#برای_زین_اب
#قسمت_نهم
(زندگی نامه و سیره عملی شهید محمد بلباسی )
مسئولیت پذیرش زائران راهیان نور👨👦در سال ۹۴ با من و یکی از دوستانم بود . 🙂
اولین بار1️⃣ بود که در این جایگاه قرار می گرفتم . ساعت🕗 ورود کاروان به اردوگاه⛺️ از شش6️⃣ غروب تا ده🔟 ، یازده شب1️⃣1️⃣ مقرر شده بود بعداز آن ، کاری برای انجام دادن نداشتیم 😟 تا هفت صبح که ماشین ها🚌🚗 یا برای بازدید به منطقه🤗 می رفتند ، یا خداحافظی👋 می کردند و به سمت مازندران🏔🏝 راه می افتادند . این فرآیند در نهایت تا هشت صبح8️⃣ طول می کشید و بعد از آن ما برای خواب🛌 و استراحت😴 فرصت کافی داشتیم روز اول موقع تقسیم وظایف👮♂️، آقای بلباسی❤️ حضور داشت. به همه توصیه های لازم را کرد و به من که رسید ، گفت: 🤨«علیرضا صبح که همه کاروان ها رفتن ، آزادی تا ساعت یازده1️⃣1️⃣ استراحت کنی 🛏، بیدار که شدی اطراف اتاق🏠 پذیرش رو تمیز کن من هم اطراف اتاق فرماندهی🇮🇷🇮🇷 رو مرتب میکنم 🙂.» روزهای اول کارم بود و به زمان🕰 نیاز داشتم تا ساعت🕝 خوابم را طبق برنامه ی فرمانده💂♂️ تنظیم کنم. برای همین صبح 🌈☀️روز بعد ، بیشتر از ساعت یازده1️⃣1️⃣ خوابیدم💤 . مثل این که مرا به تخت چسبانده🛌 بودند . نای بیدار شدن نداشتم 😓. باید سر و صورتم را می شستم 😣و بعد از خوردن صبحانه🍳 به کارهایم می رسیدم. لباس خاکی رنگ خادمی🧥 را پوشیدم و (( آرم خادم الشهدا❤️💚)) را به سینه ام چسباندم .
ادامه دارد ....
#شهید_محمد_بلباسی
#علمدار_جهادی
#میتونیم_بلباسی_باشیم
@shahid_mohammad_belbasi