🍃عنایتی که گفتم به بچههای شهدا می شود، واقعا هست. تا حالا راجع به شهادت صحبت نکرده ایم. یادم نمی آید ما برای اولین بار به آنها گفته باشیم که پدرتان شهید شده.
🍃به خواهرزادهام گفته بودند: پدر ما شهید شده، او را داخل یک جعبه خوشگل گذاشتهاند و با پرچم پوشاندهاند.
🍃ما چیزی نگفتیم و خودشان موضوع شهادت پدرشان را فهمیدند. من فکر می کردم اینها چه درکی از شهادت میتوانند داشته باشند. وقتی که برادرم شهید شد، یک پسر سه ساله داشت که اسمش محمدحسین است. فاطمه و ریحانه به او میگفتند: بابای تو رفته بهشت پیش بابای ما و فرشته شده.
حتی مادرم را آرام می کردند. به مادرم می گفتند: گریه نکن، دایی به بهشت رفته و ما باید پیشش برویم.
#فاطمه
#ریحانه
#رقیه_های_زمانه
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📌 سوءقصد به امام جمعه کازرون
حجتالاسلام صباحی امام جمعه کازرون ظهر امروز پس از سوءقصد توسط یک فرد مسلح مورد سوءقصد قرار گرفت و حالشان مساعد نیست.
انگیزه ضارب هنوز مشخص هنوز نشده است.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🔴دیگر زمان مصرف جنیفرها و انجلیاها تمام شد؛ خورشید ارزشمندی زنانه طلوع کرده است
جنگ است، تلخ است، اسارت و شهادت دارد،دلمان میسوزد. اما اگر این جنگ از نوع مقاومت بر سر ارزشهای الهی باشد؛ میتواند با عظمتش سالها شیاطین انساننما را از اعتبار ساقط کند.
تمدن اسلامی زنی را تربیت میکند که در میانهی جنگ؛ حجاب، عفت، حیا و ارزشمندی زنانه را بر تشنگی، گرسنگی و بیخانمانی ترجیح میدهد. مثل زنان اسیر کربلا به جای نان و آب، چادر و پارچه قبول میکنند و مراقبت از ارزشمندی وجودی خودشان را به دنیا نشان میدهند. وای که این زنان لایق ستایشند. این زنان دنیا را از دست شیاطینی که برای پول و توجه هر کاری در صنعت هالیوود میکردند و نامشان هم شده بود ستارهی سینما نجات میدهند و به آنها و همه جهان میفهمانند ستارههای زنانه همین زنانی هستند که حفظ اررزشندی زنانه را بر زندگی و همه چیز ترجیح میدهند .
چه زیبا این زنان در میان جنگ و بمب با مقاومت میدرخشند و جهان تاریک ما را روشن کنند .
اسطورههای زنانه هم در دل مقاومت زیباست و به درستی از رسالت فرهنگ سازی خود کوتاه نمیآید. خوشا به حال زنان مقاومت که در میانهی جنگ و آوارگی اصالت را وجود زن دادهاند.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
12.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مراسم عروسی #شهید_معصومه_کرباسی و #شهید_رضا_عباس_عواضه در شیراز
انتشار برای نخستین مرتبه از صدا و سیمای شبکه فارس
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📌 سوءقصد به امام جمعه کازرون حجتالاسلام صباحی امام جمعه کازرون ظهر امروز پس از سوءقصد توسط یک فرد
شهید نشدند الحمدلله، امیدوارم بخیر بشه....
چقدر زیبا وبی آلایش ودلنشین ومهربون ....
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
﷽
إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ
خداوند از این که (به موجودات ظاهرا کوچکی مانند) پشه، و حتی کمتر از آن، مثال بزند شرم نمیکند. (در این میان) آنان که ایمان آوردهاند، میدانند که آن، حقیقتی است از طرف پروردگارشان؛ و اما آنها که راه کفر را پیمودهاند، (این موضوع را بهانه کرده) میگویند: «منظور خداوند از این مثل چه بوده است؟!»
(آری،) خدا جمع زیادی را با آن گمراه، و گروه بسیاری را هدایت میکند؛ ولی تنها فاسقان را با آن گمراه میسازد!
آیه ۲۶/#سوره بقره📝
#استاد_قرائتی:
۱- حيا و شرم در مواردى است كه كار شرعاً، عقلًا يا عرفاً مذموم باشد. امّا در بيان حقايق، شرم و خجالت پسنديده نيست. «لا يَسْتَحْيِي»
۲- حقايق والا و مهم را مىتوان با زبان ساده ومثال بيان نمود. «أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا»
۳- مؤمن كلام خدارا باور دارد و مطيع آن است. «فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ»
۴- مثالهاى قرآن، وسيله تربيت و رشد است. «فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»
۵- مثالهاى قرآن، حقّ ودر مقام بيان حقايق است. «أَنَّهُ الْحَقُّ»
۶- انسانِ حقيقتجو، از هر نورى راه را مىيابد، ولى شخص بهانهگير و اشكالتراش، به هر چراغى خرده مىگيرد. «ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا»
۷- كفر و لجاجت، عامل بهانهگيرى است. «ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا»
۸- فسق، موجب گمراهى ومانع شناخت حقايق است. «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ»
۹- مثالهاى قرآن، وسيله هدايت يا ضلالت است. «يُضِلُّ بِهِ، يَهْدِي بِهِ»*
۱۰- خداوند، پيمانشكن را فاسق و فاسق را گمراه مىكند. «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ»
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_شصت_و_چهارم مدام اخبار را زیر و رو میکردم بلکه این جان به لبرسیده به کالبدم
رمان #سپر_سرخ
#قسمت_شصت_و_پنجم
تمام تنم از شوک واکنش سردش، لمس شده بود و به سختی توانستم از آغوشش فاصله بگیرم.
ساعت ۱۲ شب و چراغ اکثر خانهها خاموش بود. منزل پدرم در انتهای یک کوچه بن بست قرار گرفته و هیچ کس در کوچه نبود و میفهمیدم فقط برای اینکه از آغوشم فاصله بگیرد، بهانه آورده که تمام احساس دلهره و دلتنگی و درد دوری، در دلم خشک شد و خنده رو صورتم ماسید.
مات و متحیر نگاهش میکردم و باورم نمیشد اینطور مرا پس بزند؛ تمام وجودم در هم شکسته بود و غرورم اجازه نمیداد یک کلمه شکایت کنم یا حتی یک قطره اشک از چشمانم جاری شود و با سکوتی تلخ برگشتم.
تازه متوجه شده بود چه بلایی سر دلم آورده که دنبالم دوید و نامم را صدا میزد، اما نه پاسخی میدادم نه به سمتش برمیگشتم و نمیدانستم باید با اینهمه عشقی که جانم را تسخیر کرده و اینهمه بیاحساسی همسرم چه کنم.
قدمهایم را سریعتر میکردم تا زودتر به پلههای ایوان برسم و پای پلهها، از پشت دستم را کشید و با لحنی پشیمان، پوزش خواست: «منظوری نداشتم، منو ببخش!»
سپس روبرویم ایستاد و نمیخواست دلشکستگیام ادامه پیدا کند که با لبخندی خسته بهانه تراشید: «من ترسیدم کسی ببینه..»
اجازه ندادم حرفش تمام شود و با بغضی مظلومانه شکایت کردم: «تو فقط میترسی من بهت نزدیک بشم!»
انگار از حادثه کنسولگری اعصابش به هم ریخته بود و دیگر توانی برای بحث کردن نداشت که خطوط صورتش در هم رفت و شاید سکوت کرده بود تا من راحت حرفهایم را بزنم و این زخم تازه سرباز کرده بود که خونابۀ غم از چشمانم چکید: «تو نمیفهمی چجوری منو عذاب میدی!»
از اینهمه ناراحتیام نگاهش گُر گرفته و فهمیده بود کار جراحت جانم از عذرخواهی گذشته که دستانم را بالا آورد، چند لحظه بیریا نگاهم کرد، سپس سرش را خم کرد و همانطور که هر دو دستم را میبوسید، برای راضی کردنم از جان مایه گذاشت: «من بمیرم که ناراحتت کردم. هرچی بگی حق داری، من اشتباه کردم!»
مهربانیاش را باور داشتم و میدانستم حاضر است برای شاد کردن من جان دهد اما همین چند لحظه پیش، سردیِ احساسش را چشیده و به این سادگیها طعم تلخش از خاطرم نمیرفت که حتی این اولین بوسههایش بر دستم، دلم را نرم نمیکرد.
میدیدم از چشمانش خستگی و بیخوابی میبارد و دلم نمیآمد بیش از این اذیت شود که دستم را پس کشیدم و با نفسهای غمگینم نجوا کردم: «مهم نیس.»
سفیدی چشمانش از این سفر سخت به سرخی میزد و نمیخواستم باز هم شرمنده باشد که با دلسوزی پرسیدم: «میخوای اگه خستهای امشب همینجا بمونیم؟»
از کلام پُر مهر و محبتم لبخندی شیرین لبهایش را از هم گشود و با لحنی شیرینتر پیش چشمانم دلبری کرد: «نه عزیزم، من خوبم. یه ذره خسته بودم که اونم تو رو دیدم خستگیم در رفت.»
سپس برای تشکر از پدر و مادرم تا اتاق نشیمن آمد و دیروقت بود که زینب را در آغوش گرفت و با هم از خانه خارج شدیم.
خنکای این شب بهاری و خیالی که از آمدن مهدی راحت شده بود، چشمانم را خمار خواب کرده و دلم میخواست تا رسیدن به بغداد در ماشین بخوابم اما تا چشمانم را میبستم، تلخی لحظهای که مرا از آغوشش پس زد، حالم را بهم میزد و کلافهتر میشدم.
زینب صندلی عقب ماشین خوابش برده و من تمایلی برای صحبت با مهدی نداشتم که از هر دری حرف میزد و هر چه میپرسید، سربالا پاسخ میدادم و پس از چند دقیقه، او هم ساکت شد.
نمیدانستم تا کجا میتوانم این وضعیت را تحمل کنم و او در عزای فاطمه، چقدر میتواند ادای عاشقها را در بیاورد و با همین خیال بههم ریخته تا بغداد و رسیدن به خانه، با خودم جنگیدم و دل مهدی دریای درد بود که فقط با غصه نگاهم میکرد و دیگر نمیدانست به چه کلامی آرامم کند.
با حال خرابم روی تخت زیر پتو در خودم مچاله شده و خبر نداشتم امشب، وحشتناکترین کابوس زندگیام را در بیداری خواهم دید که پشتم را به مهدی کردم و در بستری از غم به خواب رفتم.
شاید ساعتی گذشته بود که از صدای آلارم گوشی از خواب پریدم. بهقدری با حال بدی خوابیده بودم که فراموش کردم موبایلم را بیصدا کنم و حالا چند پیام و آلارم پشت سر هم بیدارم کرده بود.
سرم را چرخاندم و دیدم مهدی ساعد دستش را روی پیشانیاش قرار داده و با چشمانی خیره به سقف اتاق نگاه میکند.
ظاهراً با اینهمه خستگی، امشب هم نتوانسته بود بخوابد و تا دید بیدار شدم، به سمتم چرخید و بیصدا پرسید: «چیزی میخوای عزیزم؟»
به حدی غرق افکار و غم و غصه بود که حتی صدای آلارم گوشیام را نشنیده بود و نمیفهمید چرا بیدار شدم.
گوشی را از بالای سرم برداشتم و همانطور که بیصدا میکردم، سرم را به نشانۀ پاسخ منفی تکان دادم و همزمان خط اول پیام را خواندم که قلبم از جا کنده شد...
#ادامه_دارد
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
براتون آرزو مـی کـنـم
یک روز پــر از آرامـش
یک عالمه شادی از تہ دل
ساعاتی دوست داشتنی
یک عالمہ دلخوشے و
روز ی پر از خاطرات
قــشــنــگ و مــانــدنــی...
در کنار عزیزانتون داشتہ باشید
روزتون زیبــا و در پنــاہ خـدا
عصرتون بخیر ☕️🍩
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
2.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابا نبودی ؛
پَر معجرم سوخت....😭😔
لحظاتی از وداع پدر با دختر شهیدش
معراج شهدای تهران
#شهید_القدس
#شهید_معصومه_کرباسی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊