#صبحتبخیرمولایمن
🏝سرانجام دعای دل شکستگان،
مستجاب میشود
و یک روز دلانگیز ،
ناگهان امید ،
پردهی تاریک شب را
میشکافد و
صبحِ نشاط ،
سر میزند ...
سرانجام شما بازمیآیید و
زندگی آغاز میشود...🏝
⚘وَ جَلَّلْتَهُمْ بِكَرَامَتِكَ، وَ غَشَّيْتَهُمْ بِرَحْمَتِكَ، وَ رَبَّيْتَهُمْ بِنِعْمَتِكَ، وَ غَذَّيْتَهُمْ بِحِكْمَتِكَ🍀
و به كرامت خود بزرگي شان بخشيدي، و رحمتت را بر آنان گستراندی، و ایشان را به نعمتت پروراندي، و با حكمتت ايشان را تغذیه نمودی.⚘🍁
📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
🥀الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
❇️📆امروز _دوشنبه
☀️ ⇦1شھریور1400خورشيدے
🌙⇦ 14محرم 1443قمرے
🎄⇦ 23آگوست2021میلادے
📿 #ذڪرروز :
یـــــاقاضۍالحاجات✨
❀••┈••❈✿♥️✿❈••┈••❀
⋱⸾💔✨⸾ #دلے
✍.. #حرفِقشنگ؛
میگفت:↓
فڪرتكھ شد امـام زمان،،
دلـتمیشھ امـام زمانے
عقلـتمیشھ امامزمانے
تصمـیمهاتمیشھ امام زمانے
تمامزندگیت میشھ امامزمانے
رنگ آقارومیگیرےكمکم...
فقط اگه توے فكرتدائم
امـامزمانـتباشه...
خودتودرگیرامامزمانکنرفیق
تا فکر گناه هم طرفت نیاد!!
#شـــہـــیدانہ🥀
از برای حرم ات این دل من آشوب است
نکند سنگ به پیشانی گنبد بزنند…
•°♡|@shahid_javad_jahani1
علی کوچولوی جواد
#خاطرهـ 🥀
با علی فرزند هشت ساله آقا جواد جهانی همصحبت می شوم. هنوز حال و هوای بازیگوشی کودکانه اش را دارد. می گوید با پدرم خیلی صحبت می کنم. تازه دلم هم برایش تنگ میشود. وقتی با مادر یا پدر بزرگم سر مزارش می روم آن جا بیشتر با پدرم صحبت می کنم. به او می گویم: «باباجون دلم برات تنگ شده… چرا نمیای توی خوابم؟!…».
وقتی از علی می خواهم از خاطرات پدرش بگوید، کمی فکر می کند. انگار از دو سال قبل تا حالا بخشی از خاطرات پدرش را فراموش کرده ولی بازی هایش با پدر را هنوز خوب به یاد دارد، یکی دیگر از خاطرات پدر را هم خوب به یاد دارد که این یکی را قبلا هم از اوشنیده ام؛ «وقتی تلویزیون سخنرانی های رهبر رو پخش می کرد، بابام می نشست و خوب گوش می داد…».
از علی می پرسم اگر همین الان پدرت را ببینی به او چه می گویی؟ در پاسخ ام کمی فکر می کند و خیلی مطمئن می گوید: «خب اول که می پرم توی بغل اش و میبوسم اش و توی بغل اش می مونم… آخه دلم براش خیلی تنگ شده…». با همین جملاتش به سوالم پاسخ می دهد و پاسخ سوال من را همین می داند و تمام. علی با این که چند سال هم از خواهرش فاطمه کوچک تر است اما فاطمه درباره علی این طور برایم می گوید: «علی با این که کمی بازیگوشه ولی خیلی حواسش به من هست و هوای من رو خیلی داره… علی یک داداش خیلی خوبه برای من…».
°•♤| @shahid_javad_jahani1
هدایت شده از بنام مرد 🇵🇸
امروز سالروز تولد زمینی سردار شهید خرازی هم هست🙂
🍃یادشان با ذکر یک صلوات📿
- نمیدانم
شهادت ،شرط زیبا دیدن است
یا دل به دریا زدن؟
ولی هر چه هست
جز دریادلان
دل به دریا نمیزنند:)))
#شبتون_شهدایی:)
@shahid_javad_jahani1
•💜•
•
❇️📆امروز _سہشنبه
☀️ ⇦2شھریور1400خورشيدے
🌙⇦ 15محرم 1443قمرے
🎄⇦ 24آگوست2021میلادے
📿 #ذڪرروز :
یـــــاارحمالراحمین✨
❀••┈••❈✿♥️✿❈••┈••❀
#شهیدجوادجهانی
#یادشهداباصلوات
Aftab Dar Hejab_Romanbaz (1).pdf
2.27M
💌عنوان رمان : آفتاب در حجاب
👩🏻💻نویسنده : سید مهدی شجاعی
🎭ژانر : #واقعی #مذهبی #غمگین
📖تعداد صفحات : ۱۴۵
💬خلاصه :
آفتاب در حجاب روایتی است از زندگی حضرت زینب (س) از کودکی تا عاشورا تا اسارت و تا وفات داستان از کابوس حضرت زینب (س) در کودکی آغاز میشود :
چشم های اشک آلودت را به پیامبر (ص) دوختی ، لب برچیدی و گفتی :
“خواب دیدم ، خواب پریشان دیدم. دیدم که طوفان به پا شده است، طوفانی که دنیا را تیره و تار کرده است ...“
*آن نابغه این است، نه تویی نه من!*
🌸🌸🌸🌸🌸
🔹« محمد رضا حکیمی هفده هجده ساله بود و من بیست سال داشتم؛ بعد از کودتای بیست و هشت مرداد بود و توی مشهد روحانیت خط اول نهضت نفت را بر عهده داشت. می گفتیم هر صد سال یک بار نابغه ای ظهور پیدا می کند و جنگ {بحث} داشتیم که نابغه آینده من هستم یا او؟!
او ادبیاتش خیلی خوب بود، ادبیات عربش؛ من هم سوادم در ادبیات خوب بود ولی ادبیات محمدرضا حکیمی بهتر بود. به همین خاطر او می گفت که نابغه آینده من هستم. بنده هم به خاطر کتاب های حوزوی که خوانده بودم می گفتم من هستم. یک مرتبه دیدیم یک نوجوان دوازده سیزده ساله از جلوی ما رد شد که تمام معنا آخوند بود. یعنی نعلین و کفش {آخوندی} و عبا و عمامه. به تمام معنا. الفیه در دستش بود و داشت آن را حفظ می کرد. وما بطاعت و الف قد جمیع یبصر فی الجت…. به یکباره حکیمی گفت {آن نابغه}این است، نه تویی و نه من!منظور حکیمی، سید علی حسینی خامنه ای بود….»🔹
📘منبع: خاطره استاد حیدر رحیم پور ازغدی از مرحوم علامه محمد رضا حکیمی.
@shahid_javad_jahani1
|🕶|••ماتجربہڪردیمڪہدرلحظہفتنہ
تارهبرماسیدعلےهستغمےنیستッ🤞🏽
@shahid_javad_jahani1