eitaa logo
شھید‌محمد‌ابراهیم‌کاظمـ؁‌🕊
301 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
23 فایل
بسم‌اللھ...‌" يـادتان خـاطرھ‌ای‌نيسٺ‌ڪھ‌از دل بـرود ! نـقش‌شـن‌نيسٺ ؛ڪھ‌‌از‌بـاور‌ساحـل برود ‌ ارتباط‌با‌ما↶ @ebnol_heydar_110 بیسیم‌چی↶ اینستگرام↶ http://Instagram.com/shahid.me.kazemi تحت نظارت خانواده شهید :)!"❥
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_187863017.mp3
8.86M
🎙 | آرامش یا آسایش 👱🏻‍♂ دوست دارم با جنس مخالفم ارتباط داشته باشم! اشکالی داره؟! 👩🏻 فقط لطفا بهم نگید که چون حرامه😐 چون این رو خیلی شنیدم! 🤔 اگه برای شما هم سواله، این پادکست رو گوش کنید! 👤 حتما گوش بدید...👌 ↝•°@shahid_me_kazemi
←مامذهبےها ←جنسِ‌پشتِ‌ویتریڹ ‌←دین‌اسلام‌هستیم📿 ←جنس‌هآے‌خوب ‌←پشت‌ویترین‌‌گذآشتهـ‌میشہ🍒 ←ټامردم‌براساس‌اوڹ ←واردمغازه‌بشن🚶🏻‍♂ ←از‌رفتارمن‌وشـما‌ ←راجع‌بہ‌پیغمبر(ص) ←‌قضاوت‌میکنن... 🖇
فرض کنید از همون آهنگ های لاکچریِ که هر شب با عشق گوشش میکنے
یا اگرم آهنگ گوش نمیکنی مثلِ من فکر کن از همون نوحه های جان سوزه
براے دوستاتون ارسال کنید ...
شھید‌محمد‌ابراهیم‌کاظمـ؁‌🕊
گزیده اے از کتاب احضاریه...📓 بخشے از زندگی حضرت زهرا(س) روزهاے آخر...................💔 دل زینب برای
ادامه داستان و میزارم 🍀امیدوارم که تاثیر گزار باشه هر چند اون لحظه ... اون غم... در قالب سرد و خشک کلمات واقعا بیان ناشدنیست... واقعا شاید کلمات حقه اون غم و اَدا نکنن ... ولی خب بودن کسایے که با این داستان اشکها ریختند. . . .
شھید‌محمد‌ابراهیم‌کاظمـ؁‌🕊
گزیده اے از کتاب احضاریه...📓 بخشے از زندگی حضرت زهرا(س) روزهاے آخر...................💔 دل زینب برای
گزیده اے از کتاب احضاریه📓 قسمتے از زندگے حضرت زهرا(س) روزهاے آخر. . . . . .💔 حسن بود.🍀 زینب از مادرش پرسید: دستت الان در دست ماست یا در دست پدر؟ و به پدربزرگش گفت: داریم دخترت را می آوریم به نزدت. این دنیا را دوست نداشت‌. دنیا را بی تو دوست نداشت.🍀 نگذاشتند که دوست داشته باشد.🍀 پدر که ازش پرسید چی شده، فاطمه جان، چرا این طور گریه میکنی؟ گفت:<< دلم از آنچه به سر تو و فرزندانم می آورند، آتش گرفته!>> پدر گفت:<< در راه رضای خدا این همه چیزی نیست، فاطمه جان!>> زینب گفت:<< مگر قرار است چه بر سر ما بیاید، پدربزرگ؟>> حسن با بغض با اشک گفت:<< تو نگاه نکن، زینب جان!>> زینب خواست بگوید این منم که مادر شمایم. 🍀 منم که باید بگویم شما دو تا پسر بچه چه چیزی را نگاه بکنید یا نگاه نکنید! گفت:<< دلم نمی آید نگاه نکنم!>> و چقدر دلش سوخت، نه برای مادر که برای خودش.🍀 تا این لحظه دنیا را با مادر تجربه کرده و حالا از این پس دنیا را باید بی او به سر کند. فکر میکردم تا دنیا هست، مادر هم هست.🍀 یعنی باید باشد، چون من دنیا را همین‌طور فرض میکردم. که هر وقت صداش میزنم بگید جانِ مادر. که هر شب با شب بخیر او به خواب شوم و هر صبح با صبح بخیر او بیدار شوم. 🍀 علی دست هاش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: << خداوندا! این دختر پیامبر تو فاطمه است.🍀 شکر برای او که از این ظلمت بیرونش بردی به سوی نور، و از اندوه به سوی شادی و از غصه به سوی سرور. ای فاطمه. بعد از تو برای من خیری در زندگانی دنیا نیست.>>🍀 و چرخید رو به سوی قبر رسول خدا و گفت:<< یا رسول الله، صبرم از این دنیا در فراق دخترت کم شده و تاب و توانم اندک.چه زود میان ما جدایی افتاد.🍀 من به خداوند شکوه می برم>> زینب دلش میخواست برود پدرش را بغل کند که آن طور زار نزند. امامه اما دستش را محکم گرفته بود. علی شروع کرد به خاک ریختن روی قبر مادر.🍀
4_248612528366551541.mp3
3.44M
بـــه رســم هــر شــب عشــ❤️ـق و عـــاشقــے میخـــوانیــــم😍 ... سلامتی و فرج مولا صاحب الزمان(عج) ↝•°@shahid_me_kazemi