💠 مجموعه #حر_انقلاب خلاصه ای از زندگی شهید #دفاع_مقدس #شهید_شاهرخ_ضرغام
🌷 تهیه شده به کوشش #خادم_الحسین اعضای فعال و محترم کانال
❇️ خلاصه ای از زندگی این شهید معزز در کانال به یاد شهید محسن حججی
eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
📆 از جمعه ۲ فروردین ۹۸
✅ اطلاع رسانی کنید...
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌾 #حر_انقلاب
🌷 شاهرخ در بیمارستان دروازه شمیران به دنیا آمد. از آن زمان تولدش هم خیلی درشت اندام و سنگین وزن بود.
🔸 تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواند. از مدرسه اخراجش کردند به خاطر اینکه شاهرخ نسبت به تبعیض معلم میان دانشآموزان مرفه و کم بضاعت اعتراض کرده بود.
🌤 عصر یکی از روزهای تابستان بود. زنگ خانه به صدا در آمد. آن زمان ما در حوالی چهارراه کوکا کولا در خیابان پرستار مینشستیم. پسر همسایه بود، گفت :
📞 از کلانتری زنگ زدند. مثل اینکه شاهرخ دوباره بازداشت شده.
🔖 سند خانه ما همیشه سر طاقچه آماده بود. تقریباً ماهی یکبار برای سند گذاشتن به کلانتری محل میرفتم. مسئول کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود، سند را برداشتم.
🌺 چادرم را سر کردم و با پسر همسایه راه افتادم. در راه پسر همسایه میگفت :
💥 خیلی از گنده لاتهای محل، از آقا شاهرخ حساب میبرن، روی خیلی از اونها رو کم کرده. حتی یکدفعه توی دعوا چهار نفر رو با هم زده.
بعد ادامه داد : شاهرخ الان برای خودش کلی نُوچه داره. حتی خیلی از مامورای کلانتری ازش حساب میبرن.
😓 دیگر خسته شده بودم. با خودم گفتم :
😠 شاهرخ دیگه الان هفده سالشه. اما اینطور اذیت میکنه، وای به حال وقتی که بزرگتر بشه.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت اول 🔺
✍ به نقل از مادر #شهید_شاهرخ_ضرغام
🌹 #دفاع_مقدس
❤️ #شهید_گمنام
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌾 #حر_انقلاب
😔 چند بار میخواستم بعد از نماز نفرینش کنم. اما دلم برایش سوخت. یاد یتیمی و سختی هایی که کشیده بود افتادم. بعد هم به جای نفرین دعایش کردم، وارد کلانتری شدم.
⚠️ با کارهای پسرم، همه من را میشناختند. مامور جلوی در گفت : برو اتاق افسر نگهبان.
🚪 درب اتاق باز بود. افسر نگهبان پشت میز بود. شاهرخ هم با یقه باز و موهای به هم ریخته مقابل او روی صندلی نشسته بود. پاهایش را هم روی میز انداخته بود. تا وارد شدم داد زدم و گفتم :
😠 مادر خجالت بکش پاهات رو جمع کن؛ بعد رفتم جلوی میز افسر و سند را گذاشتم و گفتم : من شرمندهام، بفرمایید.
با عصبانیت به شاهرخ نگاه کردم و بعد از چند لحظه گفتم : دوباره چیکار کردی؟ شاهرخ گفت :
👥 با رفیقا سر چهار راه کوکا وایساده بودیم. چندتا پیرمرد با گاری هاشون داشتند میوه میفروختند، یکدفعه یه پاسبون اومد و بار میوه پیرمردها رو ریخت توی جوب، اما ما هیچی نگفتیم بعد هم اون پاسبون به پیرمردا فحش ناموس داد من هم نتونستم تحمل کنم و رفتم جلو همینطور تو چشماش نگاه میکردم. ساکت شد. فهمیده بود چقدر ناراحتم، سرش را انداخت پایین.
افسر نگهبان گفت : این دفعه احتیاجی به سند نیست. ما تحقیق کردیم و فهمیدیم مامور ما مقصر بوده. بعد مکثی کرد و ادامه داد :
🚨 به خدا دیگه از دست پسر شما خسته شدم. دارم توصیه میکنم، مواظب این بچه باشید. اینطور ادامه بده سرش میره بالای دار!
شب بعد از نماز سرم را گذاشتم روی مهر و بلند بلند گریه میکردم. بعد هم گفتم :
😭 خدایا از دست من کاری بر نمییاد، خودت راه درست رو نشونش بده. خدایا پسرم رو به تو سپردم، عاقبت به خیرش کن.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت دوم 🔺
✍ به نقل از مادر #شهید_شاهرخ_ضرغام
🌹 #دفاع_مقدس
#شهید_گمنام
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌾 #حر_انقلاب
💪 بدنش بسیار قوی بود. هر روز هم مشغول تمرین بود. در اولین حضور در مسابقات کشتی فرنگی به قهرمانی جوانان تهران در یکصد کیلو دست یافت.
📆 سال پنجاه در مسابقات قهرمانی کشور در فوق سنگین جوانان بسیار خوش درخشید و تمامی حریفان را یکی پس از دیگری از پیش رو برداشت.
بیشتر مسابقهها را با ضربه فنی به پیروزی میرسید. قدرت بدنی، قد بلند، دستان کشیده و استفاده صحیح از فنون باعث شد که به مقام قهرمانی دست پیدا کند.
🏆 در مسابقات کشتی آزاد هم شرکت کرد و توانست نایب قهرمانی تهران را کسب کند. سالهای اول دهه پنجاه، مسابقات کشتی جدیدی به نام «سامبو» برگزار شد.
💠 از مدتها قبل، قوانین مسابقات ابلاغ شده بود. در آن مسابقات درخشش شاهرخ خیره کننده بود. جوان تهرانی قهرمان سنگین وزن مسابقات شد.
سال پنجاه و پنج آخرین سال حضور او در مسابقات کشتی بود. در آن سال به همراه آقای سلیمانی برای سنگین وزن، به اردوی تیم ملی دعوت شدند.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت سوم 🔺
✍ به نقل از مادر #شهید_شاهرخ_ضرغام
🌹 #دفاع_مقدس
#شهید_گمنام
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌾 #حر_انقلاب
✊ در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت، باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسیاری از هم ردیفانش جدا میساخت.
⛔️ هیچگاه ندیدم که در محرم و صفر لب به نجاستهای کاباره بزند. ماه رمضان را همیشه روزه میگرفت و نماز میخواند. به سادات بسیار احترام میگذاشت.
یکی از دوستانش میگفت :
🌹 پدر و مادرش بسیار انسانهای باایمانی بودند پدرش به لقمه حلال بسیار اهمیت میداد. مادرش هم بسیار انسان مقیدی بود. اینها بیتاثیر در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود.
❤️ قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت. هرچه پول داشت خرج دیگران میکرد. هر جایی که میرفتیم، هزینه همه را او میپرداخت. هیچ فقیری را دست خالی رد نمیکرد.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت چهارم 🔺
✍ به نقل از مادر #شهید_شاهرخ_ضرغام
🌹 #دفاع_مقدس
#شهید_گمنام
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌾 #حر_انقلاب
❄️ فراموش نمیکنم یکبار زمستان بسیار سردی بود. با هم در حال بازگشت به خانه بودیم.
🌺 پیرمرد درشت اندامی مشغول گدایی بود و از سرما میلرزید. شاهرخ فوری کاپشن گران قیمت خودش را در آورد و به مرد فقیر داد.
💶 بعد هم دستهای اسکناس از جیبش برداشت و به آن مرد داد و حرکت کرد. پیرمرد که از خوشحالی نمیدانست چه بگوید، مرتب میگفت : جَوون، خدا عاقبت به خیرت کنه.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت پنجم 🔺
✍ به نقل از مادر #شهید_شاهرخ_ضرغام
🌹 #دفاع_مقدس
#شهید_گمنام
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌾 #حر_انقلاب
☀️ صبح یکی از روزها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت : این کیه، تا حالا اینجا ندیده بودمش؟!
🔹 در ظاهر زن بسیار با حیایی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود.
شاهرخ جلوی میز رفت و گفت : همشیره، تا حالا ندیده بودمت، تازه اومدی اینجا؟!
زن، خیلی آهسته گفت : بله، من از امروز اومدم.
🌹 شاهرخ دوباره با تعجب پرسید :
😳 تو اصلاً قیافهات به اینجور کارها و اینجور جاها نمیخوره، اسمت چیه؟ قبلاً چیکاره بودی؟
زن در حالی که سرش را بالا نمیگرفت گفت : مهین هستم، شوهرم چند وقته که مُرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا!
🔹 شاهرخ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود، دندانهایش را به هم فشار میداد، رگ گردنش زده بود بیرون، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت : ای لعنت بر این مملکت کوفتی!
بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، شاهرخ همینطور که از در بیرون میرفت رو کرد به ناصرجهود و گفت : زود برمیگردم!
🔸 مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سرش کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. من هم شاهرخ را ندیدم، تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک، بیمقدمه پرسیدم : راستی قضیه اون مهین خانم تو چی شد؟!
✅ اول درست جواب نمیداد، اما وقتی اصرار کردم گفت :
😔 دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه به خاطر اجاره، اثاثها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیروهوایی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم :
👈 تو خونه بمون و بچهات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت چهارم 🔺
🍃🌺 #شهید_شاهرخ_ضرغام
🌹 #دفاع_مقدس
#شهید_گمنام
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌾 #حر_انقلاب
👥 ناصر کاسه بشقابی، اصغر ننه لیلا، حسین وحدت، حبیب دولابی همه این افراد به جرم همکاری با ساواک و کشتار مردم، بعد از انقلاب اعدام شدند و چند تا دیگه از گنده لاتهای شرق و جنوب شرق تهران دعوت شده بودند، شاهرخ هم بود.
✅ هر کدام از اینها با چند تا از نوچه هاشون آمده بود. من هم همراه شاهرخ بودم. جلسه که شروع شد نماینده ساواک تهران گفت :
😒 چند روزی هست که در تهران شاهد اعتصاب و تظاهرات هستیم. خواهش ما از شما و آدم هاتون اینه که ما رو کمک کنید. توی تظاهراتها شما جلوی مردم رو بگیرید، مردم رو بزنید. ما هم از شما همه گونه حمایت میکنیم. پول به اندازه کافی در اختیار شما خواهیم گذاشت. جوایز خوبی هم از طرف اعلی حضرت به شما تقدیم خواهدشد.
🍃 جلسه که تمام شد، همه از تعداد نوچهها و آدم هاشون میگفتن و پول میگرفتن، اما شاهرخ گفت : باید فکر کنم، بعداً خبر میدم.
بعد هم به من گفت : الان اوایل محرمِ، مردم عزادار امام حسین (ع) هستند. من بعد از عاشورا خبر میدم.
❤️ عاشق امام حسین (ع) بود. شاهرخ از دوران کودکی علاقه شدیدی به آقا داشت. این محبت قلبی را از مادرش به یادگار داشت.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت پنجم 🔺
🍃🌺 #شهید_شاهرخ_ضرغام
🌹 #دفاع_مقدس
#شهید_گمنام
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃