eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیبایی در ! چه خانواده خوشبختی در این تصویر دیده میشود! اما دختران ما را امروزه با سگ بازی سرگرم کرده اند! و زوج ها بعد ازدواج فکر سگ و گربه آوردن هستند چون اون ها برای ما مسلمان ها اینجور نسخه پیچیدن و برای خودشون .... تاسف داره! @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
همین که | تُ | هر روز دَر خیال منی، حال هر روز من خوب است.... عصر بخیر☕️🍰 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_سی_ام در را پشت سرم بست و دوباره به سمت آمبولانس دوید‌ و من هنوز می‌ترسیدم کس
رمان ابوزینب از دستش رفته بود و من با گریه به درگاه خدا دعا می‌کردم کودکش را به او ببخشد و به چند دقیقه نرسید‌ که صدای گریه نوزادش در راهروی مقابل اتاق عمل پیچید. از خوشحالی، میان گریه می‌خندیدم و حالا فقط نگران خودش بودم تا پس از ساعتی از اتاق عمل بیرون آمد؛ بیهوش بود، صورتش از ضعف به سپیدی ماه می‌زد و همین که زنده بود،جانم به کالبدم برگشت. او را به بخش منتقل کردند و من پا به پای تختش می‌رفتم که در این شهر هیچکس را نداشت. باید با مادرش تماس می‌گرفتم و با شهادت ابوزینب، دلی برای خبر دادن نمانده بود که هربار موبایلم را دست می‌گرفتم و باز پشیمان می‌شدم. پسر زیبایش در تخت کوچکی کنارش به ناز خوابیده و من از داغ پدری که ساعتی پیش مظلومانه شهید شد، بی‌صدا گریه می‌کردم. همین چند روز پیش نورالهدی می‌گفت ابوزینب دلش می‌خواهد نام پسرشان حیدر باشد و حالا نبود تا حیدرش را ببیند و مطمئن بودم اینک در بهشت چشمش به تولد پسرش روشن شده است. ساعتی بالای سرش بودم تا به هوش آمد؛ در همان حال نیمه هشیارش نام همسرش را صدا زد و هنوز پلک‌هایش را کامل نگشوده بود که اشک از گوشه چشمان بی‌حالش جاری شد. شاید اشتیاق ابوزینب برای دیدن پسرشان به خاطرش آمده بود که به حیدر نگاه می‌کرد و از هر دو چشمش اشک مثل ناودان جاری بود. خانوادۀ ابوزینب، برای بردن نورالهدی و کودکانش شبانه خودشان را به عماره رساندند و او وصیت کرده بود کربلا دفنش کنند که همگی عازم کربلا شدند. با پدر و مادرم تا کربلا رفتیم و با چشم خودم دیدم تشییع ابوزینب در بین‌الحرمین چه محشری به پا کرده است. مردم و نیروهای حشدالشعبی همه آمده بودند و او روی دست عاشقانش در این خیابان بهشتی عشقبازی می‌کرد. نورالهدی بارها در خلوت به من گفته بود آرزوی ابوزینب شهادت است؛ حالا او به تمنای مانده بر دلش رسیده بود اما بمیرم برای دو دختر کوچکش که مظلومانه کنار مادرشان ایستاده و حیدر در نخستین روزهای زندگی‌اش در آغوش مادرش، کوچکترین میهمان مراسم تشییع پدر شهیدش بود. به دنبال پیکرش تا صحن حرم حضرت عباس (علیه‌السلام) رفتیم؛ آقایان تابوت را از قسمت مردانه به سمت ضریح بردند و ما از همان روبروی ایوان طلا، شاهد طواف او دور ضریح بودیم و من می‌دیدم تابوتش به ضریح چسبیده و انگار نمی‌خواهد دست از دامان حضرت بردارد. مراسم تدفین ابوزینب تمام شد، نورالهدی نزد پدر و مادرش در بغداد رفت و من با قلبی غرق غم، به فلوجه برگشتم. روزی که به عماره می‌رفتم تصور نمی‌کردم میراث این سفر، شهادت دلخراش ابوزینب باشد و وحشت آن شب که هنوز روی دلم مانده و هر شب کابوسش را می‌دیدم. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_سی_و_یکم ابوزینب از دستش رفته بود و من با گریه به درگاه خدا دعا می‌کردم کودک
رمان یک ماه طول کشید تا سرانجام فتنۀ افتاده به جان شهرهای عراق، فروکش کرد و من افسرده‌تر از گذشته، هر روز به بیمارستان می‌رفتم و هر شب کلافه از این زندگی بی‌معنی به خانه برمی‌گشتم و در این تکرار خسته‌کننده، جمال سوهان روحم بود. پرستار بیمارستان و همکاری که دوست داشت با دخترها خوش و بِش کند و من از همین رفتارش متنفر بودم. از آخرین باری که به خاطر جدیتم، به تمسخر داعشی خطابم کرده بود، دیگر جواب سلامش را هم نمی‌دادم. یک سال پیش از آمریکا بازگشته بود، خیال می‌کرد همین موضوع برای بردن دل هر دختری کفایت می‌کند و خبر نداشت من به خاطر نرفتن به آمریکا، از پای سفرۀ عقد برگشتم. هر بار بالای سرِ بیماری با هم بودیم، از خاطرات دوران تحصیلش در آنجا می‌گفت و من از صدای نازک و ناز و عشوۀ لحنش، حالم بهم می‌خورد. فشارسنج را از دور بازوی بیمارم باز کردم و به پشتِ سر چرخیدم که دیدم روبرویم سبز شده و با همان خندۀ لوس خبر داد: «الان رفیقم زنگ زد گفت داره میاد بیمارستان منو ببینه! از وقتی از آمریکا برگشتم، دیگه ندیدمش!» بی‌تفاوت از کنارش عبور کردم، نمی‌دانستم چرا بیزاری‌ام را نمی‌فهمد و به گمانم اصلاً فکرش کار نمی‌کرد که پشت سرم از اتاق بیرون آمد و رو به پرستارانی که در استیشن پرستاری نشسته بودند، با صدای بلند مژده داد: «دخترها! هر کی سوغاتی آمریکایی می‌خواد بیاد! الان یه بچه پولدار از آمریکا برگشته داره میاد دیدنم!» یکی از همین پرستارها با آرایش غلیظ و پُر رنگ و لعاب صورتش، عاشق عشوه‌های جمال بود که از پشت استیشن بیرون پرید و بی‌توجه به بیماران و وضعیت بیمارستان، قهقهۀ خنده‌هایشان فضا را پُر کرد. طول راهرو را با بی‌حوصلگی طی می‌کردم و می‌شنیدم جمال همچنان از روزهایی می‌گوید که با او در یک منزل در آمریکا زندگی می‌کرده و ناگهان ذوق‌زده شد: «ای والله! ببین چه جنتلمنی اومده!» و همزمان صدای رفیقش را شنیدم و آهنگ کلامش، هزار پرده خاطره در ذهنم زنده کرد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
‼️حتی خارجی ها هم فهمیدند... 🔻میگه این رئیس جمهور خیلی ضعیفه قبلی مثل یک شیر بود... کجایی که حتی خارجی ها هم پیگیرت هستند....! سینه مالامال درد است ای دریغا مرحمی.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خود را کبوتر حرمت فرض می‌کنم آقا سلامی خدمتتان عرض می‌کنم السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
توصیه مهم آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر معظم انقلاب: "هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند." خادم نوشت: اِن شاءالله روزی باهم دیگه یک آیه بامعنی می‌خونیم و به کار کانال اضافه میشه موافقید دیگه😉 یه مقداری برای دل بی قرار من دعاکنید. خیلی ممنونم🌹 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
﷽ ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است. آیه ۲/ بقره📝 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
سلام و عرض ادب امروز خیلی ذکر و یاد امام رضا برام اتفاق می افتاد به بهانه های مختلف .تااینکه آخریش پیش مادربزرگم بودم باگریه فرمودن دلم تنگ شده برای امام رضا. یادم اومد همکارم مشرف شده مشهد زنگ زدم و مادر بزرگم باامام رضا صحبت کردن. بلافاصله اومدم ایتا دیدم شما اون عکس نوشت از امام رضا گذاشتید . خواستم بگم امام رضا خیلی مهربونه و حواسش هست . خدا دل شمارو هم آروم قرار عنایت کنه بحق امام رضا. ✉️ ----------------------- سلام و عرض ارادت الحمدلله، همیشه چهارشنبه ها بیشتر یاد میکنم اما استثنائا یهویی دلم خواست که سرزده خدمت آقا برسم. به خصوص بیتش به دلم نشست. شنیدم اول ایشون یاد می‌کنند بعد ما یاد می کنیم. چه خوب امروز کلا آقا شما رو جور دیگه نگاه کردن زیر سایشون بودید.☺️ اِن شاءالله همیشه اینجوری باشه. ویژه دعاتون کنند به حق جوادشون و پدرشون باب الحوائج. خداکنه خیلی زود مادربزرگ عزیزتون خدمت آقا تشریف ببرند. خداروشکر که همیشه یکی هست صدا رو برسونه آقا و همکارتون سبب خیر شدند و مادر بزرگ صحبت کردند. ☺️ سلامت باشند به حق حضرت. خدانکنه دیگه اشکی بریزند. البته این مدل اشک‌ها برکات داره اما اِن شاءالله دفعه بعد اشک شوق دیدن گنبد آقا باشه. بله رئوفند. خیلی ممنونم از دعای خیرتون، اِن شاءالله اِن شاءالله💐🌹 ارسال ناشناس👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊