چند وقت پیش عازم بودیم به گلزار شهدای تهران
در اتوبوس بودیم که مفاتیح رو باز کردم و شروع کردم به خوندن زیارت عاشورا و موند که هدیه اش کنم به دلم افتاد هدیه کنم به شهید بی سری که توی بهشت زهراست
رسیدیم به گلزار شهدا اما راوی نداشتیم رسیدیم به یادبود شهید هادی
ازشون خواستم مثل اسمشون هدایت کنند مارو به سمت شهید معز غلامی
این همه مسیر رو اومده بودم و حالا انقد سردرگم ...
آقایی قاب شهدا رو می فروختن رفتم و قاب شهید معز غلامی رو خریدم خیره به عکس سردرگم میگشتم
دیگه به آخرش رسید
گفتم رفیق این مرام تورو نمیگه ها
از خانمی پرسیدیم که قطعه پنجاه رو راهنمایی کنن گفتن اصلا بیاید با خودم میبرمتون کل اینجا رو نشونتون بدم!
من کاملا بهت زده بودم انگار ایشون مامور شهید هادی بودند
کاملا با اخلاق کل مزار شهدا رو نشون ما دادن
و شهید معز غلامی هم پیدا کردم
عجیب درگیر شور و شین شده بودم تو اون فضا...
کمی گذشت رفتیم سمت مزار شهید نوید صفری
راوی قصه شروع کرد :
این شهید بزرگوار گفتن که یه چله زیارت عاشورا بگیرید من واسطه میشم پیش امام حسین برا حاجتتون..
بی سر هم هستن
یکه خوردم !!!
این عنایت بزرگ برای من؟!
عجیب بود انگار با زبانی خودشون برای حاجتم پیش قدم شدن
شروع کردم و از اون روز به بعد که حاجت روا شدم
نتونستم زیارت عاشورا رو ترک کنم
و همون طور که آقا سید علی قاضی میفرمان در عالم خواب به بنده خدایی
که کاش در عالم حیات روزی دوبار زیارت عاشورا میخواندم..
#واقعی
