eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
215 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
1.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 اعلام اسامی شهدای حمله دیشب اسراییل ارتش جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد سرگرد جهان‌دیده و استوار شاهرخی‌فر در حمله اسرائیل به شهادت رسیدند. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_شصت_و_پنجم تمام تنم از شوک واکنش سردش، لمس شده بود و به سختی توانستم از آغوشش
رمان هنوز پیام را باز نکرده و خط اول پیام از صفحۀ اصلی موبایل پیدا بود: «زندگی جدید خوش می‌گذره؟» شماره‌اش را از موبایلم حذف کرده بودم و نیاز نبود چندان در ذهنم جستجو کنم که لحن نحسِ پیام، فریاد می‌زد عامر دوباره سراغم آمده و همسرم کنارم بود که نفسم از ترس بند آمد. مهدی متوجه نگاه خیره‌ام به صفحۀ گوشی شده بود و با کنجکاوی سؤال کرد: «چیزی شده؟» جرأت نمی‌کردم نگاهش کنم مبادا از وحشت افتاده به چشمانم شک کند و می‌ترسیدم پیام‌ها را باز کنم که روی گوشی انگشتانم از ترس می‌لرزید و مهدی دوباره پرسید: «حالت خوبه؟» نگاهم از صفحۀ گوشی تا چشمان نگرانش کشیده شد و برای گفتن یک کلمه نفسم گرفت: «خوبم...» اما نه فقط دستانم که حتی لحنم از وحشت به لرزه افتاده بود، مهدی دلواپس حالم روی تخت نیم‌خیز شد و من باید از کنارش فرار می‌کردم که به سرعت از جا بلند شدم و با گام‌هایی بلند از اتاق بیرون رفتم. دنبال پناهی دور خانه می‌چرخیدم و از همان اتاق نشیمن می‌دیدم مهدی هنوز از روی تخت نگاهش به من است و دنبال دلیلی برای اینهمه اضطرابم می‌گردد که خودم را به آشپزخانه کشاندم و کنار کابینت‌ها روی زمین نشستم. تنم از ترس یخ کرده و باید زودتر می‌فهمیدم چه خوابی برایم دیده که با دلهره پیام‌ها را باز کردم و از آنچه دیدم، نگاهم از نفس افتاد: «یه امانتی پیش من داری! اگه می‌خوای تحویلش بگیری، باید همدیگه رو ببینیم وگرنه مجبور میشم بدم به یکی دیگه! اونوقت معلوم نیس سر پخش شدن این امانتی، اون ایرانی چه بلایی سرت بیاره! می‌دونی که آبروش خیلی براش مهمه، پس دختر خوبی باش و به حرفم گوش کن! من فقط می‌خوام یه بار ببینمت!» گوشۀ آشپزخانه تمام تن و بدنم می‌لرزید و چشمانم از ترس دیوانه شده بود که مدام بین کلمات می‌چرخید و هرچه می‌خواندم، نمی‌فهمیدم از چه امانتی صحبت می‌کند و دوباره به چه بهانه‌ای تهدیدم می‌کند. مقابل خودم آن عکس را از موبایل و لپ‌تاپش پاک کرده بود، مطمئن بودم این روزها سرخوش همنشینی با عشق جدیدش شده و نمی‌دانستم دیگر از جان من چه می‌خواهد. تمام رگ‌های سرم از درد آتش گرفته و در خلسۀ اینهمه وحشت در حال خفه شدن بودم که دستی سرِ شانه‌ام نشست و من وحشتزده جیغ کشیدم. از ترس کسی که بی‌هوا سراغم آمده بود، از جا پریدم و رنگ مهدی از واکنش من بیشتر پرید که قدمی عقب رفت و نگرانِ حالم فقط یک کلمه گفت: «نترس!» می‌دید گوشی میان انگشتانم می‌لرزد و می‌فهمید هر آشوبی به جانم افتاده در همین موبایل است که با دلشوره پاپیچم شد: «چرا به من نمیگی چی شده؟» با نگاه ناامیدم التماسش می‌کردم دست از سرم بردارد و از ترس اینکه گوشی را از دستم بگیرد و پیام‌ها را بخواند به لکنت افتادم: «هیچی... حال... مامانم... خوب نیس... نگران... نگرانش شدم.» شاید بهانه‌تراشی‌ام بیش از حد ناشیانه بود که ناباورانه نگاهم کرد و فهمید نمی‌خوام حرفی بزنم که دیگر چیزی نپرسید و در سکوتی سنگین به سمت یخچال رفت. یک لیوان آب برایم ریخت و دستانم هنوز از ترس می‌لرزید که کمک کرد لیوان را بگیرم و همین‌که سرمای بدنم را حس کرد، نگران‌تر شد: «تو چت شده آمال؟» مثل کودکی وحشتزده لب‌هایم از ترس می‌لرزید و تحمل اینهمه وحشت را نداشتم که مقابل چشمانش به گریه افتادم و با لب و دندان لرزانم به عشقم دروغ گفتم: «هیچی نشده! مامانم حالش بد شده!» همین امشب از فلوجه آمده و مادرم را دیده بود که متحیر شد: «ما که از اونجا اومدیم حالش خوب بود، چی شده یه دفعه؟» پیام‌های عامر روی موبایلم بود و شبیه کسی که در حال غرق شدن باشد به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم تا از مخمصه بازخواست مهدی نجات پیدا کنم: «بعضی وقتا اینجوری میشه!» آبی که برایم ریخته بود به سمت دهانم بردم؛ چند قطره بیشتر از گلویم پایین نرفت و چاره‌ای جز فریب دادنش نداشتم و فقط می‌خواستم این کابوس زودتر تمام شود که معصومانه ناله زدم: «الان فقط دلم می‌خواد بخوابم.» لیوان آب را از دستم گرفت و روی کابینت گذاشت، پابه‌پای تن و بدن لرزانم تا اتاق آمد و کمک کرد روی تخت دراز بکشم. دلش نمی‌آمد بخوابد که کنارم نشسته بود و احساس می‌کردم حرف‌هایم را باور نکرده که همچنان با نگرانی نفس می‌کشید و سایه تردید نگاهش هرلحظه پُر رنگ‌تر می‌شد. موبایلم فقط با اثر انگشتم باز می‌شد و خیالم راحت بود وقتی خوابم ببرد نمی‌تواند پیام‌ها را بخواند که چشمانم را بستم و پشت همین چشمان بسته، فقط پیام عامر در ذهنم رژه می‌رفت. بدنم همچنان روی تخت می‌لرزید و مطمئن بودم با اینهمه وحشت خوابم نمی‌برد اما تنها راه فرارم همین بود که پلک‌هایم را روی هم فشار می‌دادم و همزمان، نرمی نوازش سرانگشتان مهدی را روی صورتم حس کردم... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما خیلی ترحم برانگیز نماز می خونیم....! شیخ اسماعیل رمضانی🎙 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📸تصاویر شهدای عملیات تروریستی در گوهرکوه سیستان و بلوچستان در ۵ آبان ماه @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ کسانی که عهد خدا را پس از محکم بستن می‌شکنند و رشته‌ای را که خدا امر به پیوند آن کرده می‌گسلند و در میان اهل زمین فساد می‌کنند، ایشان به حقیقت زیانکارند. آیه ۲۷/ بقره📝 : ۱-- پيمان‌شكنى، شيوه‌ى فاسقان است. «الْفاسِقِينَ. الَّذِينَ يَنْقُضُونَ» (فعل مضارع، نشانه دوام و استمرار است.) ۲- به پيمان فاسقان، اعتماد نكنيد. كسى‌كه پيمان خداوند را نقض مى‌كند، به عهد و پيمان ديگران وفادار نخواهد بود. «يَنْقُضُونَ، يَقْطَعُونَ» ۳- انسان در برابر خداوند مسئول است، چون با عقل و فطرت خود، با او عهد و ميثاق بسته كه به احكام دين عمل كند. «عَهْدَ اللَّهِ» ۴- اسلام با انزوا مخالف است. «أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» ۵- عهدشكن به خود ضربه مى‌زند، نه خداوند. «أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ» @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. 🌱من قبلاً نمی‌دانستم که اصغر چقدر به حاج قاسم نزدیک است وقتی بعد از شهادت فیلم‌هایش را دیدم متوجه این علاقه شدم و آن موقع تازه انگار اصغر را شناختم. خبر شهادت حاج قاسم بیشتر از شهادت اصغر ناراحتم کرد. 🌱خوشحالم که مادرش دیگر چشم به راه نیست و پیکر پسرش را دید و آرام گرفت. اما ناراحتم وقتی فکر می‌کنم حضرت زینب(س) با بدن ۷۲ عزیزی که در صحرای کربلا گذاشت و خودش اسیر شد، چه کرده است؟ 🌱همه شهدا فدای یک تار موی رهبرمان. هرچه اشک هم ریختم برای شهدای کربلا بود و برای اصغر گریه نکردم.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. این اسلحه‌ ی سنوار است. زوم کنید و با دقت بیش‌تر نگاه کنید‌. اسلحه‌ ی سنوار آن‌قدری نشان زخم بر پیکر خود دارد که جز با کمک انواع چسب و اقسام وصله‌ پینه نمی‌توانست هم‌چنان مهم‌ترین ابزار مقاومت یحیی باقی بماند. این اسلحه را در آنات نبرد نابرابر تن و تانک قیاس کنید با تجهیزات صهیونیست‌ ها. این اسلحه خودش روضه است. لابد ابو ابراهیم یحیی سنوار هم شعار «نه غزه نه لبنان؛ جانم فدای ایران» را شنیده بود و باز لابد با حفظ و نگه‌داری از این اسلحه‌ی درب و داغون می‌خواست این پیام را به همه‌ی ما ایرانی‌ها بدهد که اگر به اقتضاء روزگار پولی از خزانه‌ی ایران به فلسطین می‌آید، ما این‌ جور از بیت‌ المال مردم ایران پاس‌داری می‌کنیم. این در حالی است که امثال سنوار و نصرالله در خط مقدم جنگ با صهیونیسم، سینه‌ی خود را در برابر اسرائیلی سپر کرده بودند که چشم طمع به خاک ایران دارد، نه لزوماً جمهوری اسلامی‌. چه این‌که سران اسرائیل از سال‌های آخر حکومت پهلوی هم کینه به دل دارند... ✍🏻حسین‌ قدیانی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
اینکه میگن شهدا زنده اند و حزب الله زنده است حقیقتی هست‌‌ صبحی رویای جالبی دیدم بعد از این اتفاقات‌‌. یک پوکه اگر اشتباه نکنم همینو میگن بهش، شمایل شهید سنوار رو داشت دقیقا چهرش. بعد از اینکه افتاد این پوکه که بالاش یک کلاهک داشت، یک دفعه کلاهک باز شد و به روبروش که دشمن بود آتش فراوانی پرتاب کرد. قسمت طلایی باز شد. من اول متوجه نشدم. عصری که برمی‌گشتم داشتم فکر میکردم که چه معنی داره، و به این نتیجه رسیدم که یحیی زنده است حتی اگر شهید شده و شهید سنوار کشنده تر هست تا یحیی سنوار....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا