📕 رویای نیمه شب
💟 داستانی است #عاشقانه با زمینه مذهبی که حکایت از دلدادگی #جوانی پاک سیرت به دختری
و ( تشرف به محضر #امام_زمان عجل الله )
💰 قیمت #پشت جلد: ٢٨٠٠٠ تومن
💰 قیمت با تخفیف: ٢٦٠٠٠ تومن
📛 قیمت کتاب در بازار ٣٣٠٠٠ تومن میباشد، و تعداد محدودی چاپ #قدیم تهیه شده که به دوستان ارائه میشود.
🖋 ثبت سفارش: ارسال کلمه #رمان به @abai1376 🆔
🍃✨°•
❤️امام خامنه اے:
وقتے بصیرت نباشد،
انسان مجذوب چیزے مےشود ڪه جاذبه اے ندارد؛
مثل عده اے ڪه مجذوب آمریڪا هستند.
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
♥️پیامبر مهربانے(ص):
یاعلے!
هرگاه دیدے مردم به ڪار دنیا مشغولند،
تو به ڪار آخرت مشغول شو...
📙المواعظ العددیه
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
امام خامنہای🌹:
"فضای مجازی واقعاً یڪ دنیای
رو بہ رشدِ غیر قابل توقّف است؛ آخر ندارد.☝️
بايد از فرصتهائے ڪہ در اختیار مےگذارد حداڪثر استفاده را بڪنیم."👌
╭━═❆━⊰🔹🍁🔹⊱━❆═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═❆━⊰🔸🍁🔸⊱━❆═━╯
#شهیدانه🌸🍃
🏷 #به_خودت_بیا👌
💠دنیای ما زمینی ها هم
این روزها میدان مین شدهاست!
اما رهآورد این میدان ،
نه #شـهادت است و نه #جانبازی!
⭕️اینجا غفلت کنی
پا روی مین #ایمان و آبرویت میگذارے...
╭━═❆━⊰🔹🍁🔹⊱━❆═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═❆━⊰🔸🍁🔸⊱━❆═━╯
▪️میثم تماررا دانی چرا دارش زدن⁉️
▪️حب حیدر موجب شجاعت میشود
السَّلامُ عَلیکَ أیُّها العَبدُ الصالِحُ یا میثمَ بنَ یحیی التّمار المطیعُ لِله ولِرسوله و لأمیرالمؤمنین(علیهم السلام)
⚫️۲۲ ذی الحجه، سالروز شهادت مظلومانه سردار شهید اسلام، مدافع حریم ولایت و امامت، یار باوفای امیرمؤمنان، سردار سربدار، جناب میثم تمّار تسلیت و گرامی باد
🍃🕊✨_🌺_✨🕊🍃
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
🍃🕊✨_🌺_✨🕊🍃
🕊🕊🕊
#دلنوشته💞
‼️میتــرسم از خــودم زمـانی که؛
"دلِ مــادر خـودم" را میشــــکنم💔
و در عـین حـال بر احوالِ
"دلِ مادران_شهدا" گریـه میکنم...😭
‼️میتــرسم از خـودم زمانی کـه؛
به نامحرم نگــاه👀 میکنم!
و در عیـن حال هیات میروم
و بر امام حسین اشک میریزم😭
و از شهدا دم میزنـم...🗣
‼️میترسـم از خـودم زمانی که؛
از اهل بیت و شهدا دم میزنـم🗣
و نمـازم اول وقت نیست...❎
‼️میترسـم از خودم زمانی که؛
عاشق شهادت هستم🕊
و اخلاق و ادب ندارم...❌
تکلیف مدار نیستم...
‼️میترسـم از خـودم زمـانی که؛
از عشقِ امام_خامنه_ای دم میزنـم🔈
و به حرف ها و خواسته هایشان بی توجهـم.🚫..
‼️میترسـم از خـودم زمانی که؛
ریش یا چادر میگذارم
ولی گفتگو با نامـحــرم برایم عادی شده...😞
‼️میترسم از خـودم زمانی کـه؛
حرفـ هایـم با عملــم فرسنـگ ها فاصله دارد...☹️
#میترسم_از_خودم😭
╭━═❆━⊰🔹🍁🔹⊱━❆═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═❆━⊰🔸🍁🔸⊱━❆═━╯
سلام رفقا خوبین الحمدلله
معرفی یک شهید رو میزارم خدمتتون ورمانو شرمندموبخدا حلال کنین واسه رمان🙏🙏❤️
شهیدمحمد حسین حدادیان
#متن_خوانده_شود
#بخش_اول
بسیجی"آتش به اختیار"شهید حدادیان
🌹خودتان را جای او بگذارید و تصور کنید در بین باران سنگ و چماق و شیشه، 😢😥وقتی می بینید اراذل و اوباش کپسول گاز را وسط آتش می اندازند تا منفجر کنند، آیا جرات می کنید وسط آتش بروید و کپسول گاز را قبل از انفجار بیرون بیاورید؟... هیچ کس نمی داند اگر او چنین کاری نمی کرد، چه فاجعه بزرگ تری رقم می خورد، چند انفجار دیگر شمال تهران را می لرزاند و چه وحشتی ساکنان آن خیابان ها را فرا می گرفت اما او این کار را انجام داد و بعد هم از سر تا سینه اش با 50 گلوله ی «اسلحه شکاری» سوراخ سوراخ شد، پشت سرش را شکافتند، چشم چپش را تخلیه کردند و در حالی که هنوز زنده بود با ماشین از رویش رد شدند و سرانجام با گرزی که درست کرده بودند بر سر و رویش زدند تا در شب شهادت حضرت زهرا(س) سند شهادتش به دست بی بی امضا شود .
🌹چقدر دردناک است این شهادت!!!! نه از این بابت که محمد حسین دیگر در بین ما نیست چرا که شهدا عند ربهم یرزقونند و البته زنده و در بین ما..
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت
#ناصر_کاوه
#شهید_فاطمیه
#شهید_محمد_حسین_حدادیان
╭━═❆━⊰🔹🍁🔹⊱━❆═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═❆━⊰🔸🍁🔸⊱━❆═━╯
مادرشون تعریف میکردن محمد حسین میگفت مامان فلانی شهید شده بود ریشش خونی بود
مادر شهید میگن
دست که زدم به صورت محمد حسین برداشتم دستم خونی بود
یادم اومد همش میگفت خیلی خوبه خونی ببینی ارباب رو همش میگفت مامان چه کیفی میده محاسنت خونی باشه
خوشحال فلانی محاسنش پر بود از خونش
مزار شهید حدادین امامزاده علی اکبر چیذره
منزلشون هم دقیقا همون جاست...
پدرشون هم خادم امام زاده هستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بشارت_نزدیکی_ظهور
🔴 خاطره همسر شهید اندرزگو :
ما شاه را بیرون خواهیم کرد.
بعد همه مردم ایران مورد امتحان قرار خواهند گرفت!
🔵 سید علی نامی خواهد آمد و بعد امام زمان (عج) ظهور خواهد کرد.
🌺 زمان خاطره دیماه سال ۵۶ حدود ۸ ماه قبل از شهادت شهید سید علی اندرزگو بوده است.
🌾سالروزشهادت
🍃🕊✨_🌺_✨🕊🍃
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
🍃🕊✨_🌺_✨🕊🍃
شهید حسین معز غلامے³¹⁵
#رماݩ_هادےدلہا قسمت #بیست_یڪم دوست شهید وآرامش بخش اصلی قلب بی قرار من همون #شهیدگمنام قطعه سردارا
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #بیست_ودو
برای نماز و ناهار اتوبوس ایستاد.من اونقدر غرق کتاب بودم که متوجه نشدم که زینب با بهار رفت.
#ابراهیم_هادے واقعا یه پهلوون واقعی بوده
میخواستم داستان اذان ابراهیم رو بخونم که متوجه شدم بهار زینب رو بغل کرده.
کتاب رو گذاشتم زمین و به سمتشون رفتم.
_بهار چیشده؟😢
بهار: هیچی پارسال همین سفرو با حسین اومده گویا همینجا ناهار خوردن واسه همون داره گریه میکنه😒
بعد آرومتر بهم گفت:
_داداشم رو صدا کن😢
زینب داشت توبغل بهار گریه میکرد😭که داداش بهار (آقامهدی)گفت:
_خوبین آبجی؟
دیدم چشماشوبست
_وایی زینب😱
بهار:زینب؟ زینب؟😰وای خاک بر سرم دوباره از حال رفت.داداش ببین اینور امداد جاده ای نیست؟
خداروشکر بود،منو بهار زینبو بغل کردیم بردیم اونور خیابون... بازم داروی تقویتی
وقتی دکتر فهمید برای زینب چه اتفاقی افتاده گفت:
_این خانم یه خلا عاطفی بزرگ پیدا کرده شاید اگه یه برادر دیگه داشت اینقدر شکسته نمیشد. از لحاظ روانشناسی میگم خدمتتون یه آقایی باید جایگزین برادرشون بشه تا کمی از خلا پربشه
داخل اتوبوس زینب بخاطر داروها خوابید ومن رفتم سراغ اذان #ابراهیم_هادے
🍃اذان🍃
در ارتفاعات انار بوریم.هوا کاملا روشن بود.امداد گر زخم گردن ابراهیم را بست.مشغول تقسیم نیروها وجواب به بیسیم بودم.
یکدفعه یکی از بچه ها باعجله اومد سمتم وگفت:
_حاجی حاجی😨!!یک سری #عراقی دستاشونو بالا گرفتن دارن میان این سمت!!
باتعجب گفتم:
_کجا هستن؟!
باهم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم.
حدود بیست نفر از تپه مقابل پارچه سفید به دست گرفته وبه سمت ما می آمدند.فوری گفتم:
_بچه ها ! مسلح بایستید شاید حقه باشه!
لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی افسر فرمانده بودخودشان را تسلیم کردند. درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر.
مثل باز جو پرسیدم:
_اسمت چیه، درجه و مسوولیت خودت رو بگو!
خودش رو معرفی کرد وگفت:
_درجه ام سرگرد و فرمانده نیروی هایی هستم که روی تپه واطراف آن مستقر هستند ما از لشگر بصره هستیم که اعزام شدیم.
پرسیدم:
_الان چقدر نیرو رو تپه هستند؟
گفت
_هیچی
چشمانم گرد شد.
گفت:
_ما آمدیم خودمان را اسیر کردیم بقیه رو هم فرستادم عقب الان تپه خالیه!
گفتم
_چرا؟😳
فرمانده عراقی به جای اینکه جواب منو بده گفت:
_أین المؤذن؟
با تعجب گفتم
_مؤذن؟؟!😧
اشک در چشمانش حلقه زدو گفت:
_به ما گفتن شما مجوس وآتش پرستید باور کنید همه ما شیعه هستیم ما وقتی فهمیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند واهل نماز نیستند در جنگیدن با شما خیلی تردید کردیم.
صبح امروز وقتی صدای موذن شما را شنیدم تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمؤمنین .ع. آورد گفتم باخودم تو با برادر دینی؟ات میجنگی؟ نکند مانند #کربلا..😢
هیچ حرفی نمیتوانستم بزنم...
بعد از دقایقی گفت
_مؤذنتون زنده اس؟
گفتم
_آره
رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود.تمام هجده عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند.نفرآخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد و میگفت:
_منو ببخش من شلیک کردم.😭🙏
بغض گلوی من راهم گرفته بود.😢
ادامہ دارد...
نام نویسنده ؛ بانو مینودری
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است
╭━═❆━⊰🔹🍁🔹⊱━❆═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═❆━⊰🔸🍁🔸⊱━❆═━╯