eitaa logo
کانال رسمی « ‌‌شهید حامد جوانی »
241 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
186 ویدیو
4 فایل
#شهید ابوالفضلی مدافع حرم حضرت زینب سلام الله زیر نظر خانواده معظم شهید نام جهادی : حـمـــزه متولد:1369/8/26 شهادت:1394/4/4 آرمیده در گلزار شهدای تبریز .قطعه مدافعان حرم
مشاهده در ایتا
دانلود
هو الشهـيد🌷 برشی از کتاب شبیه خودش وقت درجه اش رسیده بود. آن روز ها داشت آماده میشد دوباره برگردد ، هم قطارهایش قبل تر رفته بودند دنبال کارهای اداری ترفیع و بیش ترشان هم درجه ی جدید روی دوششان نشسته بود.🏅 هی هم به حامد می گفتند بیا برو دنبال درجه ات. خودت پی کارت را نگیری، کسی نمی آورد درجه ات را بچسباند روی دوشت! حامد این ها را می شنید و لبخند میزد. یک بار هم که یکی از رفقای قدیمی اش پا پی اش شدکه چرا نمی روی سراغ کارهای درجه ات؟ گفت عجله نکن عبدالله! درجه دادن و درجه گرفتن، بازی دنیاست. اصلش آن است که درجه را به آدم بدهد.❤️خدا بخواهد، میبینی درجه ام را توی سوریه از دست خدا میگیرم.... http://eitaa.com/joinchat/1866792980Cf538d37d98
شب جمعست هوایت نکنم می میرم... 🍃می گویند شب های جمعه زائر اربابید 🍃می گویند فاطمه(س) هم می آید حضرت سقا روضه خوان است و شهدا هم درگرد ایشان سینه می زنند... دعایمان کن رفیق... 🍂دلمان سخت برای این شب های جمعه تنگ است. 🆔 http://eitaa.com/joinchat/1866792980Cf538d37d98
~♡~ بِسمِ رَبِّ الزِّینَب🌱 ...خاطره ای از آقاحامد به روایت مادر بزرگوارشون: تقریبا نزدیک چهل روز شده بود که حامد تو کما بود. بعضی اوقات پرستارها اجازه میدادن بریم بالاسر حامد... یکی دو روز مونده به شهادت، بالاسرش با حاج آقا ایستاده بودیم انگار که حواسمون به خودمون نبود یه لحظه دستگاه ایستاد...کلا ضربان قلب قطع شد ولی نمی دونم چرا...فقط من و حاجی بدون هیچ واکنشی به هم نگاه کردیم، شاید یک دقیقه یا شایدم دو دقیقه طول کشید تا ضربان قلب برگشت... دستمو گذاشتم روی سینه حامد دیدم سفت و محکم شده... تو دلم گفتم دیگه یکی دو روز بیشتر نمی مونه... برگشتیم منزلی که اسکان داشتیم کنارش مسجدی بود و همیشه افطاری میدادن. حاجی هم میگفتن که افطار رو نمونیم خونه بریم مسجد و اونجا کنار جمع باشیم. شبِ روزی که قرار بود حامد شهید بشه تو خواب دیدم. کمی آرد دارم و به نیت افطاری دادن به مردم روزه دار مسجد می خوام نان بپزم. صبح که بیدار شدم تعبیر خواب رو نگاه کردم و دیدم نوشته عزیزی رو از دست میدی... دیگه یقینم کامل شده بود...خودمو دیگه آماده کرده بودم.... شب بعد افطار رفتیم بیمارستان دیدیم هرچی از حال حامد میپرسیم پرستارها پاسخی نمیدن! یه لحظه حاجی گفتن اینا که همیشه تحویلمون میگرفتن چی شده یعنی؟! نشستم گفتم انگار خبراییه.... همون لحظه یکی از فرماندهان سپاه وارد بیمارستان شد. مارو که دید اومد جلو، گفتم نمیدونم چرا پرستارا جوابمون رو نمیدن، گفت شما اینجا باشید من برمیگردم... گفتم آقای.... میدونم حامد شهید شده، نیازی به پنهون کاری نیست. بغض فرمانده شکست، گفت: خانم جوانی خداروشکر کنید که حامد جلوی چشمانتونه...یه مدتی کنارش بودید...سه تا از بچه ها شهید شدن نمیدونم به خانواده هاشون چطور بگم که اصلا پیکری ندارن.... همون شب حامدم بردن معراج شهدا کنار سه شهید که فقط دو سه تا از اعضای بدنشون اومده بود.... @shahid_hamed_javani313
~♡~ این اواخر روزهایی بود که حامد جان حس غریبی از زندگی داشت. انگاری از درون داشت همه رو به چشم دل می دید . مثل همیشه خنده های معروفش روی صورتش گل کرده بود از سفر اولش که اومده بود از حال وهوای روحانی اونجا می گفت معلوم بود یه چیزی هست که اونجا دامنگیرش کرده... شاید میخواست بگه ...اما نگفت! بعد هیات طبق روال هر هفته اومد و گفت بیا بریم برسونمت. حرفهایی می گفت که مفهومش برام سخت بود. حتما از پروازش خبر داشت. باورش برام سخت بود وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم و گفت: نمی خوای برای آخرین بار خوب تماشام کنی؟ بعد هم رفت..... تاجایی که حتی پرنده ها هم توان رفتن رو دارن. «جوان غیور تبریزی25ساله» لقبی بود که اهالی پایتخت بهش داده بودن ویکی از روزنامه های محلی هم گفته بود «اولین شهید دهه هفتادی ایران». @shahid_hamed_javani313
~♡~ میگن هرچیزیو اگه از ته دلت❤دوست داشته باشی، سعی می کنی خودتو شبیهش کنی حالا مثلا اگه عاشق حضرت سقا باشی... @shahid_hamed_javani313
حسین جانم! من از کودکی عاشقت بوده ام...‌‌ ┈┈┈•┈┈••✾••✾••┈┈•┈┈ @shahid_hamed_javani313 ┈┈┈•┈┈••✾••✾••┈┈•┈┈
روضه دوا میده چای روضه شفا میده نمکِ روضه ها دلُ جلا میده...‌ ‌ آقا حامد!‌ الان که پیش اربابی‌ این شب ها پیش ارباب برای دل های ما هم دعا کن... بیقراریم، دلتنگیم و دلشکسته💔 ‌ ┈┈┈•┈┈••✾••✾••┈┈•┈┈ @shahid_hamed_javani313 ┈┈┈•┈┈••✾••✾••┈┈•┈┈