5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«حسين بيشتر از آب، تشنه لبيك بود، افسوس كه به جاي افكارش زخمهاي تنش را نشانمان دادند و بزرگترين دردش را بي آبي ناميدند.»
• دکتر علی شریعتی
#اربعین #امام_حسین
4.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کودکی خیره به چشمان عمو بود که رفت
زیر لــب زمـــزمه میـکرد خـــدایـا نرسید.
◾️۵ #ربیع_الاول سالروز وفات شهادت گونه حضرت سکینه (س) دختر #امام_حسین (ع) تسلیت باد.
#حضرت_سکینه (س)
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●بدون شرح
✅آدم بیش از حدی نباشیم....!
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
روز ۱۹ شهریور سال ۸۶
وقتی رفتیم برای گرفتن عکس های عروسی تو مسیر گفت:عزیز فقط بخاطر شما قبول کردم
من اصلا از این کارا خوشم نمیاد.
عکاس میگفت اگه باغ نباشه عکس های آتلیه زیاد نمیشه
کلی سر باغ رفتن ناراحت بود و قبول نمیکرد
خانم عکاس تماس گرفت ،باغ یکی از اقوام ما که روز عروسی شما خونه نیستن رو هماهنگ کردم .
وقتی رسیدیم باغ
گفت:لطفا پیاده نشو؛
خودش اول رفت همه جا رو چک کرد که دیدی نداشته باشه حتی بین دو درب
بعد اومد در ماشین رو باز کرد
و گفت: خیالم راحت شد بیا پایین
این همه حساسیت آقا مصطفی خیلی دلگرمم میکرد به انتخابی که کردم.
شب ،بعد از جشن عروسی و خدا حافظی
وقتی رسیدیم خونه
برای بدرقه مهمان ها رفتم تا جلوی در
وقتی برگشتم دیدم آقا مصطفی گریه میکنه ؛!
گفتم: گریه میکنی؟
گفت :هیچ وقت فکر نمیکردم تو دنیا بتونم کسی رو انقدر دوست داشته باشم.
این علاقه روز به روز بیشتر میشد؛
طوری که شب قبل از شهادتش
به یکی از دوستانش وصیت میکنن
که بعد از شهادتش توی معراج شهدا
منو خانمم دیدار خصوصی داشته باشیم .
وقتی پیکرشون اومد تهران روز دیدار معراج شهدا
آخر دیدار مسئولین معراج گفتن همه برن فقط همسر شهید بمونه
من نمیدونستم که این درخواست آقا مصطفی بوده .
دیدار خصوصی........
علاقه...................
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
هدایت شده از مثل مصطفی
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
برای خرید عروسی یکی از فامیل اصرار میکردن که شما هم بیا.
منم اصلا تمایلی نداشتم.
هر بار هم یه بهانه ای می اوردم.
یه بار جلوی آقا مصطفی اصرار کردن
منم گفتم :فاطمه ۲ سالشه نمی تونم جایی بذارم .
آقا مصطفی سریع گفت:من فاطمه رو نگه میدارم عزیز با شما میاد.
دیگه هیچی نمی تونستم بگم؛
وقتی رسیدیم خونه با ناراحتی گفتم :چرا اینجوری گفتی من دوست نداشتم برم.
گفت:چند روزه دارن اصرار میکنن که بری خرید،چرا ناراحتشون کنیم؟
میدونم سختته ولی خوشحالی اطرافیان با سختی چند ساعته ما قابل قیاس نیست .
فردا صبح زود رفتیم خرید تا دیر وقت هم خرید طول کشید.
شب وقتی از خرید برگشتم آقا مصطفی اومد دنبالم.
تو مسیر برگشت به خونه
گفت :عزیز ازت ممنونم کاری که دوست نداشتی رو انجام دادی؛
من متعجب که الان من باید تشکر کنم که بخاطر خرید یکی از اقوام من،از صبح تا شب یه بچه دوساله رو نگه داشته خسته شده.
اما حالا حتی مجال تشکر کردن هم نمیده و دائم داره از من تشکر میکنه .......
وقتی رسیدیم خونه دیدم جلوی آیینه اتاق یه کادویی گذاشته ؛
نگاهش کردم
گفت: مال توئه؛
من؟
گفت:آره ،چون کاری که باب میلت نبود رو بخاطر شاد کردن دل دیگران انجام دادی؛
هنوز هم که هنوزه با گذشت ۱۳ سال از اون اتفاق ،با خودم فکر میکنم
چطور ممکنه؟
شاید اگر برای خرید یکی از فامیل خودش می رفتم چرا.......
ولی چطور ممکنه تشکر و هدیه برای خرید رفتن با یکی از فامیل خودم!!!!!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa