eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
123 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
7 فایل
اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل.. @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊 🍃🌹 @shahid_hadi_jafari65🌹🍃 #لبیک_یاحسین...🌴
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از رفتنتان ، جنگ برای شما تمام شد...! اما...ما... همچنان داریم می جنگیم.. خسته نیستیم ، ولی یادی دعایی نگاهی برای قوت قلبمان کافی است ... 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
14.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ بیاین وقت کشی نکنیم...! 🎧 سخنان شنیدنی استاد دانشمند 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
12.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 کل هستی شعور داره... 👈 گره به کارته ببین دل پدر و مادر از دستت سوخته... استاد 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
~🕊 🦋 هر‌وقت‌بیڪار‌شدی، یہ‌تسبیح‌بگیر‌ دستټ هے‌بگو: هم‌ دل‌ خودت‌ آروم‌ مےگیره‌ هم‌ دل‌ آقا ڪہ‌‌ یڪے‌داره‌ برای‌ظهورش‌ دعا‌مےڪنہ‌ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🖇 ـ-------------------- من فتوا نمی دهم نظرم را می گویم خواهرانی که عکس خود را در شبکه های اجتماعی می گذارید این از آموخته های حضرت زهرا نیست که هرکسی در کره زمین بتواند چهرا شما را تماشا کند ـ-------------------- 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
کانال عشاق الحسین 2.mp3
5.1M
•°🌱 ۴۰ روز تا ایام عاشقے •عجب عکس ضریحیدلا رو میکنه جذب 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌷در بنـد نخواهد مانـد آنڪہ پرواز آموختہ است ...🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_hadi_jafari65 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
‍ ‍ کانال مهندس شهیدهادی جعفری: وصیت نامه#مهندس_هادی_جعفری: 🌷همه ازسوی اوی ایم وبه سوی اوبرمیگردیم🌷 خداوندراشاکرم که به این بنده گنهکارخودموقعیتی راعطانمودکه بتوانم قدمی رادرراه اوودینش بردارم وجان ناقابل خودرادرراه وی بدهم. ازهمه شمادوستان وآشنایان وفامیلها وبه خصوص خانواده ی محترم خودم وخانواده ی همسرم وهمسرعزیزم حلالیت می طلبم.امیدوارم به این آشنا وعزیزکوچکتان عنایت فرموده وبنده راحلال کنید. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 خطاب به خانواده عزیزم: شادوخوشحال باشیدکه فرزندکوچکتان توانست دراین راه قدم بگذاردوازشماخواستارم که درنبودمن گریه وزاری مکنیدوسرهای خودرابالابگیریدکه فرزندتان درجایی ازدنیارفت که مولای عالمتان عزیززهرا(س)درآن خاک به شهادت رسیدکه شایدمولایم علی(ع)وفرزندش امام حسین(ع)وآقاابوالفضل درآ ن دنیاشفاعت خواه من گنه کارشودتاخداوندمتعال نیزازگناهان من بگذرد. 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_hadi_jafari65 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل هشتم ..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بس
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل هشتم ..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 گرمای تیر بیداد ميکرد. پشتیبانی ضعیف بود. خبر سقوط خطها یکی پس از دیگری ميرسید. حاج علی روی خط بیسیم رفت و از برادر محمد درخور که یکی از فرمانده گردانها بود اوضاع را پرسید. او هم گفت: حاجی، من شاسی بیسیم رو ميگیرم، شما هر طور برداشت کردید... صدای توپ و خمپاره و موشک بیداد ميکرد. اما چارهاي نبود باید مقاومت ميکردیم. حاج علی گفت: ببین محمد، ميدونم چی بهت ميگذره. همه رو ميدونم، ولی آبروی اسالم به تو بستگی داره ... درخور گفت: حاجی پیامی که ميفرستید خیلی سنگینه. مگه من کی هستم؟ حاج علی تأکید روی حفظ موقعیت داشت، ولی درخور گفت: حاجی بال های دو طرف من شکسته. همهي نیروهام رو از دست دادم. اما حاج علی دائم تأکید ميکرد که هر طور شده خط رو نگه دار. شرایط بدتر از آنی بود که فکر ميکردیم. من و حاج علی با چند تا از بچه ها به قرارگاه رفتیم و روی طرح نجات جزیره کار کردیم. حاج علی گفت: قنبری، با مسئول جهاد برو جزیره ي شمالی، اگه شد ضلع شرقی جزیره ي شمالی رو بشکافید و آب بندازید توی جزیره تا سرعت پيشروي دشمن کند بشه. من گفتم: علی بیا بریم قرارگاه عقبتر. اونجا روی طرح کار ميکنیم. اینجور که نميشه، شیمیایی زدند. نیروها دارند عقبنشینی ميکنند. اینجا موندی که چی بشه؟ حاج علی به صورت من خیره شد و بعد از لحظه اي سکوت گفت: کجا برم، هنوز نیروهای ما تو جزیره هستند. نميتوانم ول کنم عقب برم، باید تکلیف اونها روشن بشه. بعد سرش رو پایین انداخت و با ناراحتی ادامه داد: حاج احمد، برگردم عقب چی بگم؟ بگم جزیره رو ول کردم، بچه هاتون شهید شدند؟ نه، همینجا ميمونم، من با بچه ها بر ميگردم. همین موقع قنبری با شتاب آمد و خبر آورد که عراقیها تا دو کیلومتری جادهي سیدالشهدا آمده اند و خیلی سریع دارند جلو ميآیند. نیرويي هم در جزیره نمانده و همه دارند عقب نشینی ميکنند. اگر کسی هم مانده، یا شیمیایی شده یا وسط نیها مخفی شده. ساعت یازده صبح بود که رفتم عقب تا به مرتضی قربانی سر بزنم. به حاج علی هم گفتم: اینجا نمان، سریع بیا عقب. بیرون که آمدیم دیدم نیها در آتش حمالت موشکی عراق ميسوختند، حاج علی خیره شده بود به آنها. انگار این دل او بود که ميسوخت. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل هشتم ..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊ب
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل هشتم ..( قسمت هشتم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 مادر شهید یک سال قبل از شهادتش بود. از جاده بستان به سوسنگرد ميرفتیم. درباره ي سرنوشت و آینده ي خودش از او پرسیدم. گفت: »عبدالرضا جان، من تا الان دو بار تا مرز شهادت رفتهام ولی شهید نشدم. به شما قول ميدهم در این جنگ، حتی اگر یک روز باقی مانده باشد، شهید خواهم شد. بعد یک عکس کوچک از توی جیبش در آورد و یادگاری به من داد. پشت عکس نوشته بود: سردار رشید اسلاک شهید علی هاشمی. ميگفت: روزی که مردم من را تشییع ميکنند و زیر تابوت من را گرفتند، دوست دارم عده اي بگویند: این گل پرپر از کجا آمده. و عده اي دیگر بگویند: »از سفر کرب و بلا آمده. ميگفت: خیلی لذت داره که این را برای من بگویند. چهارم تیرماه ۱۳۶۷ بود. علی قول داد که مي یاد خانه. به من هم گفته بود برایش قلیه ماهی درست کنم. آن روز سبزی خریدم و قلیه ماهی درست کردم، نان پختم و منتظر ماندم تا بیاید. تا آن روز بدقولی نکرده بود! یکدفعه دیدم که در زدند، خوشحال شدم. فکر کردم علی است. دویدم سمت در، همسر و بچه های علی بودند. گفتم: پس کو علی؟ گفت: مادر خبر نداری، جزیره ي مجنون رو گرفتند. حمله شده. شیمیایی زدند... رنگ از چهره ام پرید. بعد پدر علی به برادر مّلح که در جزیره بود زنگ زد و سراغ علی را گرفت. مّلح هم گفت: معلوم نیست چه به سر حاجی آمده. حاجی نیست! گوشی از دست پدر علی افتاد و شروع کرد به گریه کردن. من هم دیگر حال خودم را نميفهمیدم. گفتم: ميگن علی گم شده. مگه مي ِ شه؟ علی من جزیره رو مثل کف دستش ميشناسه. بعد از اون، کار ما شد چشم انتظاری؛ آن هم در سکوت. چون معلوم نبود که علی اسیر شده یا شهید. باید مراقب ميبودیم که اگر اسیر شده عراقیها به هویتش پی نبرند. خیلی سخت گذشت. خواهرش ميگفت: بعد از مفقود شدن حاجی من رفتم توی اتاق و تا سه روز فقط گریه کردم. طوری شد که دیگه از بچه هام خجالت ميکشیدم. من خیلی به علی وابسته بودم. همش ميگفتم خدایا کمکم کن. خلاصه زندگی رو برای شوهر و بچه هام زهر کردم. تا اینکه خودش آمد به خوابم. بعد از نماز صبح بود، یک دشداشه ي سفید تنش بود. همینجوری که بغلش کردم گریه ميکردیم. همه ي محاسنش از گریه خیس شد. گفتم: حاجی بلند شو، گفت: من نميتوانم بلند شوم، من کمرم شکسته. گفتم برای چی؟ گفت: من از اشکهای توکمرم شکسته. با تعجب گفتم: حاجی ميگن تو شهید شدی؟! گفت: دیگه باید راضی باشی به رضای خدا. این رو که بهم گفت از خواب پریدم. همینطور گریه ميکردم. وقتی خوابم را برای شوهرم تعریف کردم گفت: دیگه ميخوای چه جوری باهات حرف بزنه که قبول کنی؟ ازت خواسته که شهادتش رو بپذیری و اینقدر گریه نکنی. از اون موقع تا حالا سعی کردم دیگه با خودم کنار بیام. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---