📕 #دعبل_و_زلفا
✅ #رمان شورانگیز و #جذاب «دعبل و زلفا» اثر تحسین برانگیز دیگری از « #مظفر_سالاری »، نویسنده رمان شیرین و پرفروش «رؤیای نیمه شب» است که مورد تقدیر #مقام_معظم_رهبری قرار گرفته و به چاپ شصت و هفتم رسیده است و انتظار می رود «دعبل و زلفا» نیز این موفقیت را تکرار کند.
💰 قیمت پشت جلد: ۳۰۰۰۰ تومن
💰 قیمت فروش با تخفیف:۲۷۵۰۰ تومن
⛔️موجودی: #دو_جلد
🖋 ثبت سفارش: @abai1376
قالب درخواستی2.attheme
102.3K
#تم📱
#شهیدحاجحسینمعزغلامی🌱
هزینه استفاده از تم
یڪ صلوات به نیت سلامتی و فرج آقا💞
#ارسالےازمحبانشهدا🌸
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
#حدیث💫
🌸پیامبر خوبی ها میفرمایند:
هر کس هر روز از روی شوق و محبت به من سه مرتبه صلوات بفرستد، بر خدا لازم میشود که گناهان او را بیامرزد، در همان روز یا همان شب.
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
شهید حسین معز غلامے³¹⁵
#حدیث💫 🌸پیامبر خوبی ها میفرمایند: هر کس هر روز از روی شوق و محبت به من سه مرتبه صلوات بفرستد، بر خ
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم♥️
شهید حسین معز غلامے³¹⁵
#ختمصلوات🍃🌼🌸 به مناسبت ولادت بانو حضرت معصومه(س) و روز دختر☺️🌺 و به نیتهای : تعجیل در ظهور اما
#ادامهیختمصلوات
به مناسبت میلاد امام رضا(ع)♥️
#نیٺها در پیام ریپلای شده هسٺ☝️🏻
هدیہی صلواتها بہ ::
امام مهربانےها حضرت علےبنموسےالرضا (ع)♥️🌷
جهتشرڪتتعداد#صلوات رو
بهآیدیزیراعلامکنید☺️↙️🌸
@mmpy78424
اونایی که قبلا شرڪت کردند هم میتونن مجدد شرڪت کنند.
شهید حسین معزغلامی:
این دعای عظم البلا را زیاد بخوانید....
...•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
💔
میگویند
اگر کسی تنها
گوشه ای مینشست
و حرفی نمیزد...
میرفتی کنارش
رفیقش میشدی..
آیاجواد...!
جز شما رفیق ندارم...
در این دنیا گوشه نشین شدم
منتظرم بیایی و بگویی
چته رفیق...!
من هم آغوشت را بهانه ی اشکهایم کنم
آنقدر زار بزنم که
تو هم به من بگویی
"حلش میکنم نگران نباش"
در این تنهایی
دلم #جواد میخواهد...
#رفیقم_جواد
#شهید_جواد_محمدی
#آه_ای_شهادت
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
"ارسالی از محبان شهدا"
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
#نیازمندےها🌱•°
خادم میشے ؟
درفضاي مجازے سرباز مولامیشے ؟🙃
مزد؟
مادرمون حضرت زهرا (س) حساب میکنن☺️
براے یه کانال مذهبے،شهدایے،حجاب و..
.
.
°•|| @Fadaee_Madar313
#محتوا میتونے ؟😊☺️
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#کتاب_عارفانه 🌙(فوق العاده قشنگ)
#قسمت_پنجاهویکم
#دوکوهه
راوی : رحیم اثنی عشری
━━☘️🌸☘️━━
پاییز سال ۱۳۶۴ بود.
به همراه دوستان به منطقه اعزام شدیم. وقتی وارد پادگان دوکوهه شدیم ما را تقسیم بندی کرده و به گردان سلمان فارسی فرستادند.
گردان سلمان از گردانهای دائمی نبود.
بلکه هر زمان نیروی اعزامی زیاد بود تشکیل میشد و زمانی که نیرو کم بود این گردان منحل می شد.
فرمانده گردان ما برادر میرکیانی و جانشین ایشان (شهید) مظفری بود.
من به همراه ۳۰ نفر دیگر به دست دوم از گروهان سوم این گردان رفتیم.
مسئول دسته امّا برادر (شهید) طباطبایی بود.
چند جوان خیلی خوب از منطقه شمال تهران نظیر برادران میرزایی و طلایی با ما بودند .
جمع خوبی داشتیم. ما همگی در دو اتاق از طبقه اول ساختمان گردان سلمان در دو کوهه مستقر شدیم.
در همان روزهای اول متوجه شدم که یکی از جوانان دسته ما حالات خاصّی دارد❗️به او برادر نیری میگفتند.
آن روزها همه رفقا اهل معنویت بودند اما حالات او فرق میکرد❗️ وقتی فهمیدیم که از شاگردان آیت الله حق شناس بوده از او خواستیم که امام جماعت دسته ما بشود.🙏🏻
هرچند زیر بار این مسئولیت نمی رفت، اما با فرمان مسئول دسته مجبور شد جلو بایستد. اطاعت از فرمانده واجب بود.
خلاصه بچه های دسته ما حدود سه ماه از وجود او استفاده کردند.
برادر نیری انسان #ساکت و آرامی بود.
لذا به راحتی نمی شد به شخصیت او پی برد. بیشتر اوقاتی که ما مشغول صحبت و خنده و استراحت و... بودیم او مشغول #قرائت_قرآن و یا #مطالعه می شد .
در میان بچه های دسته ما یک نفر بود که بیش از بقیه با برادر نیری خلوت می کرد.
آنها با یکدیگر مشغول سیر و سلوک بودند.🏻
علی طلایی هیچگاه از احمد آقا جدا نمیشد آنها رازدار هم بودند.
طلایی تنها پسر یک خانواده از شمال تهران بود.
در یک خانواده مرفه بزرگ شده بود.
خانوادهای که بعدها متوجه شدیم زیاد در قید و بند مسائل دینی نیستند❗️
او این گونه آمده بود و خدا احمد آقا را برایش قرار داد تا با هم مسیر کمال را طی کنند.
هرچند که او چند سال از احمد آقا بزرگتر بود، اما مثل مراد و مرید به دنبال برادر نیری بود.
او بهتر از بقیه احمد آقا را شناخته بود برای همین هیچ گاه از او جدا نمی شد.
به یک امامزاده رفتیم.
از آنجا پیاده برگشتیم. توی راه بودیم که بچهها با برادر نیری مشغول صحبت شدند.
آن جا حرف از شهادت شد.
مسئول دسته ما #زمان و #نحوه شهادت خودش را بیان کرد❗️ من با تعجب گوش میکردم.
احمد آقا هم گفت: من خواب برادرم را دیدم. آمد دنبالم و من رو برد به سمت آسمان. البته مدتی مانده تا زمانش برسد❗️
علی طلایی هم گفت:
من منتظر یک خمپاره شصت هستم که همراهش حورالعین ها بیان پایین و...❗️
طلایی اطلاعات خوبی از حالات درونی احمدآقا داشت.
چیزهایی می دانست که کسی از آنها خبر نداشت. برای همین هیچ گاه از احمد آقا جدا نمیشد.
یکبار که داشتند با احمد آقا قرآن می خواندند رفتم بین آن ها نشستنم و عکاس از ما عکس انداخت. که شد تصویر ابتدای همین داستان.📸
در منطقه فاو بودیم که احمد آقا شهید شد. در همان شب طلایی هم مجروح شد.
بعد از عملیات دیدم رفقای قدیمی
دور هم نشسته اند از احمد آقا حرف میزنند.
آنها چیزهایی میگفتند که باور کردنی نبود❗️ از ارتباط همیشگی احمد آقا با #امام_عصر(عج) و یا اطلاع از برخی موارد و....
به رفقا گفتم:
باید این موارد را از علی طلایی سوال کنیم. او بیش از بقیه احمد آقا را شناخت.
یکی از دوستان قدیمی گفت: می خواهی بری سراغ علی طلایی⁉️
با علامت سر حرفش را تایید کردم.👌🏻
دوستم گفت: خسته نباشی.
علی طلایی چند روز پیش تو پدافندی منطقه فاو #شهید شد و رفت پیش برادر نیری.💔
#ادامه_دارد
━━☘️🌸☘️━━
شادے روح شهـــــدا صلواتــــــــ🌹
#منبع_انتشارات شهیدهادی با کسب اجازه از
انتشارات ومولف برای تایپ.
#تذکر❌تایپ کتاب هادر فضای مجازی حتما بایدبا کسب اجازه از انتشارات ومولف باشد.