🌸 ماجرای الاغی که رزمندهها را گرسنه گذاشت
در جبهه یک الاغی در اختیار داشتیم که موقع غذا، بچهها نوبتی به آشپزخانه میرفتند و قابلمههای غذا را پشت آن میگذاشتند تا به سنگر بیاورد؛
گلولههای مختلفی در آن منطقه شلیک میشد که ما با شنیدن صدا، خیز میرفتیم و این الاغ هم یاد گرفته بود که با شلیک گلوله، خیز میرفت.
یکبار یکی از بچهها برای رفتن به آشپزخانه رفته بود، خیلی منتظر ماندیم تا بیاید، نزدیک ساعت 3 آمد و دیدیم که آن نیرو نیامد و به ناچار از انبار کنسرو گرفتیم و خوردیم. در حال خوردن ناهار بودیم که وی که پشت سنگر نشسته بود و رویش نمیشد داخل سنگر بیاید؛ پیدایش شد؛ ماجرا را از او پرسیدیم و گفت «قابلمه برنج را روی پشت و قابلمه خورشت را روی گردن الاغ گذاشته بودم؛ همزمان گلولهای زده میشود و الاغ خیز رفت و تمام غذاها از روی پشت این الاغ روی زمین ریخت و خجالت میکشیدم داخل سنگر بیایم».
به او دلداری میدادیم و می گفتیم بابا همش تقصیر الاغ بوده و اون باید خجالت بکشد، تو چرا خجالت می کشی
اومد گفت: میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون.
بیست الی بیستوپنج دقیقه گذشت، اما نیومد! نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب میخونه و زار زار گریه میکنه!
بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصفجون کردی، میخواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخوام داروهام رو بخورم؟!
برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من ۱۶ سالمه، چشام مریضه، چون توی این ۱۶ سال امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) رو ندیده؛ دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم؛ گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم!
ﺷﻬﯿﺪ#عباس_ﺻﺎﺣﺐﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ🕊🌷
🌱 وقتی شما از این و آن طعنه می خورید ولاجرم به گوشه اتاق پناه می برید و با عکس های ما سخن می گویید و اشک می ریزید،
به خدا قسم این جا کربلا می شود و برای هر یک از غم های دلتان این جا تمام شهیدان زار می زنند».
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصفهانیِ دیگه... 😊
🌸استقلال ' و پیروزی
فکر نکنید استقلال و پرسپولیس فقط
الانه
یکی از دوستان میگفت تو جبهه و در
شب عملیات با یکی از رفقا بر سر
استقلال و پیروزی حرفمون شد و دعوای
لفظی
بعد از عملیات دیگه ندیدمش فکر کردم
شهید شده.....
.ناراحت بودم که ایکاش
حلالیت طلبیده بودم......
تویه همین
افکار بودم که دیدم رفیقم چندتا عراقی
رو اسیر کرده و روی دوش یکیشون
سوار و بهشون یاد داده بگن استقلال
سوراخ.....
پیروزی قهرمان و داره میاد..
🌸 راز یک معامله ی شیرین
تو جبهه قسمت تعمیرگاه کار میکردم چون هوای جنوب خیلی گرم بود صبح زود تاظهر کار میکردیم ظهر هم میرفتیم استراحت.
یه روز ظهر تو هوای گرم یه بسیجی جوانی اومد گفت:اخوی خداخیرت بده ماعملیات داریم ماشین مارو درست کن برم.
گفتم مردحسابی الان ظهره خسته م برو فردا صبح بیا
باارامش گفت:اخوی ما عملیات داریم از عملیات میمونیم.
منم صدامو تند کردم گفتم برادر من از صبح دارم کار میکنم خسته یم نمیتونم خودم یه ماهه لباس دارم هنوز وقت نکرده م بشورم.
گفت:بیا یه کاری کنیم من لباسای شمارو بشورم شماهم ماشین منو درست کن.
منم برا رو کم کنی رفتم هر چی لباس بود مال بچه هارو هم برداشتم گذاشتم جلو تانکر گفتم بیابشور ایشون هم ارام بادقت لباسارو میشست منم برا اینکه لباسارو تموم کنه کار تعمیررو لفت دادم بعد تموم شدن لباسا اومد.
گفت:اخوی ماشین ما درست شد؟
ماشین رو تحویل دادم داشت از محوطه خارج میشد که با مسؤولمون برخورد کرد بعد پیاده شد وروبوسی کردن وهم دیگه رو بغل کردن.
اومدم داخل سنگر به بچه ها گفتم:این اقا از فامیلای حاجی هست حاجی بفهمه پوستمونو میکنه
حاجی اومد داخل سفره رو انداختیم داشتیم غذا میخوردیم حاجی فهمید که داریم یه چیزی رو پنهان میکنیم پرسید:چی شده؟
گفتم:حاجی اونی که الان اومده فامیلتون بودن؟
حاجی گفت:چطور نشناختین؟
ایشون مهدی باکری فرمانده لشکر بودن
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجری برنامه چهل تیکه به مهمان میگه من عاشق چشم و ابروی شما هستم
🔹 اما جواب مهمان برنامه جالبه.....
و توی همین ساعتی که داری این پیام رو میخونی ؛
هیچکس جز مهدی ِ فاطمه به فکر تو نیست! : )
حتی اگه تو طول روز به یادش نبودی ..
#حاجحسینیکتا
#قرارِعاشقۍ❤️
『هر زمان جوانۍ دعاےفرجمهدے(عج) رازمزمہ ڪند...همزمان #امامزمان(عج) دستهاے مبارڪشان رابہ سوے آسمان بلند میکنند و براے آن جوان دعا میفرمایند؛چہ خوش سعادتند ڪسانیڪہ حداقل روزے یڪبار #دعایفرج را زمزمہ مۍڪنند:)』
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
[اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج]♥️