دیروز یادگاری های مسعود جانم بعد از گذشت بیشتر از پنج سال دوری به خونه برگشتن.
.
روزای اول بعد از شهادت مسعود ، دوستای مسعود از ما یادگاری می خواستن ، می گفتن یه لنگه جوراب یا حتی تکه ای از لباسش رو بهشون بدم.
اون موقع وقتی بود که خودم در به در دنبال عکس ، فیلم و یادو خاطره ای از مسعود بودم
با تمام وجود حال دوستاشو درک می کردم
دلم نیومد جواب رد بهشون بدم
.
تعدادی از لباس های شهیدو دادم به یکی از دوستاش و گفتم بدن به کسایی که یادگاری خواسته بودن
.
این دوست لباس هارو بدون اینکه بهشون دست بزنن نگه میدارن به امید اینکه جایی درست کنن تا همه بتون لوازم شهیدو ببینن ...
.
بیشتر از پنج سال دلم پیش لباسای مسعود بود
مخصوصاً لباس هایی که توی سوریه و روزهای آخر زمینی بودنش تنش بوده
بالاخره طاقتم تموم شد و از این دوست خواستم لوازم رو برگردونن
و ایشون امانت هارو به سرعت برگردوندن..
با تشکر فراوان از امانتداری ایشون
.
.
#یادگاری #خاطره #امانتداری
#مادر_پسری #شهید_مسعود_عسگری
#ارزش_و_فضیلت_زنده_نگهداشتن_یاد_و_خاطره_شهدا_کمتر_از_شهادت_نیست
#مدافعان_حریم_ولایت
#مدافعان_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#زمینه_سازان_ظهور
#شهید_مصطفی_نبی_لو
#شهدای_اربعه_حلب
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
#شهید_محمد_رضا_دهقان
#شهید_حاج_مسعود_عسگری
#شهید_احمد_اعطایی
@shahid_masoud_asgari
#خاطره📎
محسن،برادرشهید:
بهنظرمبازیگوشیهایمسعود✨
همبرکتداشت😅
باپسرعموهایممنزلبابابزرگمبودیم.مسعود✨
وپسرعمویمتوییکسطلآب،کفدرستمیکردند
ومیریختندرویشیشهعقبماشینبعدهمباکفها،ردیدرست
کردهبودندوخطیبهسمتخانهیکیازهمسایههاکشیدهبودند.
طوریکهتصورکنندکارهمسایهبودهاست😄 عمویمتعریفمیکردکه:«صاحبماشینآمدوگفتردشرادنبالکردندو رفتهسراغهمسایهروبرویی🏨 ،کاربالاگرفت😨وزنگزدندپلیس 🚔 آمد.»کاشفبهعملآمدکهآنجامرکزفسادبوده💢واینبازیگوشی مسعود✨باعثشدتاآنجاتوسطپلیسکشفشود.صاحبآنجامتحیربود😥 کهاصلاازکجاخوردهاست😅عمویمنگفتهبود:«اینهاکفزدند شیشهماشینرابدزدند😄 .»اینبازیکودکانهباعثشدچنینمرکزیجمع شود.☺🌹
#شهید_مسعود_عسگری
#خلبان #چترباز #غواص #کوهنورد #بسیجی #مومن
#ولایی
#مدافع_حرم
#مدافعان_حريم_ولايت
#زمينه_سازان_ظهور
خواهرزاده ی👇
#شهيد_مصطفى_نبى_لو
@shahid_masoud_asgari
#خاطره📎
پسرخالهشهید:
فتوشاپ💻
شنيده بودم نرم افزاري اومده كه باهاش ميشه عكسها رو ويرايش كرد🤔 مسعود🦋 اسمشو پيدا كرده بود. ميگفت اسمش فتوشاپه🙂
يه مغازه خدمات كامپيوتري توي ميدون جليلي بود؛ از اونجا نرم افزار فتوشاپ رو خريديم و روي كامپيوتر مسعود نصب كرديم🖥
اولين كاري كه ياد گرفتيم سبيل گذاشتن رو عكسها بود و برش تصاوير مثلا ميتونستيم سر دو نفر رو توي عكس جا به جا كنيم
يا براي خودمون ريش و سبيل بزاريم😅 همين طور كه كار ميكرديم و عكسها رو خراب ميكرديم يه فكري به ذهنمون زد😃
مسعود🦋يه عكس موتور سنگين 🏍توي كامپيوتر داشت، گفت بيا توي عكس حالت سوار شدن به موتور بگيريم، بعد عكس رو با فتوشاپ برش بزنيم و بندازيم روي موتور😅
از همون موقع بود كه با فتوشاپ آشنا شديم🌱
اين عكس برای قبل از ويرايشه😄
#شهیدمسعودعسگری🥀
↯↯↯↯
@shahid_masoud_asgari
—--—◍—◍—◍—◍—---—
#خاطره
دوستشهید:
خیلی قشنگ و دلنشین #نماز میخوند...☺❤
تو گردان که کار میکردیم، وقتی میرفتیم برای نماز و ناهار و خستگی در کردن . #وضو میگرفت و وقتی رو به قبله وایمیستاد، اول لباس و موهاشو و مرتب میکرد😎 ، بعداً تکبیره الاحرام می گفت😊
انگار #ارتباطش_با_دنیا_قطع_میشد. سَرشو مینداخت پایین با صوت و لحنی شبیه حضرت #آقا با #خضوع و #خشوع خاصی #نماز میخوند. 💚 خیلی صداشو دوست داشتمو دارم . بعضی وقتهاهم که یه مداحی و شعری رو زمزمه میکرد بهش میگفتم صدات خوبه بخون😊
میگفت: ول کن بابا، منم میگفتم توام خودتو مسخره کردیا😕🙄صدات خوبه، بخون دیگه😩، ولی نمیخوند میگفت نه یعنی نه...😡 😂
آخرشم نمیخوند...☹😅☹
هیچ وقت صداش از یادم نمیره
هنوز صداش تو گوشمه ...
مسعود مسعود مسعود...😔😥
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ(۱)
همانا مومنان رستگار شدند
الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ(۲)
آنها کسانی هستند که در نمازشان #خاشع_اند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
جنبش هر ذره به اصل خود است
هر چه بود ميل کسي ، آن شود
کافر صد ساله چو بيند تو را
سجده کند زود مسلمان شود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شهیدمسعودعسگری
#شهید_مسعود_عسگری
#خاطره🖇
همرزمشهید:
چقدر اين پرنده آهني(تامكتF-14)✈️ رو دوست داشت و پرواز باهاش رو لذت بخش ميدونست☺️.تو جاهاي مختلف وقتي به اين پرنده ميرسيد،دوروبرش ميچرخيد و از قابليت هاش،رادار و موشكهاش برام ميگفت.از خاطرات جنگ و خلبانهاي شجاع هوانيروز كه با اين پرنده ماموريت هاي پر افتخاري رو انجام داده بودند ميگفت.❤️
اين عكس مربوط به نمايشگاه هوايي مهرآباد و چند روز قبل از اعزام هست.تو گير و دار اعزام بوديم كه به سختي ٢ساعت وقت خالي پيدا كرد و با هم رفتيم سراغ اين پرنده.🙃
و حالا امروز
وقتي به اين عكس نگاه ميكنم و به حرفهاي مسعود راجع به پرواز باهاش فكر ميكنم،🤔
با خودم ميگم پرواز با به پرنده آهني كه حتي از جو كره زمين هم نميتونه خارج بشه انقدر برا مسعود لذت بخش بود🥀.اون شب شهادت، مسعود به چه مرتبه اي رسيده بوده كه لذت پرواز با بالهاي فرشتگان و به سوي معبود رو چشيد😢.چه شيرين لذت ميبرد در دامن معبود و چه قدر با آرامش پرواز كرد🦋.جراحات زيادي داشت 😔در حالي كه همه در تكاپوي كنترل خونريزي و رسوندن مسعود به درمانگاه و عقبه بوديم. مسعود به آرامي نفس ميكشيد☺️ و گويي از اين لحظات پر كشيدن لذت ميبرد❤️.
#شهید_مسعود_عسگری
#مدافع_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#زمینه_سازان_ظهور
#مدافعان_حريم_ولايت
#شهيد_مصطفى_نبى_لو
شهید مسعود عسگری
خاطره از دوست شهید👇
#خاطره🔗
دوستشهید:
با فرمانده یگان خلبان فتحی نژاد در یکی فرودگاه های اطراف تهران✈ برای موضوع آمادگی عملیاتی و تجهیزاتی جلسه داشتیم و قرار بود با #مسعود بریم که یکی دو تا از بچه ها هم بخاطر ذوق و شوقی که داشتن گفتن ماهم میایم ؛ شدیم چهار نفر و با تویوتا 🚕 راه افتادیم ؛ مثل همیشه #مسعود راننده بود. وارد بزرگراه آیت الله سعیدی که شدیم #مسعود گفت چه خبره چه دود غلیظی از سمت بازار مبل دیده میشه😨 ترافیک هم سنگین بود، رسیدیم نزدیک محل آتش سوزی (کوچه تقی زاده) دیدیم که حریق گستردس و همکارای ما هم سخت دارن کار میکنن؛ گفتم #مسعود بریم کمک . با #علاقه و #اشتیاق گفت بریم🏃🏃 همیشه خوراکش #کار_عملیاتی و #رفتن_تو_دل_خطر بود.😅 گفت جلسه با استاد فتحی نژاد رو چیکار کنیم؟ گفتم اون با من؛ زنگ زدم ماجرارو توضیح دادم، ایشونم گفتند احسنت اگه کمک لازمه برید ، فردا جلسه رو برگزار میکنیم.
ماشین رو پارک کردیم تو ایستگاه ۳۸ آتش نشانی و زدیم به دل حادثه🌇 . یه انبار خیلی بزرگ بود که احتمال سرایت آتش سوزی به انبارهای مجاورشم زیاد بود😰 . رفتم بالای انبار و به همکارا کمک کردم انقدر سرگرم کار شدیم اصلا حواسمون نبود که با هم اومدیم . بعد از چند دقیقه دیدم #مسعود داره به آتش نشانا کمک میکنه و همش در حال فعالیته وسایل میاره براشون و هر جا لازمه حضور داره. کار سخت بود و شعله و حرارت خیلی زیاد😱 . گرمِ کار شدیم و دیگه همدیگرو ندیدیم تا آتش سوزی مهار شد. دیگه شب شده بود و دو سه ساعتی در گیر کار بودیم اومدم پایین دنبال #مسعود و بچه ها می گشتم ببینم کجا هستن و چیکار میکنن. رفتم تو خیابون گشتم پیداشون نکردم😕 . یکیشونو دیدم پرسیدم #مسعود کو؟ گفت رفته انبار کناری داره کمک میکنه. رفتم داخل محوطه دیدم سخت در حال فعالیته لباساش از شدت گرما و فعالیت خیس و همه جاش سیاه شده و بوی دود آتیش میده. گفتم مثل اینکه می خوایی تا آخرش بمونیا🤔 بیا بریم دیگه حریق تحت کنترله. گفت خیلی حال میده این کار ☺ هم #خدمت_به_مردمه هم #عملیاتیه. گفتم ان شاءالله بزودی همکار میشم
گفت؛ ان شاءالله...
با همکارا خداحافظی کردیم و رفتیم ماشین و برداشتیم برگشتیم به سمت
#گردان_خط_شکن_حیدر_کرار
که اون موقع به این اسم نبود. رفتیم داخل ، بچه ها سر و وضع مارو دیدن گفتن اِاِاِاِ چرا اینجوری شدین شما😳🤔😂؟ اومدین؟ جلسه رفتین🤔😳؟ با خنده میگفتن چه جلسه ای بوده😂😂، داستان و تعریف کردیم براشون. می گفتن شماها نمی تونید مثل آدم معمولی برید یه کاری رو انجام بدید و برگردید همیشه یه کار #عجیب و #غریب دارید...
#شهیدمسعودعسگری💫
#خاطره📎
همرزمشهید:
مه غليظي منطقه رو گرفته بود...🌫
٣٠-٤٠متر بيشتر ديد نداشتيم،
همه بچه ها بيرون قرارگاه بودن و از ديدن اين منظره همراه با تنفس هواي دل انگيز لذت ميبردن،☺️❤️
درست تو همين زمان نوبت پست مسعود☘️ بود...
آخراي پستش، روي يه جعبه راكت كاتيوشا نشسته بود.تو حال خودش سير ميكرد و عميق به فكر فرو رفته بود🤔.
حال و هواي مسعود و منظره مه اطرافش بسيار زيبا ديده ميشد😊.
از دور صداش كردم و بهش گفتم: وايسا برم يه دوربين پيدا كنم و ازت عكس بگيريم📷.
گفت: برو بابا چه عكسي😐
گفتم: باشه😉.
رفتم دوربين و عكاسو پيدا كردم و اومدم🏃🏻.
از دور تا ديد، بلند شد و نذاشت ازش عكس بگيريم🙁.
اين يه عكس رو در حال حركت به سختي ازش انداختيم🥀.
اون موقع گفتم :اي بابا عكس رو خراب كردي🤕 و تو نظرم اين عكس،اون عكسي كه دوست داشتم بندازم ازش نبود.
حالا ...
مسعود از ما زميني ها فاصله گرفته و دلتنگيش روز به روز بيشتر ميشه...💔
هرچي به اين عكس نگاه ميكنم سير نميشم،واقعا اين عكس زيباست و يه دنيا برام ارزش داره.🌱
#شهیدمسعودعسگری🌷
#شهید_مسعود_عسگری
#مدافع_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#خاطره_دوست_شهید
هميشه و همه جا گفتم
اگه از مسعود خوب ميگيم يا خوب ميشنويم اين از ذات و حقيقت درونی مسعوده
نه بخواييم ازش بت بسازيم يا خدای ناكرده خلافش رو تعريف كنيم
يا مثلا بگيم الان كه شهيد شده عزيز شده
همه هم شوخياشو ديدن و هم خلوص و خلوت كردناشو
.
بخدا قسم اگه بچه ها فقط از شوخياش ميگن فقط واسه اينه كه اون شوخيا و خنده ها و نشاط و سرزنده بودن يادمون مونده
با مسعود بودن و خنديدن يه مطلوبيت بوده كه هيچ وقت از ياد آدم نميره
.
اشك های تو روضه و هزار تا كار خير و اخلاق خوب و پسنديده رو هم نميشه نگفت اما اينا تو همه ی شهدا مشتركه
مثلا شهيد نماز اول وقت ميخوند!!!!
خب اگه نميخوند و اهميت نميداد كه شهيد نميشد!!!
.
مسعود رو اخلاق خوب
اخلاق خوب
اخلاق خوب
از بقيه متمايزش ميكرد
.
ديگه مثل مسعود نمياد
بخدا قسم جاش كه پر نميشه هيچ
شبيه ش هم پيدا نميشه
#شهید_مسعود_عسگری
#مدافع_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#بسیجی_شهید
#دوست_شهید
#خاطره
شهید مسعود عسگری
[ شهيد مسعود عسگري] مسعود يه راننده حرفه اي موتور و ماشين بود براي بخشي از... ادامه خاطره👇
[ شهيد مسعود عسگري]
مسعود يه راننده حرفه اي موتور و ماشين بود
براي بخشي از فعاليت هاش دوره هاي مختلفي در زمينه خودرو و موتور گذرونده بود و مثل هميشه تو دوره ها درخشيده بود.هر موقع موتور سنگين دستش بود تازه انگار بال و پر گرفته بود و حسابي باهاش از خجالت آسفالت كف خيابون در ميومد.
و برعكسش من،تاحالا موتور سوار نشده بودم.
يه روز اوومد و گفت: بايد رانندگيت خوب باشه و همينطور موتور سواري.
گفتم :سخته،تو خودتو نگاه نكن از بچگي سوار موتوري.
گفت: تو بيا من درستش ميكنم.
بعد از مدتي بالاخره تونستيم شروع كنيم،
كلاس خصوصي ما شروع شده بود.
روز اول جاي كلاچ و ترمز جلو رو هم قاطي ميكردم.
چند روز درميان، بعد از ظهرا ميرفتيم آموزش و تمرين
يه بيست روزي گذشته بود كه ديگه خيالش ازم راحت شده بود، روي موتور و پشت من كمتر حرص ميخورد.
ميرفتم و ميومدم واسه خودم.البته تو خيابونهاي نه چندان شلوغ.
اوضاعم روي موتور خوب شده بود،حالا ديگه مثل روزهاي اول مردم پشت سرم به خاطر آروم رفتن و گير كردن وسط خيابون بوق نميزدن،تازه هر از گاهي من يه راننده ناشي پيدا ميكردم و به تلافي روزهاي اول پشتش بوق ميزدم، خيلي از دستم شاكي ميشد.خودش هم كلا با بوق كاري نداشت.
اما همچنان تو اصل كار مهارت لازم رو پيدا نكرده بودم.
تو خيابونهاي باريك و شلوغ و ترافيك خوب نميتونستم از بين ماشينها راه باز كنم و حركت كنم و معمولا كند بودم.
يه روزي مثل هميشه تو شهر ميچرخيديم و من راننده بودم، رسيديم به ترافيك و سرعتمو كم كردم تا آروم از كنار ماشينها رد بشم،بين دوتا ماشين فاصله كمي بود .البته به نظر من كم بود و مسعود ميگفت زياد هم هست.
گفت: براچي آروم ميكني،موتور رو از شتاب ميندازي از اون بين رد شو ديگه.
گفتم: نميتونم يه وقت ميزنيم به ماشين مردم،
گفت تو برو و جلوتر رو ببين و فرمون رو صاف نگه دار
رد ميشيم.
با همون سرعت زياد،خيلي خوب از وسط دو تا ماشين رد شديم.
بعدش بهش گفتم :خوب رفتم استاد؟خدايي با چند سانت فاصله خوب رفتما...
خنديد و گفت: تو نميري كه! من دارم از پشت همش حركت موتور رو اصلاح ميكنم.اگه ول كرده بودم كه زده بودي به هر دوتا ماشين.
گفتم :نه بابا.خودم رفتم.
گفت :فكر ميكني برا چي تو اين مدت يه تصادف هم نداشتيم...!
تازه متوجه شدام كه چي ميگه.
اون موقع بود كه فهميدم خيلي مونده تا بشم "موتور سوار".
-------------------------
#شهید
#خاطره
https://eitaa.com/shahid_masoud_asgari
#خاطره📎
مدافع حرمی که به زور کچل شد😅
همرزمشهید:
«شب های آخر قبل از شهادت عبدالله باقری، بچه ها خیلی با هم شوخی کرده و سر به سر هم می گذاشتند☺️دوازده نفر بودیم و فرمانده دسته شهید باقری🌱 بود. آقا عبدالله یک لوله پلاستیکی داشت که وقتی بچه ها شلوغ می کردند یا به شوخی به حرفش گوش نمی دادند، از روی مزاح بچه ها رو میزد😄که این کار برای بچه ها، تفریح شده بود. #مسعود هم چون زبر و زرنگ بود😍 ، کنار دست شهید باقری ایستاده و به او، تو این کار کمک می کرد😐بعد از یکی دو روز، شهید باقری تصمیم گرفت موهای سرش را کچل کند✂️ از طرفی بقیه بچه های دسته هم به خاطر علاقه ای که به شهید باقری داشتند، از او تبعیت کرده و نوبتی موهایشان را تراشیده و کچل کردند😇 فقط یک نفر مانده بود که نه تنها موهایش را کوتاه نمی کرد، بلکه بقیه بچه ها را هم مسخره و با آن ها شوخی می کرد و خیلی به موهایش حساس بود😎 . این آقا هم رفیق جودو کار👊 #مسعود بود. مسعود هم دور موهایش را کوتاه کرد☺️ . اما این رفیق جودو کارمان که فیزیک خیلی خوبی ام داشت، گفت که من نمی گذارم موهایم را کوتاه کنید😉 . همه بچه ها دنبالش بودند که او را بگیرند🏃♂️🏃♂️ و سرش را کچل کنند. شهید عسگری به شهید باقری گفت که حاجی من از پشت دو دستی او را می گیرم، تو موهایش را کوتاه کن😅 . همین کار را هم انجام دادند و مسعود، حریف رفیق جودو کارمان شد و حاج عبدالله یک چهار راه قشنگ، وسط سر رفیق مان انداخت😂 که در نهایت ناچار شد کچل کند😅
#شهیدمسعودعسگری🌹
شهید مسعود عسگری
#خاطره🔗
دوستشهید:
سفرحجسال ۱۳۹۱🌸
هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی 🌇 فاصله داشت.
اولين شبی كه رسيديم مدينه،
هنوز نمی دونستيم كه پنجره اتاق ما رو به مسجد هست يا نه به محض رسيدن همگی به سمت پنجره شيرجه رفتيم🏃♂️ و باز كرديم،
مثل قاب عكس بود☺️ ،
به قدری نگاه به قبة الخضرا لذت بخش بود كه به سختی پنجره رو ول كرديم و رفتيم داخل مسجد النبی!!
يكی دو روز اول هنوز كار دستمون نیومده بود😕 ،
بعد از نماز صبح درهای قبرستان بقيع رو باز می كردن، به قدری شلوغ بود كه لا به لای جمعيت مثل خمير لای وردنه ورز داده می شديم 😧 بعد وارد می شديم
اونقدر شلوغ بود كه به سختی و از دور يه نگاه حسرت بار به سمت قبور امامان می انداختيم تا شايد، فقط بتونيم ببينيم.
.
بعد يكی دو روز مسعود يه راهكار زيركانه كشف كرد😅 ،
طرح رو بهمون گفت و ما از صبح روز بعد خيلی شيك و بی دردسر از جلوی سعودی های باتون به دست،
قدم زنان راحت می رفتيم داخل قبرستان!😜
كشف مسعود اين بود...👇😅
هر روز صبح بعد از نماز صبح، نزديكی ورودی قبرستان صف هايی برا خواندن نماز ميت تشكيل می شد
ما بلافاصله بعد از نماز صبح طی يك مسابقه دو سرعت خودمون رو به صف اول نماز ميت می رسونديم🏃♂️🏃♂️ . بعد از نماز ميت جنازه ها رو بلند می كردیم و وارد قبرستان بقیع می شدیم.
.
مامورا فقط به چند نفری كه دور و اطراف جنازه بودند اجازه می دادند تا وارد قبرستان بشن
و يك ربع بعد از مراسم تشيیع به افراد عادی اجازه می دادن تا وارد بشن .
در اين بين هر دو سه نفر از بچه ها زير يا دور يك جنازه رو می گرفتیم به راحتی وارد قبرستان می شدیم😄
به محض رسيدن به جايی كه سمت راست اون قبور امامان قرارداشت ، يكباره همه جنازه هارو ول می كردیم و می اومدیم به اون سمت.😂
هيچ كس نبود،
مامورا اجازه نمی دادن از زنجير ها عبور كنيم😞 ولی خلوتی و فاصله نزديك به قبور صفای خاصی داشت.😊💖
و بعد از چند دقيقه سيل جمعيت می اومد و خود به خود ما رو همون جا كه می خواستيم نگه می داشت...☺️
و اين شده بود كار هر روز ما تا اينكه يكی دوروز آخر مامورا شگرد رو فهميده بودن و وقتی جنازه رو ول می كرديم و می رفتيم به سمت قبور امامان😂
داد فرياد ميكردن🔊
كه برين پيش جنازه،😠
مگه خانوادش نيستين و از اين حرفا،
باز می رفتيم داخل و يه گوشه واميستاديم تا درها باز می شد،
جلوی همه می اومديم .😅
مامورا اين حركت رو می ديدن و حرص می خوردن 😤
خوندن نماز ميت،تشیيع جنازه، حرص خوردن مامورای سعودی و... بخشي از لذت های جانبی اين زيارت بود.😅❤️
#خاطره📎
پسرخالهشهید:
فتوشاپ💻
شنيده بودم نرم افزاري اومده كه باهاش ميشه عكسها رو ويرايش كرد🤔 مسعود🦋 اسمشو پيدا كرده بود. ميگفت اسمش فتوشاپه🙂
يه مغازه خدمات كامپيوتري توي ميدون جليلي بود؛ از اونجا نرم افزار فتوشاپ رو خريديم و روي كامپيوتر مسعود نصب كرديم🖥
اولين كاري كه ياد گرفتيم سبيل گذاشتن رو عكسها بود و برش تصاوير مثلا ميتونستيم سر دو نفر رو توي عكس جا به جا كنيم
يا براي خودمون ريش و سبيل بزاريم😅 همين طور كه كار ميكرديم و عكسها رو خراب ميكرديم يه فكري به ذهنمون زد😃
مسعود🦋يه عكس موتور سنگين 🏍توي كامپيوتر داشت، گفت بيا توي عكس حالت سوار شدن به موتور بگيريم، بعد عكس رو با فتوشاپ برش بزنيم و بندازيم روي موتور😅
از همون موقع بود كه با فتوشاپ آشنا شديم🌱
اين عكس برای قبل از ويرايشه😄
#شهیدمسعودعسگری