eitaa logo
🇮🇷شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی🇮🇷
2.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
42 فایل
«کانال رسمی،تحت نظارت خانواده شهید» میگفت:"مردان خدا، گمنامند" آنچنان طریق گمنامی در پیش گرفت که لایق شهادت شد اینجا از اومینویسیم🪶 تا با یادش، روحمان جَلا گیرد✨🕊️ خادم کانال: @Shahid_javad_m
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی🇮🇷
#بسم_الله اذا أحببت فلا تكثر وقتى كسى (يا چيزى) را دوست داشتى زياده روى نكن. امیرالمومنین علیه الس
‏رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ ‏خدایا به ما همسر و فرزندانی بده که باعث شادی قلب ما باشند.
🌹متن زیارت حضرت ام البنین(سلام الله علیها) 🌹۱۳ جمادی‌الثانی سالروز شهادت حضرت ام البنین (سلام‌الله علیها)همسربزرگوار امیرالمومنین (علیه‌السلام) و مادر چهار شهید از شهدای کربلا به ویژه حضرت ابوالفضل(علیه‌السلام)، و روز تکریم مادران وهمسران شهدا گرامیباد. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
مادری عباسش را هدیه کرد💔 و از آن روز تمام مادرهای عاشق پیشه خجل گشتند از دریغ کردن جوان‌های رعنایشان. و اینگونه شد که سالهاست آن‌ها را به "مادران شهدا" میشناسیم... :) تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
37.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻فرمان ام البنین؛ 🎤 🎥 🔺 سلام‌الله‌علیها تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موقع خداحافظی،خانم ام البنین به حضرت علمدار گفتن،زیاد پیش من نمون حسین مادر نداره،داره میبینه... مادر ادب...:)💔
ام البنین یعنی عباس داشته باشی و بگویی از حسین چه خبر؟!
سید رضی موسوی او که به مقام رضای خدا رسید و دعوت سردار دل‌ها را لبیک گفت!
🇮🇷شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی🇮🇷
❥ ...
کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «مادر» توی مدرسه درسش خوب بود؛ اما شیطنتهایش را هم داشت یکی از معلم هایشان توی کلاس با شاگردها بد حرف میزد انگار زیاد فحش می داده یک روز، با چند تا از دوستهایش قرار گذاشته بودند و یک کلاغ برده بودند مدرسه و کلاس را به هم ریخته بودند مدیرشان هر چقدر خواسته بود از زیر زبانشان بیرون بکشد که کار کدامشان بوده، چیزی نفهمیده بود. عهد کرده بودند کسی را لو ندهند؛ اما مدیرشان مطمئن بود کار یکی از این چهارتاست. میگفت بقیه جرئت چنین کاری ندارند. فرستادند دنبالمان ، جواد بهش برخورد و آنجا درآمد که هرکاری هم کرده ایم، حقش بوده؛ چون معلم بهمان فحش می داد. مدیرشان گفت خب می آمدید به من می گفتید. جواد هم جواب داد آمدیم؛ اما کسی به اعتراضمان گوش نکرد از راهنمایی پایش به بسیج باز شد اولش در بسیج مدرسه بود؛ اما سال بعد آمد و گفت نمیتواند توی بسیج دانش آموزی آن قدری که دلش می خواهد فعالیت کند گفت میخواهد برود پایگاه بسیج محل مسجد محله مان هنوز ساخته نشده بود و تازه زمینش را داده بودند و داشتند پی ریزی اش میکردند، عصرها که از مدرسه خلاص میشد می دوید و میرفت کمکشان و برای مسجد کارگری میکرد توی بسیج هم سریع دوست پیدا کرد آنجا دایره دوستهایش بیشتر هم شد. از همان روزها معلوم بود چقدر اهل رفاقت است . توی عالم نوجوانی کمکشان میکرد یا ظهر زنگ میزد که مامان ناهار اضافه داری؟ من دارم با چندتا از دوستانم می آیم خانه، من هم دلم خوش بود که رفقایش را می آورد توی خانه و خیلی بیرون نمیروند یک اتاق تکی میانه های راه پله داشت که شد یک شعبه از پایگاه بسیجشان، هر وقت هرکس میگفت کجا برویم می گفت برویم خانه ما ،ما هم سخت نمیگرفتیم بهشان ،که راحت باشند و کمتر از خانه بیرون بروند. شبهایی بود که تا ۱۱ یا ۱۲ شب هم اینها توی اتاق جواد بودند و صدای بگو بخندشان بالا بود جواد از همان دوره نوجوانی اش خیلی اهل بگو بخند بود هر جایی ،بود صدای حرف زدنها و خنده های جواد بیشتر از بقیه شنیده میشد یکی دو سالی رفت پایگاه بسیج محله خودمان و بعد انگار حس کرد باز هم برایش کم است، گفت میخواهد برود پایگاه بسیج شهید چمران که نزدیک مسجد مصلا بود و فعالیتهایشان خیلی بیشتر بود توی همین موقعیت بود که خودش را شناخت و یک جورهایی راهش را انتخاب کرد. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
دیگر مراقب خیلی از کارهایش بود و حساسیت هایش بیشتر شد. دو تا سه سال قبلش که بچه تر بود، با رفقایش رفته بودند توی باغهای اطراف و آلبالو خورده بودند. یک روز، بعد از مسجد رفته بود سراغ آقاسیدی که صاحب باغ بود. گفته بود حاج آقا، ما بچگی کرده ایم و رفته ایم توی باغتان کمی میوه خورده ایم، آقاسید هم کمی تند مزاج بود گفته بود حالا چه کار کنم؟ جواد گفته بود این پول این هم صورت... یا خسارتش را بگیر، یا تنبیهم كن. طرف درباره کس وکار جواد پرسیده بود و بعدها برای یکی از همسایه ها تعریف کرده بود که کار این بچه درست است. همین رفت و آمدهایش به مسجد مصلا باعث شد که خیلی زود بزرگتر شود و رشد کند ، اجتماعی شود. توی کارهایش هم از همان اول، روی حلال و حرام درآمدش دقت میکرد. این حساسیتش روی مال حلال را از اول توی خانه و زندگیمان دیده بود ،بابایش هم خیلی روی حلال بودن لقمه تأکید میکرد. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii