#قسمت_پنجم
#برای_زین_اب
(زندگینامه و سیره عملی شهید محمد بلباسی)
مسئله مالی💸 برای همسرم پیش آمده بود و در گذران امور خانه🏠 دچار مشکل شده بودیم ولی نمیخواستیم به کسی بگوییم یا در خواست کمک کنیم .🆘
نمیدانم از کجا ولی داداش محمد فهمیده بود🤨. همیشه حواسش به همه بود . وقتی فهمیدم او در جریان است . با خیال راحت درد دل هایم را برایش گفتم.🗣
سعی کرد آرامم🙂کند اما معلوم بود در دل غصه😭😢 مرا میخورد.
خانواده پر جمعیتی👨👩👧👦 داشتیم پسرم صادق هر سال ماه رمضان برای تبلیغ به مازندران آمد و با خانواده اش👨👩👧 در خانه ما ساکن می شد به غیر از ایام تابستان ☀️🌈ها که هوای قم غیر قابل تحمل میشد⚡️☀️💥🔥 باز ما برای پذیرایی پسرم در شمال بودیم این طور وقت ها که سرهمه اعضای خانواده جمع میشد محمد و محبوبه با بچه ها برای دیدن صادق🙋♂و اهل و عیالش به ما سر میزدند کلی میگفتیم و میخندیدیم😂همیشه وقت رفتن تا در همراهی شان میکردم . 👋
ادامه دارد .....
#شهید_محمد_بلباسی
#میتونیم_بلباسی_باشیم
#علمدار_جهادی
@shahid_mohammad_belbasi