eitaa logo
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
2.4هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
3.4هزار ویدیو
191 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
📕 شورانگیز و «دعبل و زلفا» اثر تحسین برانگیز دیگری از « »، نویسنده رمان شیرین و پرفروش «رؤیای نیمه شب» است که مورد تقدیر قرار گرفته و به چاپ شصت و هفتم رسیده است و انتظار می رود «دعبل و زلفا» نیز این موفقیت را تکرار کند.  💰 قیمت پشت جلد: ۳۰۰۰۰ تومن 💰 قیمت فروش با تخفیف:۲۷۵۰۰ تومن ⛔️موجودی: 🖋 ثبت سفارش: @abai1376
قالب درخواستی2.attheme
102.3K
📱 🌱 هزینه استفاده از تم یڪ صلوات به نیت سلامتی و فرج آقا💞 🌸 ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
💫 🌸پیامبر خوبی ها میفرمایند: هر کس هر روز از روی شوق و محبت به من سه مرتبه صلوات بفرستد‌، بر خدا لازم میشود که گناهان او را بیامرزد، در همان روز یا همان شب. ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
#حجاب پاسخ شهید به همسرش که اصرار داشت با او به جبهه برود #پویش_حجاب_فاطمے
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
#ختم‌صلوات🍃🌼🌸 به مناسبت ولادت بانو حضرت معصومه(س) و روز دختر☺️🌺 و به نیت‌های : تعجیل در ظهور اما
به مناسبت میلاد امام رضا(ع)♥️ در پیام ریپلای شده هسٺ☝️🏻 هدیہ‌ی صلوات‌ها بہ :: امام مهربانے‌ها حضرت علے‌بن‌موسے‌الرضا (ع)♥️🌷 جهت‌شرڪت‌تعداد‌ رو به‌آیدی‌زیر‌اعلام‌کنید☺️↙️🌸 @mmpy78424 اونایی که قبلا شرڪت کردند هم می‌تونن مجدد شرڪت کنند.
شهید حسین معزغلامی: این دعای عظم البلا را زیاد بخوانید.... ...•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•.... @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
قسمت بعدی عارفانه ان شاءالله فردا شب🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمونه تصاویر داخل کتاب ارتباط با ما و ثبت سفارش: @abai1376
💔 میگویند اگر کسی تنها گوشه ای مینشست و حرفی نمیزد... میرفتی کنارش رفیقش میشدی.. آیاجواد...! جز شما رفیق ندارم... در این دنیا گوشه نشین شدم منتظرم بیایی و بگویی چته رفیق...! من هم آغوشت را بهانه ی اشکهایم کنم آنقدر زار بزنم که تو هم به من بگویی "حلش میکنم نگران نباش" در این تنهایی دلم میخواهد... "ارسالی از محبان شهدا" ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
🌱•° خادم میشے ؟ درفضاي مجازے سرباز مولامیشے ؟🙃 مزد؟ مادرمون حضرت زهرا (س) حساب میکنن☺️ براے یه کانال مذهبے،شهدایے،حجاب و.. . . °•|| @Fadaee_Madar313 میتونے ؟😊☺️
🕊پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «خشم خداوند سخت است بر زن شوهرداری که چشم خود را از غیر شوهر خود یا از کسی که محرم او نیست پر کند». 📗شیخ صدوق،ثواب الأعمال، ص ۳۳۸، ح١ #پویش_حجاب_فاطمے
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌙(فوق العاده قشنگ) راوی : رحیم اثنی عشری ━━☘️🌸☘️━━ پاییز سال ۱۳۶۴ بود. به همراه دوستان به منطقه اعزام شدیم. وقتی وارد پادگان دوکوهه شدیم ما را تقسیم بندی کرده و به گردان سلمان فارسی فرستادند. گردان سلمان از گردان‌های دائمی نبود. بلکه هر زمان نیروی اعزامی زیاد بود تشکیل می‌شد و زمانی که نیرو کم بود این گردان منحل می شد. فرمانده گردان ما برادر میرکیانی و جانشین ایشان (شهید) مظفری بود. من به همراه ۳۰ نفر دیگر به دست دوم از گروهان سوم این گردان رفتیم. مسئول دسته امّا برادر (شهید) طباطبایی بود. چند جوان خیلی خوب از منطقه شمال تهران نظیر برادران میرزایی و طلایی با ما بودند . جمع خوبی داشتیم. ما همگی در دو اتاق از طبقه اول ساختمان گردان سلمان در دو کوهه مستقر شدیم. در همان روزهای اول متوجه شدم که یکی از جوانان دسته ما حالات خاصّی دارد❗️به او برادر نیری می‌گفتند. آن روزها همه رفقا اهل معنویت بودند اما حالات او فرق میکرد❗️ وقتی فهمیدیم که از شاگردان آیت الله حق شناس بوده از او خواستیم که امام جماعت دسته ما بشود.🙏🏻 هرچند زیر بار این مسئولیت نمی رفت، اما با فرمان مسئول دسته مجبور شد جلو بایستد. اطاعت از فرمانده واجب بود. خلاصه بچه های دسته ما حدود سه ماه از وجود او استفاده کردند. برادر نیری انسان و آرامی بود. لذا به راحتی نمی شد به شخصیت او پی برد. بیشتر اوقاتی که ما مشغول صحبت و خنده و استراحت و... بودیم او مشغول و یا می شد . در میان بچه های دسته ما یک نفر بود که بیش از بقیه با برادر نیری خلوت می کرد. آنها با یکدیگر مشغول سیر و سلوک بودند.🏻 علی طلایی هیچگاه از احمد آقا جدا نمیشد آنها رازدار هم بودند. طلایی تنها پسر یک خانواده از شمال تهران بود. در یک خانواده مرفه بزرگ شده بود. خانواده‌ای که بعدها متوجه شدیم زیاد در قید و بند مسائل دینی نیستند❗️ او این گونه آمده بود و خدا احمد آقا را برایش قرار داد تا با هم مسیر کمال را طی کنند. هرچند که او چند سال از احمد آقا بزرگتر بود، اما مثل مراد و مرید به دنبال برادر نیری بود. او بهتر از بقیه احمد آقا را شناخته بود برای همین هیچ گاه از او جدا نمی شد. به یک امامزاده رفتیم. از آنجا پیاده برگشتیم. توی راه بودیم که بچه‌ها با برادر نیری مشغول صحبت شدند. آن جا حرف از شهادت شد. مسئول دسته ما و شهادت خودش را بیان کرد❗️ من با تعجب گوش میکردم. احمد آقا هم گفت: من خواب برادرم را دیدم. آمد دنبالم و من رو برد به سمت آسمان. البته مدتی مانده تا زمانش برسد❗️ علی طلایی هم گفت: من منتظر یک خمپاره شصت هستم که همراهش حورالعین ها بیان پایین و‌...❗️ طلایی اطلاعات خوبی از حالات درونی احمدآقا داشت. چیزهایی می دانست که کسی از آنها خبر نداشت. برای همین هیچ گاه از احمد آقا جدا نمی‌شد. یکبار که داشتند با احمد آقا قرآن می خواندند رفتم بین آن ها نشستنم و عکاس از ما عکس انداخت. که شد تصویر ابتدای همین داستان.📸 در منطقه فاو بودیم که احمد آقا شهید شد. در همان شب طلایی هم مجروح شد. بعد از عملیات دیدم رفقای قدیمی دور هم نشسته اند از احمد آقا حرف میزنند. آنها چیزهایی می‌گفتند که باور کردنی نبود❗️ از ارتباط همیشگی احمد آقا با (عج) و یا اطلاع از برخی موارد و.... به رفقا گفتم: باید این موارد را از علی طلایی سوال کنیم. او بیش از بقیه احمد آقا را شناخت. یکی از دوستان قدیمی گفت: می خواهی بری سراغ علی طلایی⁉️ با علامت سر حرفش را تایید کردم.👌🏻 دوستم گفت: خسته نباشی. علی طلایی چند روز پیش تو پدافندی منطقه فاو شد و رفت پیش برادر نیری.💔 ━━☘️🌸☘️━━ شادے روح شهـــــدا صلواتــــــــ🌹 شهیدهادی با کسب اجازه از انتشارات ومولف برای تایپ. ❌تایپ کتاب هادر فضای مجازی حتما بایدبا کسب اجازه از انتشارات ومولف باشد.
قسمت 2⃣5⃣👇🏻