eitaa logo
شهید مسعود عسگری
977 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
38 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
اوايل فصل پاییز بود وما سركار ، خواب بوديم. از قبل ، برنامه کوهنوردی رو كه روی بورد زده بودند ديده بوديم ،اما کسی توجه نکرده بود... مثل هر روز ، صبح بعد از شیفت کاری، مى خواستيم به خونه بریم. آماده شدیم که با موتور پالس آبی مسعود بریم خونه ، که گفتند برادرا ممنوع الخروج هستید و بايد همتون برید کوه... قبول کردیم و آماده شدیم بریم كوه... رفتیم و رسیدیم پای کوه دارآباد يه جايى توى مسير كه خسته شده بودم ، مسعود منو کول کرد تا از بچه ها عقب نمونم. توى مسير با موبایل مسعود عکس می گرفتیم. . در مسیر رودخانه چاله بزرگی بود که از آب پر شده بود مسعود گفت بچه ها یه آبی به تن بزنیم! . هوا سرد بود گفتیم مسعود ول کن سرده . همین و که گفتیم مسعود لباسشو در آورد با شلوار پرید تو آب بعد دست منو گرفت کشید تو آب بعد شروع کرد بقیه بچه هارو خیس کرد تقریبا همه اومدن تو آب ... اون روز خیلی به ما خوش گذشت توفیق اجباری بود که بریم کوه ... مسعود سرما نخورد اما ۷ یا ۸ تا از بچه ها سرما خوردن... وخاطرات مسعود است که با ما مانده و مرور میکنیم شاید که نظری از سوی شهدا به ما شود @shahid_masoud_asgari
حاج مسعود سعى مى كرد همه شب هاى ماه مبارك رمضان، مجلس حاج منصور حضور داشته باشه.. يادم نميره حاج منصور كه شروع مى كرد : اللهم رب شهر رمضان... مسعود اشك از چشماى قشنگش جارى مى شد... مسعود واقعاً يك سال منتظر مى موند تا ماه رمضان برسه... التماس دعا حاجى کانال شهید مسعود عسگری @shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلنوشته مادر گرامی بسم رب الشهداء و الصديقين ديروز از استفاده كردم ، بعد از سه سال، پنج ساعتى كه تنها بودم، فيلم هاى قبل و بعد از شهادت مسعودو نگاه كردم از فيلم هاى قبل شهادت كه خيلى هم كمه شروع كردم با لبخندهاى مسعود، لبخند مى زدم و با خندهاش ،مى خنديدم. رسيدم به مراسم هاى بعد شهادت خانواده و دوستان هر جا چشمم به پيكر پاك ، صورت زخمى و چشمِ تخليه شده مسعود مى افتاد ، قربون صدقش مى رفتم نه غمى داشتم نه غصه اى و نه اشكى چون ميدونستم خدا خودش خريدار حاصل عمرم شده چه عاقبتى بهتر از شهادت در راه خدا چه جايگاهى بهتر از بهشت ابدى.. توى فيلمِ شبِ وداع، اشك محسن پشت در آمبولانس وقتى منتظر بود تابوت برادرشو بيرون بيارن ، اشكمو در آورد. با ديدن اشك محسن و دوستاى مسعود دلم به درد اومد... فيلم فرداى اون شب حضور دوستان و همرزمان توى كوچه ... توى مراسم تشييع و تدفين چقدر مراسمو باشكوه كرده بود . باورم نميشه چه زود دوستاى مسعود ، شدن مسعودهاى من !!! جوونايى كه نزديك چهار ساله با خوشحاليشون خوشحال ميشم و با ناراحتيشون ناراحت. حضورشون هميشه قوت قلبون بوده و خواهد بود. حالا شده ، محل تجمع ... منم همونطور كه براى مسعودم دعا مى كردم، براى خوشبختى و عاقبت بخيرى اين جوون ها دعا مى كنم... از خدا مى خوام هميشه به نظام جمهورى اسلامى وفادار باشن پشتيبان ولايت فقيه و زمينه سازان ظهور و در نهايت سربازهاى خاص امام زمان ( عج) بشن. ان شاءالله @shahid_masoud_asgari
‍ 🖋 نقل خاطره از #شهید_مسعود_عسگری #نماز خیلی قشنگ و دلنشین #نماز میخوند... تو گردان که کار میکردیم، وقتی میرفتیم برای نماز و ناهار و خستگی در کردن . #وضو میگرفت و وقتی رو به قبله وایمیستاد، اول لباس و موهاشو و مرتب میکرد، بعداً تکبیره الاحرام می گفت. انگار #ارتباطش_با_دنیا_قطع_میشد. سَرشو مینداخت پایین با صوت و لحنی شبیه حضرت #آقا با #خضوع و #خشوع خاصی #نماز میخوند. خیلی صداشو دوست داشتمو دارم . بعضی وقت‌هاهم که یه مداحی و شعری رو زمزمه میکرد بهش میگفتم صدات خوبه بخون😊 میگفت: ول کن بابا، منم میگفتم توام خودتو مسخره کردیا😕🙄صدات خوبه، بخون دیگه😩، ولی نمیخوند میگفت نه یعنی نه...😡 😂 آخرشم نمیخوند...☹️😅☹️ هیچ وقت صداش از یادم نمیره هنوز صداش تو گوشمه ... مسعود مسعود مسعود...😔 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ(۱) همانا مومنان رستگار شدند الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ(۲) آنها کسانی هستند که در نمازشان #خاشع_اند 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جنبش هر ذره به اصل خود است هر چه بود ميل کسي ، آن شود کافر صد ساله چو بيند تو را سجده کند زود مسلمان شود 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #نقل_از_دوست_و_همرزم_شهید #بدرالدین #شهید_مسعود_عسگری @shahid_masoud_asgari 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#نقل_خاطره #چتربازی_در_۲۲_بهمن انجام پرش تو مراسم ٢٢بهمن از جمله آروزهاي تك تك چتر بازهاي ايرانه، اين پرش از اهميت بالايي برخورداره،چون تو يه مراسم باشكوه ملي، جلو هزاران نفر و صدها عكاس و خبرنگار انجام ميشه. از يه طرف ديگه محل نشستن روي زمين معمولا ضلع جنوب غربي ميدان آزادي هست كه روز مراسم پر از جمعيت،ميله هاي پرچم و كلي سيم و كابله كه هر كدومشون به تنهايي يك دنيا خطر محسوب ميشه. و شخص پرنده نياز به مهارت كافي در نشستن و اجراي صحيح و دقيق ترافيك پرواز داره. همه اينا يك طرف موضوعه. طرف ديگه اين پرش اينه كه تعداد افراد چترباز در سپاه،ارتش،نيروي انتظامي و بسيج بسيار زياده به سختي و به ندرت قرعه به نام فرد درمياد. . آقا مسعود از مهارت بالايي برخوردار بود و مثل همه جزو آرزوهاش پرش تو اين مراسم بود. چند روز قبل از مراسم ،خبري رسيد كه انتخاب شده براي پرش در روز ٢٢بهمن... ادامه در کانال👇 @shahid_masoud_asgari
از ۲۲_بهمن انجام پرش تو مراسم ٢٢بهمن از جمله آروزهاي تك تك چتر بازهاي ايرانه، اين پرش از اهميت بالايي برخورداره،چون تو يه مراسم باشكوه ملي، جلو هزاران نفر و صدها عكاس و خبرنگار انجام ميشه. از يه طرف ديگه محل نشستن روي زمين معمولا ضلع جنوب غربي ميدان آزادي هست كه روز مراسم پر از جمعيت،ميله هاي پرچم و كلي سيم و كابله كه هر كدومشون به تنهايي يك دنيا خطر محسوب ميشه. و شخص پرنده نياز به مهارت كافي در نشستن و اجراي صحيح و دقيق ترافيك پرواز داره. همه اينا يك طرف موضوعه. طرف ديگه اين پرش اينه كه تعداد افراد چترباز در سپاه،ارتش،نيروي انتظامي و بسيج بسيار زياده به سختي و به ندرت قرعه به نام فرد درمياد. . آقا مسعود از مهارت بالايي برخوردار بود و مثل همه جزو آرزوهاش پرش تو اين مراسم بود. چند روز قبل از مراسم ،خبري رسيد كه انتخاب شده براي پرش در روز ٢٢بهمن،بعد از گذروندن تستها با موفقيت، آماده پرش شده بود. روز قبلش آخرين وضعيت باد و هواي فردا رو چك كرديم،يه سري به محل لند(نشستن) زديم ، موانع و الگوي ترافيك رو هم بررسي كرديم. رفتيم سراغ لوازم. چترها رو بستيم،همه لوازم رو آماده كرديم و از جمله دوربين هاي روي سر و دست. يه دفعه به مسعود گفتم بيا دوربينت رو آپديت كنم، گفت: نيازي نداره. گفتم: عملكردش بهتر ميشه . خلاصه با گير دادن من، آپديت كرديم. صبح آقا مسعود رو تا دم هليكوپتر بدرقه كردم، وسيله بلند شد و تو ارتفاع مناسب همه پرنده ها پريدند، هر كسي بسته به توانش تو آسمون حركات نمايشي انجام ميداد،مسعود هم نذاشت يه موقع چتر، شرمندش بشه و هر كاري ميشد رو هوا انجام داد تا به زمين رسيد،خوشحال و خندون همديگرو بغل كرديم و كلي عكس يادگاري گرفتيم كه... اون وسط چشمم به دوربين رو سرش افتاد كه رو مانيتورش نوشه بود "cam error" چيزي نگفتم. اومديم و اومديم تا رسيديم به پاي لپ تاپ و دوربين وصل كرد... خدا خدا ميكردم كه فيلم گرفته باشه. يه فيلم روي رم ضبط شده بود. خيالم راحت شد. با خوشحالي فيلم رو پخش كرد. فيلم از لحظه سوار شدن به هليكوپتر تا چند ثانيه قبل پريدن بود و هيچي از پرش نگرفته بود و دوربين از همون لحظه هنگ كرده بود. مسعود به من نگاه ميكرد و منم سوت ميزدم، حرفي نميزد، ولي من صداي داد و فريادش رو حس ميكردم. گفت : آپديت كردي؟عملكردش بهتر شد؟ گفتم:فكر كنم ناقص انجام شده. ديگه چيزي نگفت و تا صبح دنبالم كرد و تا جا داشت با كتك هاي دوستانه اش،بابت آپديت ازم تشكر و قدرداني كرد. خاطره از دوست ٢٢بهمن٩٣،درحال آماده شدن جهت پرش. . . @shahid_masoud_asgari
انشای زیبا و قابل تأمل، حسین نبی لو برادر زاده شهید مصطفی نبی لو و پسر دایی شهید مسعود عسگری . . متن انشا👇 . بسم الله قاصم الجبارین من دوست دارم در آینده فرمانده سپاه قدس جمهوری انقلاب اسلامی و به مردم خدمت کنم آرزوی من شهادت است دوست دارم مثل سردار حاج قاسم سلیمانی، مسعود عسگری، مصطفی نبی لو، محمد ایاسه به شهادت برسم تا در قیامت اگر از من پرسیدند چه کار کردی؟ بتوانم بگویم جهاد در راه خدا را انجام دادم و به بهشت راه پیدا کنم در زمان قدیم چون اسطوره ای مثل حاج قاسم نداشتیم، استوره‌های خیالی مثل رستم در داستان ها می آوردند . در سپاه می توان چیزی یاد گرفت، چیزی به درد بخور . اگر امام خامنه‌ای اجازه دهند با جان و دل آماده جهادیم و ان شاء الله آمریکا را از بین می بریم و قدس را آزاد می کنیم من در گذشته مثل مردم عادی پی زندگی بودم تا اینکه پسر عمه ی من به شهادت رسید و زندگی را متحول کرد و تغییر کوچکی گرفتم بعد عمویم به شهادت رسید و من علاقه به شهادت پیدا کردم. @shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح شنبه بيست و سوم آبان نودو چهار براى ديدن پيكر مسعود به معراج شهدا رفتيم از نحوه شهادت مسعود و جراحت هاش هيچ اطلاعى نداشتم تابوت مسعودو زمين گذاشتن وقتى پرچم رو كنار زدن من سمت زخمى صورت مسعود نشسته بودم اولين چيزى كه به چشمم خورد، صورت پر از زخم و چشم تخليه شده پاره تنم بود لحظه اول با ديدنش يه شوك ريز بهم وارد شد يه لحظه از درون لرزيدم ،طورى كه اطرافيان متوجه نشدن به صورت ماهش نگاه كردم چشم ديگش سالم و نيمه باز بود و نگاهم مى كرد با ديدن نگاه مهربونش آرامش گرفتم اون روز با اون يك چشم با هم صحبت كرديم . صبح روز شهادت از شدت دلتنگى مسعودو صدا ميزدم و ازش مى خواستم بياد ببينمش هيچ چيز جز ديدن روى ماهش نمى تونست آرومم كنه . حالا پيكر پاك مسعود جلوى روم بود و چشم نيمه بازى كه براى دلِ تنگِ مادرش نگه داشته بود... به نقل از @shahid_masoud_asgari
نقل خاطره کوتاه موضوع: میلاد امام حسین(ع) و سفر حج با و بچه های دیگه خیلی خوشحال بودیم که داریم میریم سفر حج و بیشتر از همه بخاطر اینکه در ماه شعبان این سفر معنوی قسمت ما شده بود . روز قبل از میلاد (ع) سوار هواپیما شدیم و خوشحال از اینکه روز میلاد (ع) زائر حرم نبوی و بقیع هستیم. وقتی رسیدیم مدینه متوجه شدیم که سوم شعبان در عربستان دیروز بوده😳. با و بچه ها کلی بحث کردیم که بالآخره ما تولد (ع) کجا بودیم؟ آخر سر بعد از کلی بحث های فلسفی و سنگین و بی نتیجه ،همگی متفق القول نتیجه گرفتیم که ما اصلا سوم شعبان روی زمین نبودیم و تو آسمون بودیم😂😂😂 آشنایی با حال و هوای زندگی در پیام رسان: https://eitaa.com/shahid_masoud_asgari https://sapp.ir/shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 فیلم خداحافظی شهید مصطفی نبی لو در آخرین اعزامشون به سوریه ماجرای نامه ای که در جیب شهید بود، به روایت همسربزرگوار شهید 👇 در اخرین اعزام یه نامه نوشته بودند ایشون همیشه با پیامک از همکارها خداحافظی میکردند ولی بار اخر اصرار داشتند که زودتر راه بیافتیم تا من برم اداره از همکارها خداحافظی کنم و این نامه رو باید برسونم دست همکارم ما فکر کردیم نامه اداریه بعد از شهادت همکارشون نامه رو اوردند و گفتند شهید این نامه رو به ما داد و گفت که اگر خدا خواست و تو این سفر شهید شدم این رو برسونید دست همسرم دایی @shahid_masoud_asgari 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋
«آرزوی قلبی » ماه رمضان وعده دیدار ما مسجد ارگ روبروی دادگستری،روی چمن های کنار پارک بود. شوق و اشتیاق برای رسیدن به مناجات های حاج منصور بچه ها رو از همه جا کنار هم جمع میکرد. من تازه ازدواج کرده بودم و اون شب به اتفاق خانمم رفتیم مراسم در محل قرار همیشگی زیر انداز رو پهن کردم و نشستیم. طولی نکشید که مسعود اومد وبا تبسم و شوخ طبعی که داشت گفت مجردها هم میتونن اینجا بشینن، یه نگاهی کردم و گفتم بفرما بشین آقا مسعود توام بزودی باید متاهل بشی و اون هم سمت چپ من نشست، نیمه ماه مبارک رمضان بود حال و هوای عجیبی داشت چند وقتی بود که از سوریه برگشته بود، اواسط بود که حاج منصور شروع کرد به مناجات و... ادامه 👇در کانال لینک کانال 👇 @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
«آرزوی قلبی #شهیدمسعودعسگری» ماه رمضان وعده دیدار ما مسجد ارگ روبروی دادگستری،روی چمن های کنار پارک
«آرزوی قلبی » ماه رمضان وعده دیدار ما مسجد ارگ روبروی دادگستری،روی چمن های کنار پارک بود. شوق و اشتیاق برای رسیدن به مناجات های حاج منصور بچه ها رو از همه جا کنار هم جمع میکرد. من تازه ازدواج کرده بودم و اون شب به اتفاق خانمم رفتیم مراسم در محل قرار همیشگی زیر انداز رو پهن کردم و نشستیم. طولی نکشید که مسعود اومد وبا تبسم و شوخ طبعی که داشت گفت مجردها هم میتونن اینجا بشینن، یه نگاهی کردم و گفتم بفرما بشین آقا مسعود توام بزودی باید متاهل بشی و اون هم سمت چپ من نشست، نیمه ماه مبارک رمضان بود حال و هوای عجیبی داشت چند وقتی بود که از سوریه برگشته بود، اواسط بود که حاج منصور شروع کرد به مناجات و راز و نیاز با خدا،حرف دل مارو میزد،همه تو حال خودشون بودن،صدای گریه و هق هق اطرافیان فضای معنوی و آرامش بخشی به مراسم داده بود. اونوقت حاجی گفت که همه چشم هارو ببندند هرکس یک آرزویی بکنه و حاجتش رو از خدا بخواد و برای حوائج کسانی که کنارتون نشستن دعا کنید، بنظرم اون شب خیلیا به رسیدن، ماه رمضان ماه مقدر شدن یکسال آدمهاست و به دست امام زمان«عج»رقم میخوره. وقتی چشم هارو باز کردیم رو کردم به مسعود و بهش گفتم که مسعود دعا میکردی سال بعد ماه رمضان با خانمت بیای اینجا، مسعود یه نگاهی کرد و خیلی جدی گفت من یه آرزوی دیگه کردم و دعا کردم که تا سال بعد این موقع شهید شده باشم... چند ماه بعد، مسعود به خودش رسید. «ما مدعیان صف اول بودیم» «از آخر مجلس شهدا را چیدند» @shahid_masoud_asgari
چند ساعت از شهادت شهدای اربعه حلب گذشته بود، هنوز ما از شهادت مسعود خبر نداشتیم آخر شب جایی نشسته بودیم با دوستان ،من داشتم با گوشی موبایلم این عکس رو مثل عکس شهدا با اسم (شهید)حاج مسعود عسگری درست میکردم ک مسعود اومد بهش نشون بدم و بگم اگر شهید میشدی عکساتو اینجوری میزدیم. تو همین حال و هوا بودیم که حاج مهدی از راه رسید و بعد سلام و احوالپرسی گفت که چهار تا از بچه‌ها تو حلب به شهادت رسیدن من همونجا دلم هری ریخت ب عکسی ک تو دستم بود نگاه کردم به رفیقم که کنارم نشسته بود گفتم باور کن یکی از شهدا خود مسعوده. اره یکی از اون چهارتا شهیدحاج مسعود بود، ولی حاج مهدی چون می دونست من با مسعود رفیقم اونجا بهم نگفتن که مسعود هم شهید شده. «ما مدعیان صف اول بودیم» «از آخر مجلس شهدا را چیدند» 🌷بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ  الرَّحيمِ🌷 وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ و کسانى که در آنچه مربوط به ماست، با تمام وجود تلاش کرده و هیچ گاه از ایمان و اطاعت باز نمانده اند، قطعاً آنان را به راه هایى که به ما منتهى مى شود، راهنمایى مى کنیم، و به راستى که خداوند با نیکوکاران است و رحمت و عنایت خود را بر آنان مى گستراند. «عنکبوت ۶۹» لینک کانال در پیام رسان های ایتا و سروش 👇 @shahid_masoud_asgari
. حاج مسعود سعى مى كرد همه شب هاى ماه مبارك رمضان، مجلس حاج منصور حضور داشته باشه.. . يادم نميره حاج منصور كه شروع مى كرد : اللهم رب شهر رمضان... مسعود اشك از چشماى قشنگش جارى مى شد... . مسعود واقعاً يك سال منتظر مى موند تا ماه رمضان برسه... التماس دعا حاجى .. لینک کانال 👇 @shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های سرکار خانم نبی لو،مادر بزرگوار شهید مدافع حرم مسعود عسگری به مناسبت یادواره مجازی شهدا جشنواره ترنم وحی - رمضان سال 1399 🌱🌷🌱 🔸 https://eitaa.com/alreza72 🔹 https://sapp.ir/alreza72 🔸 https://t.me/Alreza72 🔹 https://chat.whatsapp.com/FbTVW1YSmm77GSy0wIo8Be
خاطره رضایت گرفتن از همسر و نحوه اعزام به روایت همسر بزرگوارشان👇 🌹 https://eitaa.com/shahid_masoud_asgari https://sapp.ir/shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
خاطره رضایت گرفتن از همسر و نحوه اعزام #شهيد_مصطفى_نبى_لو به روایت همسر بزرگوارشان👇 🌹 #شهید_مسعود_
🌹خاطرات به روایت بزرگوارشان🌹 [چگونگی اقدام و اعزام به سوریه] ایشون بعد از شهادت خواهر زاده شون که دوسال قبل از شهید نبی لو به شهادت رسیدند کاملا متحول شدند یک شب بعد از چهلم شهید مسعود با هم صحبت میکردیم شهید نبی لو گفتند یه سوال برام پیش اومده که فکرم رو مشغول کرده گفتم چیه؟! ایشون گفتند تواین زمانه که همه غرق و امروزی هستیم باورت میشه جنگی باشه و امثال مسعودها برند و بجنگند؟ حالا من به مسعود کار ندارم چون مجردی دروه خاصی داره ولی فکرم رو ( یکی از شهدایی که با مسعود شهید شده بود) مشغول کرده که چطور تونسته به همسرش بگه من میخوام برم با اینکه دو تا بچه داشته من گفتم چرا؟! همسر شهید اعطایی باید به خودش بباله که خدا چنین همسری رو روزیش کرده سریع گفتند یعنی الان من بگم دوست دارم برم شما مخالفت نمیکنی !؟ با خنده گفتم معلومه که نه، ساکت رو میبندم و میگم خوش اومدی شاید به قول خواهر شوهرم مادر شهید عسگری اون شب خودش هم نمیدونست انتخاب شده ایشون چون نیروی نبودند و از وقتی که برای زندگی به قم آمده بودیم تو هیچ پایگاه هم فعالیت نداشتند شغلشون کارمند بودند ۷ الی ۸ ماه پیگیری کردند چون خیلی با قسمتهای نظامی اشنا نبودند هفته ای چندبار میرفتن و پیگیر بودند ولی هر بار با مخالفت برادران روبرو میشدند.😔 ایشون هم اعزام و هم شهادتشون رو از هدیه گرفتند😍 بعد از چند ماه تلاش برای اعزام و ناامیدی یک شب که از شیفت حرم برمیگشتیم برگشتند و گفتند امروز با خانم اتمام حجت کردم گفتم یعنی چی؟ گفتند: به حضرت گفتم من لیاقت ندارم! دیگه به هیچکس برای اعزام زنگ نمیزنم و پیگیری نمیکنم اگر لایق بودم حتما انتخاب میشدم😭 باور کردنی نبود کسی که اینهمه پیگیر بود، کاملا موضوع رو فراموش کنه بعد از ۱۰ الی ۱۲ روز از سپاه با شهید تماس گرفتند و گفتند شما که گفته بودی سابقه جنگ داری ما نیروی نظامی نیاز نداریم ولی نیروی راننده لودر و بلدزر نیازه اگر این رسته رو بلدید فردا ساعت ۸ صبح با این مدارک تهران باشید ساعت ۹ اعزام هستید😍 همه میپرسند شما چه حسی داشتید!؟ اولین بار که میخواستند اعزام بشن ما اون شب از ذوقمون نخوابیدیم خودمون رو انتخاب شده میدونستیم و حاجت روا مدام میگفت خدا رو شکر حضرت صدای من رو شنید و واسطه شد برای من😍 بین اولین اعزام تا شهادت یکسال و نیم زمان برد در این مدت ۴ بار اعزام شدند که بار چهارم به آرزوی دیرینه خودشون رسیدند من اعتقاد دارم خدا این زمان رو به ما داد تا من و بچه ها برای شهادت ایشون آمادگی پیدا کنیم این اواخر به قدری از شهادت صحبت میکردند و همه کارها رو جوری انجام میدادن و میگفتن بعد شهادتم شماها اذیت نشید، ما همه را به شوخی گرفته بودیم طوری که پسرم ایشون رو دیگه بابا صدا نمیزد و ایشون رو شهید جان خطاب میکرد ما به خیال خودمان شوخی میکردیم ولی غافل همه چیز حساب شده بوده... لینک کانال در پیام رسان های ایتا و سروش 👇 @shahid_masoud_asgari
شهید مدافع حرم مصطفی نبی لو: حفاظت از حضرت آقا که محافظ اصلی حرم اهل بیت(ع) هستند از اوجب واجبات است و حفاظت از ایشان حفاظت از همه ی حرم ها است @shahid_masoud_asgari
یه روز با مسعود و يكى از دوستان رفته بودیم یه منطقه رو براى كار آموزشى شناسایی کنیم اینقدر اين طرف، اون طرف رفتیم تا آخرش نفهمیدیم کجاییم چطوری باید برگردیم دوستى كه همراهمون بود پرسید حالا از کدوم طرف باید برگردیم مسعود به شوخی انگشتشو کرد تو دهنش بعد گرفت سمت باد و گفت از این طرف بايد برگرديم درست مارو برگردوند سر جای اولمون. @shahid_masoud_asgari
خیلیا دوست دارن تصویر یا صدایی از شهیدی که تا حالا ندیدنش ببینن و بدونن رفتار و حرکاتش چجوری بوده برای کسانی که تا حالا ندیدن خیلی جذاب و تاتیر گذاره ولی برای خانواده و مخصوصا دوستان و همرزمان کوله باری از دلتنگی و بغض همراش داره لحظات باهم بودن مثل فیلم میاد جلو چشمای آدم حرفایی که زده شده خاطراتی که بود سختیها کنار هم بودنا توعالم رفاقت قهر و آشتیا تو میدون جنگ و جهاد برای هم جون دادنا و نگران بودنا شاید کسی باورش نشه که تو منطقه عملیات یه روز شد که حجم آتیش و خمپاره به حدی رسید که بیشتر بچه ها بخاطر موج انفجار سردرد گرفتن و با تشخیص فرمانده دم غروب بود که به عقبه برگشتن مسعود و چند نفر دیگه بازم مثل همیشه گوی سبقت و ربودن و از خود گذشتگی کردن و شب تو منطقه موندن که خط و حفظ کنن و تا عصر فردا طول کشید ما برگشته بودیم عقب تو این یه روز بقدری دلتنگ و نگران بودیم که داشتیم دق میکردیم وقتی فردای اون روز دوباره برگشتیم منطقه عملیات باورتون نمیشه انقدر از دیدن هم ذوق کردیم همدیگرو بغل میکردیم بعضی وقتا بغض هم میکردیم همینجوری خونه به خونه دنبال بچه ها و دیدنشون: مسعود کجاست؟ سید مصطفی؟ یه نفر میگفت خونه بالایی هستن حسن و علی کجان؟ میگفت خونه دومی احمد و محمد رضا و صباح کجان میگفت دارن میان پایین، بعد گفتن منطقه تثبیت شده و همه برگردید عقب و تحویل فاطمیون بدید دوباره جمع شدیم دورهم خیلی خوشحال بودیم و خدارو شکر میکردیم. ما که طاقت یه روز که هیچ یه مدت کوتاهی دوری هم و نداشتیم حالا نمیدونم چطور طاقت آوردیم دوری شونو تحمل کنیم، ولی قطعا بخاطر فلسفه شهادته... @shahid_masoud_asgari