چشمان شهدا
بہ راهـی است کہ
از خود بہ یادگار گذاشتہ اند...
اما چشم ما
بـہ روزى است کہ با
آنان رو برو خواهیم شد...
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🍃
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْ
یه دوستی دارم که خودش و همسرش از سادات هستند، هروقت عید غدیر و بعضی عیدا می رسه من از قبلش میگم عیدی منو بذار کنار...
اونم البته یه شوخی هایی میکنه😄
اون بنده خدا یا نقدی میده یا هدیه ای بهم میده.
تبرکه دیگه☺️
ماها که سید و سادات نیستیم این پول یا هدیه رو برکت کیفمون می دونیم و اصلا مهم نیست چقدر باشه فقط یه تبرک و برکت کیفمون هست. از پانصد تومنی گرفته تا بالاتر.
این عیدی خیلی کِیف داره، خود سیدا فکر نکنم تجربه کرده باشند چون همیشه ما دست بگیر داریم و اون بنده خداها دست عیدی دادن.
البته دعای خیرشون هم یک برکتی داره و خدا به حق جدشون کمکمون میکنه. همین کار هم کنند کلی برامون خوبه.
البته یه چیزی هم بگم....
گفتن که اگر سید بودن رو دوست داشته باشی و بخوای و مومن باشی اون دنیا تو رو از سیدا می دونند....
خداکنه مؤمن بشیم بلکم اون دنیا سید شیم🙃
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا❤️
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #زینت_علی #قسمت_دوازدهم مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت. بیشتر نگران علی
📖 #بدون_تو_هرگز
#تو_عین_طهارتی
#قسمت_سیزدهم
بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود، علی همه رو بیرون کرد حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه. حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت، خودش توی خونه ایستاد تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد مثل پرستار و گاهی کارگر دم دستم بود تا تکان می خوردم از خواب می پرید اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم.
اونقدر روش فشار بود که نشسته پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد. بعد از اینکه حالم خوب شد با اون حجم درس و کار بازم دست بردار نبود. اون روز همون جا توی در ایستادم فقط نگاهش می کردم، با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست.
دیگه دلم طاقت نیاورد، همین طور که سر تشت نشسته بود. با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد.
- چی شده؟ چرا گریه می کنی؟
تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم. خودش رو کشید کنار.
- چی کار می کنی هانیه؟ دست هام نجسه.
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم، مثل سیل از چشمم پایین می اومد.
- تو عین طهارتی علی، عین طهارت، هرچی بهت بخوره پاک میشه. آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه.
من گریه می کردم... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت. اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد.
ادامه دارد...
----------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊