#قسمت_سوم
#برای_زین_اب
(زندگینامه و سیره عملی شهید محمد بلباسی)
از دوران نوجوانی با هم جمع می شدیم و زیارت عاشورا می خواندیم📖 . محمد از صبح تا ظهر مدرسه بود 🕞👨🏫. بعد از آن هم می رفت مغازه و به پدرش کمک میکرد👨🔧 .
شب هاکه زیارت عاشورا داشتیم . آن قدر خسته بود که موقع سجده خوابش می برد😴😴 .
شاید به نظر بعضی ها شعار بیاید 🗣، اما اگر از من که دوست چندین و چند ساله او بودم بپرسید ، می گویم محمد واقعا خستگی ناپذیر بود 🙏🙏🙏🙏🙏🙏.دو دقیقه هم نمی توانست یک جا آرام بنشیند . حتی برای اتفاقاتی که ظاهرا ربطی به او نداشت هم آتش به اختیار 🌋🔥بود ، مثلا چند سال پیش ، دوهفته ای گاز بعضیاز شهر های مازندران از جمله قائم شهر قطع شده بود 😱. قیمت نان🥐🍞 و لوازم گرمایشی مثل یک مدل چراغ نفتی به نام ((علا ء الدین ))🕯 و بخاری برقی 💡🕯خیلی بالا رفت . آقا محمد می رفت از شهر های اطراف نان 🍞میخرید و می آورد بین کسانی که می دانستند مشکل دارند😢😢😰 ، پخش می کرد . وقتی دید قیمت وسایل گرمایشی بی جهت بالا رفته♐️ ، رفت تهران و با پول خودش کلی وسیله خرید و در مغازه پدرش به همان قیمت تهران فروخت💳💶 .
ادامه دارد.....
#شهید_محمد_بلباسی
#میتونیم_بلباسی_باشیم
#علمدار_جهادی
@shahid_mohammad_belbasi