بله . من همش میگفتم خدا هادی رو نگه داشت که شش ماه برا من باشه!😔 اون یک هفته ای که اونجا بود من قلبم داشت از جاش در میومد. بخاطر من روزی یک بار زنگ میزد. یه شب زنگ نزد. خودم زدم. همکارشون جواب دادن. یه ذره مکث کرد گفت اقا هادی. .. رفتن بیرون.. کار دارن... بعد گفتن نه خوابن! اینجوری که گفتن خیلی نگران شدم گفتم خب باشه خداحافظ! فکر میکردم الکی میگن. انگار دنیا رو سرم خراب شده بود. چند بار دیگه زنگ زدم کسی جواب نداد. همینطور من استرسم بیشتر شد. گفتم حتما یه اتفاقی براش افتاده. دوباره زنگ زدم، همکارش جواب داد،گفتن که اقا هادی خوابن. گفتم بیدارشون کنید! گفتن واقعا بیدارشون کنم? گفتم اره بیدارشون کنید ؛ یادم نمیره وقتی گوشی رو گرفتن انگار دنیا رو بهم دادن گفتم اخه تو منو کشتی. گفت چی شده خانم? گفتم هیچی برو بخواب! خیالم راحت شد دیگه.😔 خیلی سخت بود. خیلی نگران بودم. وقتی پیام داد که الان پروازمون نشست فرودگاه تهران، گفتم خداروشکر ک زنده برگشتی! اصلا فکرش رو نمیکردم که دیگه زنده ببینمش؛ وقتی که صدای در خونه اومد، من سجده شکر کردم! .. https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/107
... دنیای ما چیزی به غیر از خارو خس نیست مارا نیازی به وفای هیچکس نیست تنها کس و کارم تویی،سالار زینب عشق بجز عشق شما غیر ازهوس نیست ... https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/107
❤️✨🌿🌹 .‌‌... 🌷بسم رب الشهدا و الصدییق 🌷 قبل کنکورش هادی روخواب دیدوازش پرسیدمن پزشکی قبول میشم هادی هم بهش گفت نه...... اونم تاتقی به توقی میخوردمیگفت اقای هادی گفت که پزشکی قبول نمیشم منم میگفتم مگه هادی خداست وتقدیرادمهاباتلاششون تغییرمیکنه..... گذشت تابعدازاعلام نتیجه اول کنکوردوباره هادی روخواب دید ودوباره ازش پرسیدمن پزشکی قبول میشم وهادی گفت نه گفت دندانپزشکی چی؟هادی گفت اره...... ازروزانتخاب رشته تابه امروزنگران بودم که متوجه شدم همونی که آقا هادی گفت شد محمد حسین برادرم دندانپزشکی قبول شد دعای من وهادی همیشه پشت وپناهته یکی یدونم... شهدا زنده اند و مارو می بینند. 🌷شهید مدافع حرم آل الله مهندس هادی جعفری🌷 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 ا🌷للهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷 🌿🌹 ✨🌿🌹 ❤️✨🌿🌹 ... https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
تـ❤️ـو نیستی❗️ ... که ببینی ؛ چگونه عطر تـ❤️ـو ... در عمق لحظه ها ؛ جاری است❗️... سلام معطـ🌸ـرترین ... کجایی مولا جان⁉️ https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/115
▪️۱۵ شوال سالروز شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا و حضرت عبدالعظیم حسنی علیهماالسلام تسلیت بادhttps://eitaa.com/sh_hadi_jafari/115
‌چشم مڹ با دیدڹ روي تو روشڹ میشود ای همیشه باعث لبخند من، روزت بخیر 🌹🍃 🌹به یاد شهید مدافع حرم مهندس هادی جعفری🌹 https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/115
🌸 شهید_هادی_جعفری 🌸 🌺گفتگوی اختصاصی با ✅قسمت هشتم 🔷حماسه بانو: این رابطه عمیق عاطفی از کجا نشات میگرفت؟ از اول، دستور العملی داشتید؟ 🔶همسر شهید: اول ازدواجمون، پدرم به هردوتامون گفت که الان نباید دو تا "من" باشید. باید بشید" ما " و پدرم به من گفت :" این نصف شدن و شکستن منیت، باید بیشتر از طرف تو باشه. چون مرد غرور داره. اما زن بیشتر میتونه از من بودن خودش کم کنه." یعنی با اینکه پدر من بود، این حرفا رو زد. ... همیشه هم اقا هادی میگفتن :" اون لحظه که من دارم یه حرفی رو بهت میزنم، تو بگو !! من خوشم میاد. بعد تو با اون زنانگی خودت حرفت رو به کرسی بشون. مثلا بگو اگه اینجوری بشه من بیشتر دوست دارم.. میگفت من اونجوری بیشتر دوست دارم و همون کاری که تو میگی انجام میدم!" میگفت زن خوب یعنی این!! 🍀حالا جالب اینه که من با اینکه بهش چشم نمیگفتم اما همیشه کاری که من میگفتم انجام میداد! اونم همیشه میگفت:" تو چشم نمیگی، من دارم کاری که تو میخوای انجام میدم. اگه چشم بگی دیگه برات چیکار میکنم!" 🔷حماسه بانو: خیلی جالبه! خانم جعفری! این حرفی که اقا هادی بهتون گفتن دقیقا همون دستورالعملی هست که سالهاست اساتید حوزه تربیت خانواده میدن. "کلید طلایی چشم" 🔶همسر شهید: بله دقیقا ..جوونای الان مثل خودم دوست دارن لجبازی کنن. الان که برمیگردم به گذشته، به دلخوریهای کوچکی که تو زندگیم بوده، فکر میکنم، میگم خب چرا لجبازی میکردم؟ باید وقتی یه چیزی میگفت، میگفتم چشم. بعدش کاری رو که من میخواستم انجام میداد! منم الان به جوونا میگم: لجبازی نکنید زندگی خودتونه! پدرم همیشه میگفتن 'گربه رو دم حجله بکش' یعنی همون لحظه بگی چشم.. واقعا چشم گفتن معجزه میکنه! یعنی چشم بگی در حقیقت داری پادشاهی میکنی و هر چی خودت بگی انجام میشه! در حالیکه بعضیا مثل خودم فکر میکنن منظور از "گربه رو دم حجله بکش" یعنی اینکه لجبازی کنم و با همه چیز مخالفت کنم! درصورتیکه آقایون بخاطر غرورشون دوست دارن چشم بشنون ولی در حقیقت همشون بچه هستن و خیلی راحت میتوانید آنها را مثل موم تو دستتون داشته باشید.. https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در بند نخواهد ماند آنکه پرواز آموخته است... 🌷شهید خلبان شجاعت علمداری 🌷 #مدافع_حرمین_عسکریین #سالروز_شهادت #یازینب... #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷 https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
در بند نخواهد ماند آنکه پرواز آموخته است... 🌷شهید خلبان شجاعت علمداری 🌷 #مدافع_حرمین_عسکریین #
❤️✨🌿🌹 ... 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 در دوم تیـر مـاه ۱۳۴۵ در روستای مورجان از توابع بخش میمند شهرستان فیروزآبـاد چشم به جهـان گشـود. دوران کـودکی خـود را در همـین روسـتا و در کنـار خانواده‌ای مؤمن و مذهبی سپری کـرد و سپس راهی دبستـان شد. او از همـان کـودکی در کارهـای کشـاورزی و دامـداری به خانواده کمک می‌ کرد . پس از گذراندن مقطع ابتـدایی به دلیل نبودن مدرسه‌ ی راهنمـایی در روستا برای ادامه ی‌ تحصیـل به فیروزآبـاد رفـت. با موفقیت دوران راهنمایی و متوسطه را سپری و سپس در آزمون ورودی دانشـگاه شـرکت کرد و پس از طی مراحل مصاحبه و معاینه‌ی پزشکی، در رشته ی خلبـانی دانشـگاه امام حسیـن (ع) اصفهـان شروع به تحصیل کـرد. او پس از اخذ مـدرک لیسانس ، لباس مقـدس پاسـداری را بر تن کـرد و به عنوان پاسداری نمونه به سپاه پاسداران انقلاب‌اسلامی پیوست. سپس بعد از گذرانـدن چندیـن دوره ی تخصصی خلبـانی ، بـه عنـوان خلبـان بـالگرد در نیـروی هوانیروز سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد. با ورود فنـاوری نوپای پهپـاد به هوا فضـا، به همراه چند تن از خلبانـان برتر انتخاب شدند تا دوره های لازم را آموزش ببینند. ایشان در سال ۱۳۸۲ ازدواج کردند و صـاحب سه فرزند شدند. سرانجام در نهم تیرماه ۱۳۹۳ و در نبرد با داعش و القاعده، به هنگام دفـاع از حریـم اهل بیت (ع) در سامرای عـراق و در جوار بارگـاه ملکـوتی امام حسن عسکری (ع) بر اثر ترکش خمپـاره به به فیض شهـادت نائل آمد . و پیکـر مطهرش با مشایعت امت خداجـو در روستـای خانه خمیس منطقه سیاخ دارنگون شیراز به خاک سپرده شد. 🌷 کار شهیـد و همکارانش در عـراق، کنترل هواپیماهـای بـدون سرنشین در جوار ملکـوتی حـرم امام حسن عسکـری (ع) بوده است . 🌷سرهنگ خلبان شهید شجاعت علمداری 🌷 🕊 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 ا🌷للهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷 🌿🌹 ✨🌿🌹 ❤️✨🌿🌹 ... 🌷 https://eitaa.com/sh_hadi_jafari
🌸 شهیدهادی_جعفری 🌸 🌺گفتگوی اختصاصی ✅قسمت نهم 🔷حماسه بانو: این حالت عاطفی اقا هادی در خارج از رابطه دو نفره تون هم وجود داشت؟ 🔶همسر شهید: بله...بسیار زیاد..اقا هادی خیلی دلسوز بودند. اصلا خدا شهادتش رو بخاطر قلب مهربونش بهش داد. اگه خودش هم دستش خالی بود ولی اگه یکی نیاز داشت، حاضر بود بهش کمک کنه . یه روز با هم بیرون بودیم یهو دیدم اقا هادی با یه بادگیر داره میاد..گفتم اینو چرا خریدی؟ نه لازم داریم نه پول اضافه داریم. گفتن:" یه دستفروشی اومد. دیدم پول نداره و دستش خالیه. گفتم بخرم ازش.! "یا اینکه ماه محرم پدرشون نذری میدادن. با اینکه نداشتیم اما حتما میگفتن که یه بخشی رو ما بدیم تو راه امام حسین خرج بشه و به پدرشون کمک میکردن. ! 🍀یه بار رفته بودیم مشهد. اونجا ناهار دعوت حضرت شدیم. رستوران حرم جوریه که فقط کسایی راه میدن که فیش دارن. دم در رستوران حضرت خیلی شلوغه که همه میخوان برن داخل. اما نمیذارن. اونجا یه خانم بچه بغل ایستاده بود و التماس میکرد که بذارن بره داخل. اقا هادی رفت فیش خودش رو داد به این خانم. اونم با خوشحالی رفت داخل رستوران. و هادی دیگه فیش نداشت. همه باهاش دعوا کردن. اونم گفت عیب نداره من و خانمم با هم غذا میخوریم.. 🍀هادی خیلی قلب مهربون و دلسوزی داشت سعی میکرد تو کارا به همه کمک کنه حتی اگه خودش توانش نداشته باشه! ما پنج شنبه ها میرسیدیم امل. اگه میومد میدید پدرش تو باغ داره کار میکنه با همون خستگی راه، سریع میرفت کمکشون. یعنی دوش به دوش پدرشون کمک میکردن هم قبل ازدواج هم بعد ازدواج ؛ پدر و مادرشون کاری رو بدون ایشون انجام نمیدادن....همیشه حرفشون این بود که میگفتن پدر و مادرم حق دارن. من الان اگ بهشون کمک کنم بعدا بچه های منم به من کمک میکنن. همان طور که پدرم همیشه به پدرشون کمک میکردن، این شده که منم الان به پدرم کمک میکنم!... https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128