بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
قسمت(120)
پیروزی انقلاب وارد سپاه شد.خب،فرهنگی که بود،جزء سری اول پاسداران همدان هم محسوب میشد،روی همین حساب در سپاه برای خودش کیا وبیایی داشت.
البته خیلی هم آدم تودار و مرموزی بود.در سپاه مسئولیت روابط عمومی را برادرمان آقای اسماعیل فدایی به عهده داشت و آقای ایکس از نیروهای زیر دست او بود.آن روزها،روابط عمومی سپاه همدان مجله ای در تیراژ محدود به اسم النصر را منتشر میکرد که آقای ایکس بر آن نظارت داشت.یادم هست چند بار آقای فدایی به طور خصوصی به او گفته بود:من درباره ی این آقا ذهنیت دارم،آدم مشکوکی به نظر میرسد.
وقتی در اواخر اسفند 1359 محمود شهبازی توسط آقای بروجردی به عنوان فرمانده سپاه استان همدان معرفی شد،همین آقای ایکس از روز اول شروع کرد به جوسازی علیه شهبازی.
-واکنش محمود شهبازی در قبال جو سازی های او چه بود؟
-معلوم است،محمود نسبت به جوسازی های آقای ایکس ابداً واکنش نشان نداد.انسان فوق العاده مهذّبی بود و با حلم عجیبی کج رفتاری های او را تحمل میکرد.
بعد که در تابستان سال 60 شهبازی بچه های کادر و ذخیره همدان را بسیج کرد و به جبهه ی سر پل ذهاب فرستاد،آقای ایکس هم که از کادرهای روابط عمومی سپاه همدان بود،به منطقه آمد.
-در منطقه هم به مخالف خوانی هایش علیه شهبازی ادامه داد؟
-بله،اصلا آدم مشکوکی بود.کنار پادگان ابوذر یک قسمت حوضچه مانندی واقع شده بود که در آن آب جمع میشد و مبدل شده بود به یک استخر طبیعی.در آن هوای گرم تابستان سال 1360 منطقه غرب،بچه رزمنده ها روزها می آمدند به آنجا،ساعتی تفریح میکردند،تنی به آب میزدند و جان میگرفتند.بعضی مواقع شهبازی هم به آنجا می آمد،آب تنی میکرد،البته بازیگوشی هایش هم ادامه داشت،مخصوصا اوقاتی که می آمد و میگفت بچه ها بیایید برویم فلانی را در آب غوطه بدهیم.
در یکی از همین روزها بود که برادرهای ما محمد ترکمان و سعید بادامی آمدند و خبر آوردند آقای ایکس چند نفر از بچه ها را تحریک کرده تا موقعی که شهبازی وارد حوضچه شد بروند او را بگیرند و زیر آب نگهش دارند
-که چه؟میخواستند خفه اش کنند؟
-نه!فقط بنا داشتند بیش از حد معمول او را زیر آب نگه دارند طوری که
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
صفحه193
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
قسمت(121)
به قول معروف با این کار حال محمود را بگیرند و او را پیش چشم جمع خرد کنند.
در هر صورت،شهبازی در نظر بچه های سپاه استان به عنوان یک فرمانده جدی و با صلابت مطرح شده بود.آقای ایکس می خواست ابهت او را پیش چشم بچه ها بشکند.
-عکس العمل شما در قبال این قضیه چه بود؟
-ما تا متوجه نقشه ی آقای ایکس برای محمود شدیم،معطل نکردیم.به محض اینکه ایکس و سایرین خواستند به شهبازی در آب حمله کنند،من و ترکمان و بادامی رفتیم به طرفداری از محمود و طوری وانمود کردیم که از قضیه مطلع نیستیم و قصد داریم ما هم با آنها شوخی کنیم به طرفداری از محمود،آقای ایکس و دوستان او را گرفتیم و توی آب غوطه دادیم.خلاصه به این صورت نیز آقای ایکس که جزو مخالفین شهبازی بود به سنگ خورد.
-حالا این مخالف خوانی ها اساس و مبنایی هم داشت یا این که صرفا ناشی از اختلاف سلیقه او با شهبازی بود؟
-اساس و مبنا داشت،آن هم چه اساس و مبنایی!آقای ایکس کسی بود که قبل از شروع همین عملیات شهید رجایی و شهید با هنر،مرتکب خیانت شد.
-خیانت؟!
-بله،قبل از عملیات،آمد و گفت:برای این حمله من یک سری متون تبلیغاتی آماده کرده ام که می خواهم بروم همدان،آنها را با دستگاه پلی کپی سیاه تکثیر کنم و سریع برسانم به منطقه،طوری که در همان شب عملیات،این ها را بین بچه ها توزیع کنیم.
خب از کادرهای روابط عمومی سپاه استان بود،همه به او اعتماد داشتند.به همین بهانه خیلی راحت از منطقه خارج شد،در حالی که رو نوشتی از نقشه ی عملیات در شرف اجرای ما را هم با خودش برده بود.اول به همدان آمد و آن متون تبلیغاتی کذایی را داد تکثیر کنند.بعد هم سریع رفت تهران و نقشه عملیات را به رابطین خویش تحویل داد.به این ترتیب عملیات سوم بازی دراز یا همان حمله ی یازدهم شهریور 1360 ما،شروع نشده،او رفت.
در جریان حمله متوجه شدیم تمام راه کارهایی را که به هزاران خون جگر شناسایی کرده بودیم-اعم از راه کارهای 2,1و4-سوخته اند و دشمن آنها را زیر آتش گرفته.
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
صفحه 194
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
قسمت(122)
بعد از خاتمه ی حمله بود که متوجه شدیم آقای ایکس سالها است عنصرنفوذی سازمان مجاهدین خلق در سپاه همدان بود.او نقشه ی عملیات را به دوستان منافقین خودش داد و آنها هم نقشه را تحویل رژیم بعث عراق دادند.
-بعد از این کار متواری شد؟
-نه،برگشت منطقه،حتی در عملیات هم حضور داشت که دستش به طور سطحی مجروح شد و او را برای مداوا به همدان فرستادند.
-یعنی هیچ کس در سپاه از سوابق این شخص کوچک ترین اطلاعی نداشت؟
-خب،ما میدانستیم که در اوایل انقلاب،چند صباحی طرفدار گروهک جنبش مسلمانان مبارز(۱)به سرکردگی یک دندان ساز چپ گرا به اسم حبیب الله پیمان بوده ولی حتی به مخیله ی احدی از ما خطور نمیکرد که به منافقین پیوسته باشد.
-چرا؟خب خطوط عقیدتی و فکری هر دو گروه،خصوصا التقاط مارکسیستی شان که خیلی به هم شبیه بود؟!
-آخر او از بچه های مبارز قبل از انقلاب در مسجد پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم)شهر همدان بود.از اول تشکیل سپاه هم که آمد توی این مجموعه و به قولی،جزء پاسداران قدیمی ما بود.در همین عملیات هم که زخمی شد.چه کسی فکر میکرد چنین آدمی یک منافق نفوذی باشد؟!
بعد از پایان عملیات،بچه های سپاه او را ردیابی کردند و گرفتار شد.ساعت ده شب رفتند به محل سکونتش در شهرک فرهنگیان همدان.در زدند و بیدارش کردند و به همان دست مجروحش دستبند زدند.باز هم نقش بازی میکرد و میگفت این شوخی های بیمزه چیه؟دست من را باز کنید،خوشم نمی آد!سریع او را به تهران فرستادند.آنجا دادگاهی شد و بعد از اثبات خیانتش 48 ساعت بعد در مقابل جوخه ی اعدام قرار گرفت و معدوم شد.
-خیانت عناصر نفوذی در جبهه ی سرپل ذهاب منحصر به همین یک مورد بود؟
-نه،باز هم مواردی داشتیم.بعد از آن که در روزهای اول جنگ،ما تپه ی اول از رشته ارتفاعات قراویز را از دشمن گرفتیم،ارتش آمد روی این ارتفاع دیده بان گذاشت تا تجمع نیروهای دشمن روی تپه های بعدی قراویز را با آتش خمپاره بکوبد.بعد از شورش مسلحانه ی منافقین در خرداد 1360 یکی از سربازان دیدبان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱.این گروه نشریه ای داشت به اسم امت که هوادارانش را وادار میکرد آنها را سر چهاراه بفروشند،بچه حزب اللهی ها از سر مزاح به افراد این گروه میگفتند:امت فروش،به امتی هم معروف بودند.
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
صفحه 195
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب :مهتاب خین
قسمت(123)
ارتش در روی ارتفاع اول قراویز کشته شد،یک سرباز دیپلمه بود،جسدش را با کلی احترام به عقب منتقل کردند،و حتی در داخل پادگان ابوذر هم او را به عنوان شهید تشییع کردند و بعد هم بردند داخل سردخانه گذاشتند تا بفرستند به شهر ودیارش.در سردخانه خواستند محتویات جیب هایش را تخلیه و جمع آوری کنند تا همراه جنازه به دست خانواده اش برسد که دیدند عجب!....دیدبان به اصطلاح شهید ما،منافق است!
-از جیب او کارت عضویت منافقین را در آوردند؟
-نه آقاجان،کارت کدام است؟! تا قبل از حادثه،بچه های خودی مدام گلایه داشتند که آقا!چرا این خمپاره هایی را که از عقب،سر دشمن میفرستید،همه اش اطراف مواضع ما میخورد؟
بر اثر همین آتش خمپاره خودی،شاید ده ها نفر از بچه های ما شهید یا مجروح شده بودند.
بعد که محتویات جیب آن سرباز دیدبان را بررسی کردند،دیدند در چند صفحه کاغذ مفصل نوشته:
-امروز یک شنبه یکی از آنها را به درک واصل کردم.
اینجوری گزارش مأموریت،برای سازمان منافقین مینوشته.
-پس این گزارش ها را از جیب او درآوردند!
-بله،خود من هم آنها را دیدم.جالب است که گوشه کاغذها هم خونی بود،آغشته به خون او بودند.بعد از آن بود که بچه های حفاظت اطلاعات ارتش از سرپل ذهاب آمدند و پی گیری قضیه افتاد دست آنها.
-طی مدت حضور در منطقه ی سرپل ذهاب،چطور فرصت رسیدگی به امور واحد تدارکات سپاه استان همدان را پیدا میکردید؟آخر گفتید که آن شناسایی ها را به صورت مستمر داشتید انجام میدادید.
-این طور نبود که واحد تدارکات سپاه همدان بی سرپرست باشد،اولاً خودم چند بار برای سرکشی به امور این واحد به صورت سفرهای یکی دو روزه به همدان رفتم.در ثانی،برادرمان امیر چلویی که او را به عنوان معاونت واحد تدارکات تعیین کرده بودم،خیلی خوب به مسائل تدارکاتی سپاه همدان سر وسامان میداد.لذا دیگر خیلی فارغ البال شدم و توانستم با خاطری آسوده به کارهایم در جبهه برسم.آقای
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
صفحه 196
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب :مهتاب خین
قسمت(124)
چلویی،به فاصله کمی بعد از استقرار قطعی عملیاتی،از طرف محمود شهبازی رسما به عنوان مسئول واحد تدارکات سپاه استان همدان منصوب شد.
-با عنایت به وسعت منطقه ای که برای عملیات آتی خودتان در نظر گرفته بودیدبا معضل کمبود نیروی رزمی چطور کنار آمدید؟
-قرار شد مناطق سپاه در هر شهرستان 10تا 15 نفر از کادرهای ورزیده شان را برای شرکت در این عملیات به منطقه بفرستند.منتها درست در گرماگرم شناسایی های خودمان بودیم که واقعه انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت رئیس جمهورمان رجایی و نخست وزیر دکتر باهنر در هشتم شهریور سال 1360 اتفاق افتاد.
-از انفجار نخست وزیری چطور با خبر شدید؟
-یادم هست روز هشت شهریور تازه از شناسایی برگشته بودیم و داشتیم استراحت میکردیم حوالی عصر بچه ها آمدند بیدارمان کردند،خیلی مضطرب بودند،گفتیم چه خبرشده؟گفتند مقر نخست وزیری منفجر شده،رادیو خبرش را تازه اعلام کرده.
بدجوری ته دلمان لرزید،پرسیدیم آقای رجایی هم بوده؟جواب دادند:طوری که رادیو میگفت:ایشان وآقای باهنر هم در جلسه حضور داشتند ولی خوشبختانه آسیب جدی ندیده اند و مجروح شده اند.(۱)
در نتیجه حمله ای که بنا داشتیم آن را در اواخر آذر 1360 اجرا کنیم،با وقوع این حادثه ناگوار،عملاً سه ماه جلوتر شروع شد.
-یعنی فاجعه هشت شهریور باعث شد حمله را خیلی زودتر از موعد تعیین شده قبلی شروع کنید؟
-بله.
-بازتاب شهادت رجایی و باهنر در جمع رزمندگان جبهه ی شما را می توانید توصیف کنید؟
-البته،منتها بنده ناگزیرم در اینجا یک گریز بزنم به وضعیت خودمان در آن روزها.اولاً از اواسط مردادماه سال 1360 مسئولیت فرماندهی نیروهای سپاه همدان در این جبهه،مجدداً به بنده محول شد.
بعد از فاجعه هشتم شهریور،حوالی همان روز آقای بروجردی تلفنی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱.در واقع خبر شهادت رجایی و باهنر را تا صبح روز بعد-نهم شهریور1360-رسماً اعلام نکردند،روز نه شهریور،در بخش خبری ساعت هشت صبح رادیو ایران بود که خانم عاتقه صدیقی،همسر شهید رجایی در آغاز خبر بامدادی رادیو با لحنی گریان گفت:به من تسلیت بگویید و... آنجا بود ما فهمیدیم که رجایی وبا هنرشهید شدند.
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
صفحه197
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب :مهتاب خین
قسمت(125)
با محمود،شهبازی تماس گرفت و از او خواست سریعاً خودش را به منطقه برساند.محمود همان روز به سرپل ذهاب آمد.صبح روز نهم شهریور1360 ،بنده و محمود شهبازی برای شرکت در یک جلسه اضطراری رفتیم به پادگان ابوذر.
جو حاکم بر نیروهای مستقر در پادگان،بسیار آشفته و منقلب بود.بچه ها با جلوداری احسان تقی پور(۱)و دیدبان نامی جبهه ی غرب حاج آقا غفاری(۲)دسته های عزا به راه انداخته بودند و در حالی که گریان و نالان بر سر و سینه میزدند،در محوطه پادگان راه پیمایی میکردند و شعار میدادند:فرماندهان،انتقام،انتقام!
فیلم آن مراسم،هنوز هم در آرشیوهای دفاع مقدس موجود است.این برادرهای ما در پادگان ابوذر،راه پیمایی کردند و آمدند به سمت مقر فرماندهی.
-جلسه اضطراری فرماندهان در همان روز نهم شهریور برگزار شد،بله؟!
-بله ساعت9 صبح بود که جلسه تشکیل شد.بعد از شروع جلسه،سرهنگ هوشنگ عطاریان گفت:از رده های بالا به ما ابلاغ شده که بایستی هرچه زودتر در غرب عملیات را شروع کنیم،این دستور از بالا آمده!
-زمینه برای شروع عملیات مهیا بود؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱.احسان تقی پور،روز یازدهم شهریور1360 در عملیات سوم بازی دراز بر اثر اصابت گلوله آر.پی.جی دشمن در محور شیرین آب به شهادت رسید.
۲.حجت الاسلام محمدعلی قره گوزلو(معروف به غفاری)،از جمله علمداران مبارزات مردمی علیه رژیم طاغوت در مساجد محلات جنوب شرق تهران در دوران انقلاب بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی،به دنبال تشکیل سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی،در اردیبهشت1358وارد این نهاد مقدس شد،مدتی در معیت سردار سرتیپ پاسدار محسن رفیق دوست،واحد تدارکات کل سپاه را اداره میکرد.در بهار 1359 به عنوان مربی عقیدتی واحد سیاسی-ایدئولوژیک لشکر81 زرهی ارتش،به کرمانشاه رفت.
با شروع جنگ به جبهه غرب آمد و به فاصله کوتاهی ،بدل به زبده ترین دیدبان جبهه غرب شد.سردار حسین الله کرم درباره ی حجت الاسلام غفاری می گوید:بچه های ما در جبهه گیلان غرب و نفت شهر،در طول مأموریت های گشتی با مقوله ی دیدبانی آشنا می شدند،کار دیدبانی به عهده ی بچه های ارتش بود،آنها از این کار سر رشته داشتند...
نقطه ضعف بچه های ما،نا آشنایی با دیدبانی بود آنها برای اینکه بتوانند هرچه سریع تر این کار را یاد بگیرند،حتی جیره غذایی خودشان را به دیدبان های ارتشی میدادند،ظرف غذای آنها را میشستند و حتی برای آنها آفتابه آب میکردند.چاره ای نبود می بایست طرز استفاده از قطب نما را یاد میگرفتند،فاصله ها را تخمین میزدند،زاویه یابی میکردند و.....
حجت الاسلام حاج محمد غفاری و علی طاهری دو تن از دیدبان های معروف سپاه غرب بودند.این دو عزیز توانسته بودند در اسرع وقت بر پیچیدگی های دیدبانی مسلط شوند...
یک بار که در فلاجه برای حاج آقا غفاری تعریف کردم که بچه های ما چطوری دیدبانی را آموزش میبینند،خندید و گفت:من هم همینطوری این کار را یاد گرفتم.
(ر.ک.به کتاب:شناسایی بمو،صفحه45)
سرانجام دیدبان رشید جبهه غرب،روحانی وارسته حجت الاسلام محمد علی غفاری در یازدهم شهریور ماه سال 1360 طی عملیات شهیدان رجایی و باهنر در محور بازی دراز خلعت شهادت بر تن کرد.در همین عملیات همرزمش علی طاهری نیز به شهادت رسید.
یادشان گرامی باد.
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
صفحه 198
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
قسمت(126)
-اصلاً و ابداً.وقتی گزارش های مسئولین محورها را دریافت کردیم،متوجه شدیم مهمات نیست،امکانات لجستیک و پشتیبانی برای آغاز حمله ای به آن وسعت را نداریم.به علاوه،هنوز شناسایی های منطقه تکمیل نشده بودند.آمار نفرات را که بررسی کردیم،دیدیم نیروی رزمی کم است.از حیث اقدامات مهندسی کم و کسری داشتیم،لازم بود در منطقه چند جاده ی تدارکاتی بزنیم،آخر قرار نبود که عملیات به این زودی شروع شود.
در اثنای همین جلسه بود که نیروهای سینه زن موجود در پادگان،با جلوداری شهیدان بزرگوار حاج آقا غفاری و احسان تقی پور خودشان را رساندند به مقابل مقر فرماندهی.با شنیدن سر و صدا رفتیم پشت پنجره تا ببینیم چه خبر شده،دیدیم بچه ها یکصدا شعار میدهند:فرماندهان انتقام،انتقام....فرماندهان تصمیم،تصمیم!
از نو جمع شدیم،و با سرهنگ عطاریان صحبت کردیم.مسئولین مربوطه گفتند ما به هیچ وجه برای شروع عملیات آمادگی نداریم،عطاریان گفت این دستوری است که از بالا ابلاغ شده.گفته اند به هر نحو ممکن،شما باید در غرب عملیات را شروع کنید،ولو شکست بخورید.ما باید به دنیا نشان بدهیم که انتقام شهادت رئیس جمهور و نخست وزیرمان را در جبهه از دشمن میگیریم و با شهادت بزرگمان جبهه های ما راکد نمی شوند.
-عطاریان این جور صحبت میکرد؟
-بله![میخندد]....یک سخنرانی داغ و خیلی پرشوری برای مسئولین حاضر در آن جلسه کرد!می گفت:ولو فشنگ و تفنگ هم نداشته باشیم.باز مثل امام حسین علیه السلام سینه مان را در مقابل دشمن سپر میکنیم و تن به ذلت و خفت نخواهیم داد.
[باز میخندد]....اصلا هر کس حرف های عطاریان را می شنید،با خودش می گفت عجب افسر خوبی است،عجب آدم رشیدی است،تا جایی هم که می دانستیم،خیلی هم ضدیت با بنی صدر پیدا کرده بود.
-آخر از اوایل بهار 1360 حزب توده که خیلی قصد داشت خودش را به طرفداران خط امام(ره)بچسباند،با بنی صدر ضدیت میکرد،روی همین حساب هم،عطاریان توده ای،علیه حامی سابقش در ارتش جبهه گیری میکرد،رفتار عطاریان نسبت به بنی صدر،تابعی بود از نحوه ی متغیر برخورد حزب توده با بنی صدر.
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
صفحه199
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
قسمت(127)
▫️خب ،ما که آن روزها نمی دانستیم عطاریان عنصر نفوذی حزب توده است . می دیدیم در اوج دعوای بنی صدر با انقلابیون و شورش مسلحانه منافقین ، عطاریان مدام می گوید:امام این انقلاب و این پیرمرد مقدس ما را، بنی صدر با حرف ها و کارهایش می خواهد دق کش کند !
خب بچه ها هم که می دیدند گوینده ی چنین سخنانی، یک ارتشی عالی رتبه است که حامی امام است وعلیه خیانت های بنی صدر این طور داغ موضع می گیرد ، خیلی از او خوش شان می آمد.
پس به این ترتیب عملیات در غرب ، بسیار زودتر موعد قبلی در دستور کارتان قرار گرفت؟
▫️بله . رفتیم سریع وضعیت منطقه را بررسی کردیم . دیدیم برای کار در فلان محور به 100 نفر نیرو نیاز داریم، ولی عملاً فقط می توانیم از 30 نفر استفاده کنیم.
70 نفر کم داریم . در محور دیگر ، 150 نفر نیرو باید به کار می گرفتیم، در حالی که می دیدیم فقط 40 نفر نیرو در اختیار داریم.
▫️از آن طرف هم که دور از چشم شما ، عنصر نفوذی منافقین ،رفته تا اطلاعات و نقشه عملیات را تکثیر کند و بدهد به دشمن!
▫️ بله یادم هست سرهنگ عطاریان که آن روزها نماینده شورای عالی دفاع در جبهه های غرب بود، به سرهنگ محمود بدری دستور داد: برای رفع کمبود مهمات ،شما با تیمسار قاسم علی ظهیر نژاد؛فرمانده نیروی زمینی تماس بگیرید تا هر چه سریع تر مهمات مورد نیاز این حمله را به منطقه بفرستند!
تا این ها بروند و مهمات را از فلان آمادگاه لجستیک ارتش بار بزنند و به منطقه بفرستند، کلی طول کشید .یعنی عملاً مهمات را در همان شب حملهـ شب 10 به 11 شهریور ـ به ما در خط رساندند.
خب، عملیات را در چنین وضعیتی شروع کردیم: نیرو خیلی کم داشتیم ، مهمات خیلی کم داشتیم، در بحث مهندسی و احداث جاده تدارکاتی که اصلاً کاری صورت نگرفته بود.
▫️در حد فاصل موجود بین پایان جلسه عصر روز 9 شهریور تا شامگاه 10 شهریور که حمله آغاز شد، چه کردید؟
▫️همان شب 9 به 10 شهریور ، آخرین شناسایی را به صورت ضربتی انجام دادیم .
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
صفحه 200
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب:مهتاب خین
قسمت(128)
محمود شهبازی ،خود بنده،حبیب الله مظاهری ،علی رضا حاجی بابایی و قدیر نظامی به آن شناسایی رفتیم . یه تمام راه کارها سرکشی کردیم و آن ها را چک کردیم .دیدیم انگار دشمن هوشیار نشده .لذا از این بابت خیلی خوشحال بودیم. تنها نگرانی ما این بابت کمبود شدید نیروی رزمی بود . در ساعات پایانی روز 10 شهریور که نشستیم مسائل مان را سبک سنگین کردیم،دیدیم میزان نیروی موجود در منطقه ،برای اجرای عملیاتی به آن گستردگی اصلاً کافی نیست . از بابت مهمات هم که گفته بودند نگران نباشید،مهمات را به شما می رسانیم.
▫️این شناسایی فوری فوتی چند ساعت طول کشید؟
▫️سرشب که هوا تاریک شد ،عازم شناسایی شدیم و حوالی ساعت 1 بامداد 10 شهریور به مقرمان برگشتیم. همان روز دهم شهریور 1360 جلسه ای در مقرمان ـ شهرک المهدی <عج> ــ برگزار کردیم . حضار جلسه عبارت بودند از: بنده ،محمود شهبازی،قدیرنظامی، علی رضا حاجی بابایی و حبیب الله مظاهری ،ابتدا قرار شد فرماندهی کل عملیات در منطقه سر پل ذهاب را خود محمود شهبازی به عهده داشته باشد و آقای مظاهری هم با نیروهایش ،در محور کوره موش و تنگه حمام و بنه دستک عمل کند.
▫️یعنی در حوزه عمل ،جابه جایی صورت گرفت و قرار شد به جای آقای حاجی بابایی و نیروهایش ،مظاهری برود در این محور عمل کند؟
▫️بله قرار شد حاجی بابایی برود و در قراویز عمل بکند در حاشیه این مطلب را باید عرض کنم که اگر علی رضا حاجی بابایی زنده می ماند،یکی از زبده ترین فرماندهان عملیاتی سپاه می شد . طوری که شاید حتّی حبیب الله مظاهری به گرد پای او نمی رسید . عنصر فوق العاده هوشمند و مدیری قوی بود. اگر مانده بود در سطح دوــ سه فرمانده لشکر می توانست کارکند.1
▫️این جابه جایی توسط چه کسی انجام گرفت؟
▫️توسط محمود شهبازی . به این ترتیب ،قرار شد تا در محور عملیاتی حد فاصل ساحل شمالی رودخانه ی اروند تا ارتفاعات قراویز را حاجی بابایی عمل کند و مظاهری هم در محور کوره موش و تنگه حمام و بنه دستک وارد عمل شود. و آقای نظامی هم در محور تپه دو قلو و جاده قصر شیرین عمل کند . بعد هم محمود شهبازی به
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.علی رضا حاجی بابایی سرانجام تابستان 1361 طی نبرد رمضان در منطقه شرق بصره به شهادت رسید.
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
صفحه201
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردارشهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب؛مهتاب خین
قسمت(129)
بنده گفت:در این محور شیرین آب هم خودم کار میکنم.
در جواب شهبازی گفتم این چه حرفی است که شما میزنید،تمام شناسایی منطقه قصر شیرین،روستای جگر محمدلو تا ساحل شمالی رودخانه ی الوند را ظرف این مدت من انجام داده ام،وقتی دید با رفاقت کاری از پیش نمی رود،باز لحن خودش را عوض کرد و خیلی رسمی گفت:
بسم الله الرحمن الرحیم،من دستور میدهم فرماندهی کل عملیات سرپل ذهاب را شما به عهده داشته باشید،برادر همدانی،موظفید بروید به اتفاق برادران ارتش در تپه ی سر آب گرم،یک قرارگاه فرماندهی بزنید،خودم در این محور شیرین آب عمل میکنم،آقای نظامی در این محور ،آقای مظاهری در این محور،آقای حاجی بابایی هم در این یکی.
دیدم حرف اش را زده و نمیشود حریف اش شد،اصلا وقتی که دستوری میداد،احدی جلودارش نبود و حریف اش نمیشد.
همان روز رفتیم دنبال کار،فرمانده گردان 211ت تیپ 3 لشکر 81 زرهی ارتش سرگرد قبادی بود.ایشان سریع تانک هایش را حرکت داد و جلو آورد،حالا در حاشیه باید بگویم که بنده از قبل از انقلاب،سیگاری بودم و آن روز ها هم سیگار میکشیدم،شب 10 به 11 شهریور که در قرارگاه مشترکمان در تپه ی سر آب گرم با آقای قبادی مشغول عملیات بودیم،تا ظهر روز یازدهم شهریور،حتی برای یک لحظه،سیگار از دهانمان نیفتاد.پشت سر هم سیگار میکشیدیم.سرگرد قبادی دو تا سیگار با هم روشن میکرد،یکی را میداد به من،یکی را خودش میکشید،بعد من دو تا روشن میکردم،یکی را به او میدادم،یکی دیگر را هم خودم میکشیدم.البته من آن روز ها سیگار هما فیلتر دار میکشیدم.ما با سیگارهای کوچولو سر میکردیم.
-نحوه ی آغاز عملیات را به خاطر دارید؟
-البته،رأس ساعت 23 دهم شهریور 1360 حمله ی ما با نام عملیات شهید رجایی و با هنر شروع شد.
-نیرو ها را با نفربر به خط منتقل کردید؟
-نه آقا جان نفربرمان کجابود؟حتی بعدها در فتح المبین هم که به خوزستان رفتیم،از کامیون برای نقل و انتقال نیرو استفاده میکردیم.عصر روز دهم شهریور رفتیم به پادگان ابوذر،نیروهای واحد ها را سوار کامیون ها کردیم،و فرستادیم به سمت جلو.
توی خط،غذای بچه ها را بینشان تقسیم کردیم،یادم هست که غذا چلو مرغ بود،بعد.
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
صفحه202
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردارشهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب؛مهتاب خین
قسمت(130)
هم بچه ها از نقطه ی رهایی حرکت کردند و روانه ی عملیات شدند.
-به صورت گردانی عمل میکردید؟
-نه آن روز ها هنوز آرایش گردانی در سازمان رزم سپاه غرب رایج نبود،روال کار اینطور بود که میگفتند:این 50 نفریک گروه.واحدهای ما به صورت گروه معروف بودند.میگفتند:گروه پنجاه نفره ی برادر بحرینی،یعنی آنها را به اسم مسئولشان می شناختند،یا گروه امیدی که شامل چهل نفر رزمنده بود.
-کل استعداد نیرویی که سپاه همدان در عملیات شهیدان رجایی و باهنر به کار گرفت چندنفربود؟
-ما تا قبل از آن یکصد و پنجاه نفر نیروی رزمنده ثابت در منطقه داشتیم،200 نفر هم که شهبازی از سپاه استان برای این حمله به منطقه فرستاد.در نتیجه کل نیروهای عملیاتی ما شدند350 نفر.
-ساعت شروع درگیری را به خاطر دارید؟
-همانطور که قبلا گفتم،ساعت:23 شامگاه دهم شهریور بچه های عمل کننده به خط دشمن رسیدند و درگیری سراسری آغاز شد.در محور قراویز،بچه های تحت امر علی رضا حاجی بابایی تا پای سنگر های دشمن جلو رفته بودند و آن جا با دشمن درگیر شدند،خیلی هم شهید دادند که اجسادشان در آنجاع ماند(۱)دشمن منتظرشان بود،در محور کوره موش،تنگه حمام و بنه دستک هم بچه های مظاهری با دشمن درگیر شدند و در این محور هم دشمن هوشیار بود.در محور تپه دوقلو هم،به همچنین.
لذا آمار شهدا و مجروحین بالا رفت.منتها ما در آن جا با استفاده از نفربرها و تانک های ارتش،اجساد شهدا و مجروحین را توانستیم به عقب منتقل کنیم،اما در محور شیرین آب بچه های محمود شهبازی با دشمن درگیر نشده بودند.دشمن که خیانت ستون پنجم به کل طرح عملیاتی ما واقف شده بود،ستون نیروهای محمود شهبازی را در آن دست ساحل الوند،زیر رگبار گرفت.
یعنی از همان بین راه،بچه های شهبازی را زیر آتش گرفتند،طوری که اصلا ستون نفرات از هم گسسته شد،محمود همراه یک عده جلو رفته بودند،و بقیه نیروها عقب زمین گیر شده بودند و در نتیجه ستون بریده شد.تعدادی شهید و مجروح هم در دنباله ی زمین گیر شده ی ستون دادند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱.اجساد شهدای عمل کننده در محور قراویز را یک سال بعد،وقتی پس از فتح خرمشهر عراق از منطقه غرب یکسری عقب نشینی داشت و رفتیم و جمع آوری کردیم و به عقب آوردیم.
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
صفحه203
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سراسر عشق،سردارشهید
#حاج_حسین_همدانی
کتاب؛مهتاب خین
قسمت(131)
از آن طرف،ما در مقر عملیاتی مشترک سر آب گرم،صدای شهبازی را از بی سیم میشنیدیم،که با داد و هوار میگفت:آقا جان این بچه ها چرا نیامده اند جلو؟ما هم در تماس با عقبه ی ستون میگفتیم:هرچه زودتر خودتان را برسانید به آقای شهبازی.
دشمن خیلی دقیق منطقه را زیر آتش گرفته بود.با قبضه ی دوشکا از روی ارتفاعات سرکوب منطقه،بچه ها را میزد و روی سر آنها آتش درو اجرا میکرد.به این ترتیب،ارتباط دو نیمه ی ستون عملیاتی محور شیرین آب کاملا قطع شد.
البته در سه محور دیگر،بچه ها موفق تر عمل کرده بودند.ما آن نیمه ی ثانوی ستون شهبازی را که آن جا زمین گیر شده بودند،عقب کشیدیم و آنها را فرستادیم از بغل جاده ی قصر شیرین و کنار کمین مجاهد،بروند با تانک های دشمن درگیر شدند،تانک های عراقی روی جاده آرایش گرفته بودند که بچه ها شجاعانه زدند به صف آنها و سخت با هم درگیر شدند.صبح روز یازدهم شهریور دیدیم در جاده ی قصر شیرین سه دستگاه از تانک های دشمن منهدم شده اند(۱).
بچه های ما،دلاورانی مثل شهید حسن تاجوک تعدادی از نیروهای آن یگان زرهی دشمن را کشتند و تعدادی از آنها را هم به اسارت گرفتندکه آنها را فرستادند به شهرک المهدی(عج).
-تاجوک در همین نبرد شهید شد؟
-نه بعدها در جنگ به شهادت رسید.به یاد دارم وقتی اسرای عراقی را در شهرک المهدی(عج) تخلیه کردند،یکی از راننده های ما،که به آقا رضا یکدنده معروف بود،به یکی از عراقی ها سیلی زد من و سرگرد قبادی آنجا بودیم،رفتم جلو به آقا رضا پرخاش کردم،بعد هم توسط مترجم به آن اسیر عراقی گفتم:این برادر حق اهانت به شما را نداشت.شما بایستی یک سیلی به او بزنید.
صدای اعتراض بچه ها بلند شد.گفتم حرف همان بود که گفتم،اما آن اسیر عراقی گفت:نه من این کار را نمی کنم و از آن برادر ایرانی گذشتم،اما چیزی کهه باورم نمیشد این روحیه ی عدالت خواهی و برخورد انسانی شما ایرانی ها با اسرایتان بود.
-پس عمده ی ناکامی شما در محور عملیاتی شهبازی بود؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱.تا پایان حکومت صدام،زوار کاروان های زیارتی عتبات وقتی عازم مرز عراق بودند،بقایای این سه دستگاه تانک عراقی را که در حاشیه ی جاده قرار داشتند،مشاهده میکردند.
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b
صفحه204