🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#جلال
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
🌷جلال از نوجوانی پیگیر اردوهای جهادی بود. با سختی مرخصی میگرفت که در مناطق محروم کار کند.
💰برای رسیدگی به مناطق محروم پول جمع میکرد تا بتواند در آنجا کارهای عمرانی انجام دهد. به گفته مادرش جلال همه کار میکرد. کاری نبود که بگوید نمیتواند.
👥اهالی روستای پُشَگ کرمان «محمدجلال ملکمحمدی» را خوب میشناسند. کسی که گروهی جمع کرد تا برای اهالی روستا نزدیک به ۲۰ کیلومتر لولهکشی کند تا بالاخره به روستای محرومشان آب برسد.
#قسمت_چهاردهم
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#جلال
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
💰از هیئتها پول جمع میکرد تا برای روستاییان مسجد بسازد. حتی در گرمای ۴۵ درجه هوا اگر کسی کمک نمیکرد، خودش تمام کارها را انجام میداد و گلهای از کسی نداشت.
🌱تنها یک گله داشت که چرا نماز را در مسجد به جماعت نمیخوانند و بین نماز تسبیحات حضرت زهرا را نمیگویند. شاید این تنها خواسته جلال از همه روزهای سخت کارکردن بود.
#قسمت_پانزدهم
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#جلال
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
🌷همسر شهید از روزهای سخت جهادی خاطرهای دارد. خاطرهای که دوباره آدم را مات اخلاق جلال میکند:
🔹در یکی از اردوهای جهادی یکی از باسابقهها با یکی از جوانها دعوایش میشود. آن بندهخدا از شدت عصبانیت دستش را بلند میکند و اشتباهی به صورت جلال میزند. جلال میگوید: حاجآقا مرا بزن خودت را خالی کن ولی کاری به او نداشتهباش. چون آنها تازه آمدهاند ممکن است با این کار زده شوند.
🤦♂آن بندهخدا از شدت عصبانیت چندین مرتبه جلال را میزند تا آرام شود. بعد شب خوابی میبیند که فردا میآید و عذرخواهی میکند...
#قسمت_شانزدهم
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#جلال
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
🌷جلال دوست نداشت کسی از ماموریتهایش سر دربیاورد. از سال ۹۱ پایش به سوریه و عراق باز میشود اما خانواده خبر ندارد. خانواده از روزی که خبردار میشود، بیقرارمیشود. فاطمه خواهر جلال میگوید:
😔این چندسال هربار قبل از اینکه به ماموریت برود، من عکس یادگاریام را میانداختم. واقعا میترسیدم. میترسیدم دیگر نبینمش!
📝یکبار باهم اسم و فامیل بازی کردیم. من همه کاغذها را با اسم و تاریخ و روز آرشیو کردم. واقعا میترسیدم. نکند که آخرین بار باشد. اتفاقا یک روز آرشیو اسم و فامیل را پیدا کردم. دیدم چقدر با دقت نوشتهاست.
#قسمت_هفدهم
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#جلال
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
🌷شهید خانواده ملک محمدی دو دختر به نام «ساریهزهرا» و «سامیه زینب» دارد. بارها به خانواده گفتهاست هربار دلشان برایش تنگ شد دختر بزرگترش را نگاه کنند که شباهت زیادی به پدر دارد.
🌱مادر جلال میگوید: هربار که جلال میرفت و برمیگشت پسر کوچکترم میپرید جلو و میگفت: داداش جلال من انقدر دعا کردم تو شهید نشوی!
#قسمت_هجدهم
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#جلال
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
🌷جلال ماموریت آخر را طور دیگری برگشتهاست. بدنش پارهپارهاست. اما هنوز هیبت همان جلال گذشته را نگهداشتهاست. دردهایش استخوان سوز است ولی میخندد. به تلافی همه دردهایی که میکشد، به جای فریاد و ناله میخندد. فاطمه خواهر جلال میگوید شهادت را همیشه دوست داشت اما میخواست تا جان دارد زندگی کند و استوار باشد.
💔دردهای جلال زیاد است. آنقدر که هنگام خواب هذیان میگوید. آمنه همسر شهید میگوید:
😔یکبار آنقدر حرف زد فکر کردم نکند تلفن حرف میزند. دیدم خواب است. توی خواب دخترش را صدا میزند و میگوید: ساریه زهرا بیا بابا بهت شکلات بدم!
#قسمت_نوزدهم
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#جلال
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
🍃دردهای جلال زیاد است. آنقدر که هنگام خواب هذیان میگوید. آمنه همسر شهید میگوید:
«یکبار آنقدر حرف زد فکر کردم نکند تلفن حرف میزند. دیدم خواب است. توی خواب دخترش را صدا میزند و میگوید: ساریه زهرا بیا بابا بهت شکلات بده!
😓درد امان جلال را بریده بود اما باز بقیه را دلداری میداد. شنیده بود یکی از دوستانش در بیمارستان بیقراری میکند. زنگ میزند و میگوید: مرد گنده خجالت نمی کشی جلوی پدرو مادرت گریه میکنی؟ حالا خوب است شکر خدا فردا مرخص میشوی.
#قسمت_بیستم
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#جلال
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
😓درد جلال زیاد است؛ عفونت تیر و ترکشهایی که به بدنش خورده او را ۴۰ روز است در بیمارستان نگهداشته. آنقدر درد میکشد که دستانش را بستهاند. اما باز از شیشه برای دوستانش زبان دراز میکند. یکی از پرستارها میگوید برای رفع عفونت بهجان زخمهایش میافتند. دم نمیزند.
😔پرستارها گریهشان میگیرد. عفونت تمام بدن جلال را گرفته اما باز میگوید خوب میشوم. جلال خوب میشود. خوب خوب. آنقدر خوب که بالاخره شهید میشود.
🌷فاطمه خواهر شهید میگوید: «بچهها رفتن پدرشان را میفهمند. ساریهزهرا روز تشییع، پیکر پدرش را که دید دست تکان داد. الان که عکسهایش را میبیند ناراحت میشود. آنها خوب درک میکنند که چه اتفاقی افتاده.»
#قسمت_بیست_و_یکم
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
به یاد شهید محسن حججی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿 🌿🌷🌿 🌷🌿 🌿 #جلال شهیدی که یک روستا را به نام خود زد 😓درد جلال زیاد است؛ عفونت تیر و ترکشهایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#جلال
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
😞جلال خوب خوب میشود و دیگر درد نمیکشد. دردهای جلال که تمام میشود دردهای خانواده آغاز میشود. خبر خیلی زود میپیچد.
🌷خواهر شهید میگوید:
روزهای آخر صبحها از خواب میپریدم و رو پدرم میگفتم از جلال خبر داری؟ به دوستانم نگفتهبودم برادرم مجروح است. روزهای آخر دیگر نتوانستم تحمل کنم. به همه گفتم برایش دعا کنند.
🔹یکی از بچههای خبرگزاری دانشگاه برای آنکه حالم عوض شود برای تهیه گزارش مرا به یک همایش میفرستد. قبل از اینکه موبایلم را روی حالت پرواز بگذارم، یکی از دوستانم میگوید:
😢حالت خوبه؟ همه جا عکس برادرت را گذاشتهاند.
📲موبایلم را چک میکنم. تمام شد. جلال شهید شد. دیگر نمیتوانستم خودم را جمعو جور کنم!
#قسمت_بیست_و_دوم
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
به یاد شهید محسن حججی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿 🌿🌷🌿 🌷🌿 🌿 #جلال شهیدی که یک روستا را به نام خود زد 😞جلال خوب خوب میشود و دیگر درد نمیکشد. د
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#جلال
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
روز شهادت دخترم به یکباره از خواب بیدار میشود. رو به من میکند و میگوید: مامان بابا رفته پیش خدا؟ هاج و واج میمانم. با برادر شوهرم که تماس میگیرم. گریه میکند. میفهمم جلال شهید شدهاست. جلال رفت. وصیت کرده بود دورتادور مقبره شهدای شهرک پیکرش را طواف دهند. همینطور هم شد. آخر هم او را قطعه ۲۶ دفن کردند. همانجایی که دوست داشت. روزهای آخر یکبار باهم به گلزار شهدا رفتیم. رو به شهید حسن نجاری میگفت : نجاری چقدر جایت خوب است. هم نبش هستی! هم قطعه ۲۶، هم نزدیک شهید پلارک. آخر هم خودش با یک فاصله همانجا دفن شد. همان جایی که خودش دوست داشت.
#روایت_همسر_شهید
#قسمت_بیست_و_سوم
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
به یاد شهید محسن حججی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿 🌿🌷🌿 🌷🌿 🌿 #جلال شهیدی که یک روستا را به نام خود زد روز شهادت دخترم به یکباره از خواب بیدار می
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#جلال
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
بسم الله الرحمن الرحیم
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد (ص) رسول الله و اشهد ان علی ولی الله...
الحمدلله رب العالمین. خدا را شکر میکنم که بنده را از شیعیان و محبین امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام قرار داد و خدا را شکر میکنم که بنده حقیر را لایق پوشیدن لباس سبز پاسداری از اسلام نمود تا بتوانم دین خود را به اسلام و انقلاب و رهبرم ادا نمایم.
همسر عزیزم و پدر و مادر عزیزم و خواهر گلم و برادران گرامی
اکنون که برای دفاع از حریم آل الله عازم سفر میباشم و این را جز از توفیق الهی نمیدانم؛ از شما میخواهم پشتیبان ولی فقیه باشید و لحظهای از راه رهبری خارج نشوید و گوش به فرمان ایشان باشید و فرامین ایشان را سرلوحه کارهای خود قرار دهید و بنده حقیر را از دعای خیر خویش محروم ننمائید.
همسر عزیز و مهربانم
از شما متشکرم که در این چند سال زندگی مشترک یار و یاور بنده بودید و با صبر و بردباری همراه بنده حقیر بوده و هم اکنون نیز به تنهایی بار پرورش و تربیت عزیزانمان را به دوش میکشید.
از شما میخواهم فرزندانمان را اهل مسجد و پیرو ولایت تربیت نمائید و به آنها بگویید با تمام علاقهای که به شما داشتم بنا به وظیفه دینی و شرعی خود این راه را انتخاب نمودم.
دختر گلم ساریه زهرای عزیز
مراقب مادر و خواهر یا برادر خود باش. من همیشه در کنار شما هستم.
خانواده عزیزم
از شما خواهشی دارم؛ در صورت امکان در دهه دوم ماه محرم مجلس روضه و عزای حضرت اباعبدالله را برقرار نمائید.
دوستان عزیزم
بنده حقیر را حلال کنید و در اردوهای جهادی و مراسمات به یاد بنده حقیر نیز باشید.
برایم صلوات بر محمد و آل محمد (ص) بسیار بفرستید.
محمد جلال ملک محمدی
94/8/6
#وصیت_نامه
#قسمت_بیست_و_چهارم (آخر)
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
سلام
روز و روزگارتون شهدایی🌷🕊
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی🕊
#روحش_شاد_با_صلوات🕊