🌹 خانه مان روضه امام حسین (ع) بود...مصطفی آن زمان 4 سال داشت. اواخر روضه نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد.....❗️
بلافاصله یکی از همسایه ها خطاب به من با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت: حاج خانم بچه ات مرد!😱
از ترس خشکم زده بود و نمیتوانستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم، درست روبه روی کتیبه #یا_اباالفضل_العباس بودم💔
همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم: یا ابالفضل العباس این پسر نذر شما😔، سرباز و فدایی شما...
بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد.....
🌹و خدارو شکر آن روز به خیر گذشت.سرش شکسته بود اما به خیر گذشت. از این نذر سال ها گذشت و با هیچکس در میان نگذاشتم...
فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری هر سال در روضه پخش میکردم. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت ابالفضل بود.❤️
راوی: مادر شهید مدافع.حرم
مصطفی صدرزاده🌷
#شهید_روز_تاسوعا
#میلاد_حضرت_ابوالفضل مبارک
شادی روح این شهید صلوات✨
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠با کسى که روزى به او روى آورده شریک شوید که براى بىنیاز شدن مؤثرتر و جهت روىآوردن بهرهمندى مناسبتر است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت230
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
✅ شرح و تفسیر حکمت ۲۳۰نهجالبلاغه...👇🏻👇🏻👇🏻
🔸بعضى از مفسران، این کلام حکیمانه را بر حقیقت داشتن #بخت و #اقبال حمل کرده و گفتهاند:
🔺چیز #مرموزى به نام بخت و اقبال وجود دارد که در بعضى هست و در برخى نیست.
آنها که داراى بخت خوب و شانس و طالعاند به هر کجا روى آورند با موفقیت روبرو مىشوند، درها به رویشان گشوده و گرهها باز مىشود و مشکلات حل مىگردد و موانع برطرف مىشود.
✨گویى زندگى را نوعى #بختآزمایى پنداشتهاند که عدهاى بدون #هیچ دلیل منطقى #پیروزىهاى مهمى پیدا مىکنند و عدهاى باز بدون #هیچ دلیلى #محروم مىشوند.
💠همان گونه که در بعضى از شروح نهجالبلاغه آمده که بعضى گفتهاند:
🔺بخت به منزله مردى نابینا و گنگ و کر است که در برابر او مقدارى جواهرات و سنگریزه باشد و او با هر دو دستش بىحساب آنها را به سوى حاضران پرت کند؛
🍃گروهى بىدلیل جواهرات را به چنگ مىآورند و گروه دیگرى سنگریزهها را.
✅در حالى که این سخن #صحیح به نظر نمىرسد. درست است گاهى پارهاى از تصادفها سبب #پیشرفت بعضى از اشخاص نالایق و عقبماندگى برخى از افراد لایق مى شود، ولى اینها را باید #استثنایى دانست.
✨اساس پیشرفت بر #تلاش و #کار و #مدیریت و #نظم و #تدبیر است.
🔹ممکن است بعضى #عوامل موفقیت و پیروزى اشخاص بر ما #روشن نباشد ولى به یقین آنها که موفقیت بیشترى در امور اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و نظامى و مانند آن را پیدا مىکنند داراى #امتیازاتى هستند که دیگران ندارند؛ خواه این امتیازات براى ما روشن شده باشد یا نه...
❇️و این که امام (علیه السلام) مىفرماید: "با کسانى که روزى به سوى آنها روى آورده شریک شوید"، ممکن است اشاره به همین #عوامل_موفقیت و بهره گرفتن از #مدیریت و #لیاقتهاى آنها باشد؛
❌و به این ترتیب مسئله اقبال و شانس از جنبه #خرافى بیرون مىآید و به صورت مستدل و منطقى خودنمایى خواهد کرد.
💠در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مىخوانیم که فرمود: «دوستى و معامله نکنید مگر با کسانى که در #خیر و #نیکى پرورش یافتهاند».
#قرارگاه_فرهنگی_سیدابراهیم
#ذکر_روز_یکشنبه ؛
📿《 یا ذَالجَلال والاِکرام 》📿
هدیه به شهید مصطفی صدرزاده🌹
#حدیث
حضرت فاطمه زهرا (س):هر کس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید.
❣❣❣
#قرارگاه_فرهنگی_سیدابراهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مولودی خوانی #شهید_مصطفی_صدرزاده به همراه گل پسرشون، آقا محمدعلی...
به مناسبت میلاد حضرت ابوالفضل علیهالسلام...🌹
#قرارگاه_فرهنگی_سیدابراهیم
حاج حسین یکتا:
باید کاری کنیم که علی اکبر امام زمان(عج) باشیم و امام حسین(ع) خریدار ما باشد، مثل شهید حججی که با آمدنش یک کشور را منقلب میکند.
مأموریت ما؛ ایستادنِ تمام قد پای انقلاب است.
9.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 غافلگیری شرکت کننده عصر جدید با طراحی تصویر #حاج_قاسم_سلیمانی روی صحنه برنامه
🌹بخشی از وصیتنامه شهید #قاسم_سلیمانی:
"شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند...
فرزندانتان را با نام و تصاویر آنها آشنا کنید"☝️
هنرنمایی #مهران_رحمانی در برنامهی دیشب عصر جدید، دقیقاً عمل به وصیت حاج قاسم بود.
خداقوت به این جوان باغیرت ایرانی✌️
همه زحمتش یه طرف اون سلام نظامیش هم یه طرف✔️
44.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پست_ویژه
🇮🇷 #سردار_عبدالرضا_شهلایی فرماندهٔ سپاهِ قدس در یمن ، کیست !؟
🔑 صحبتهایِ جامعِ #امید_دانا ، فعالِ سیاسی و ناسیونالیستِ زرتشتی ، راجع به #سردار_عبدالرضا_شهلایی ، مردِ ۱۵ میلیون دلاری و مرموزترین فرماندهٔ برون مرزی در یمن !
پینوشت : بابتِ بالا بودنِ حجمِ فیلم عذرخواهم ، اما ارزشِ دیدن را دارد
#قرارگاه_فرهنگی_سیدابراهیم
🇮🇷 ما با تــو پــر گرفتیم
🗓 دوازدهم فروردین ماه، سالروز #جمهوری_اسلامی ایران گرامی باد
#نقش_بسیجی_شهید_مصطفی_صدرزاده_دربرابر_اغتشاش_گران_از_زبان_همسرشان
🔺تک تک لحظات جریانات انتخابات رو فراموش نمی کنم آقا مصطفی خیلی قبل و بعد انتخابات شور داشتند والان که خاطرات رو مرور میکنم میبینم تمام این شور ها با شعور و بصیرت بالا بود
تمام ساعات و روزهای که باید از زندگی و انتظار برای ورود فاطمه خانم به جمع خانواده لذت میبریدم تمام شده بود اضطراب و نگرانی
🔺یادمه قبل ازبرگزاری انتخابات روزی برای سونوگرافی به بلوار کشاورز رفته بودیم و موقع برگشت خوشحال از سالم بودن بچه برای خرید عروسک به پاساژی رفتیم که ما رو بیرون کردند و درب پاساژ رو میبستند که نکنه طرافداران کاندیدا به داخل پاساژ بیایند به محض خارج شدن از پاساژ در سیل جمعیت طرافداران کاندیدا که برای هم شاخ و شونه میکشیدند قرار گرفتیم
اونجا بود که اضطراب را در چهره آقا مصطفی میدیدم که با دلهره فقط سعی میکرد من رو از وسط جمعیت بیرون بکشه
🔺آقا مصطفی ۲بار مجروحیت داشتند
فردای اعلام نتایج آرا یکی از دوستانشان که زمان طلبگی با هم آشنا شده بودند با آقا مصطفی تماس گرفتند که شهرک غرب شلوغ شده اگه شد بیا
آقا مصطفی هم سریع با پدر و برادرم و تعدادی از دوستانش حرکت کردند واین #شروع حضور ایشون در مقابله با اغتشاشگران بود
🔺اولین مجروحیت آقا مصطفی ۲۵خرداد بود که برای تجمع در میدان امام حسین رفته بودند آقا مصطفی وپدرم با هم رفته بودند برادرم هم با بچه ههای مسجد رفتند زمان برگشت آقا مصطفی با یکی از دوستانشان که موتور داشتند بر میگردند که تنها نباشند پدر و برادرم هم در مقابله با درگیری یکی از خیابانها می مانند
ودیگر کسی از آقا مصطفی خبری نداشت
🔺خودشان تعریف میکردند که موقع بنزین زدن از اتوبوس مسجد جا می مانند ونزدیک میدان آزادی می ایستند و دوستشان بالای موتور میرود که اتوبوس را میبیند یا نه اغتشاشگران به سمت آنها هجوم می آوردند و فقط به جرم این که شلوار بسیجی (پلنگی)پاشون بود آقا مصطفی را با پنج ضربه چاقو به پای چپ و یک ضربه قمه به بازوی دست چپ و ضربات زیاد به سرش در حد مرگ میزنن دوستشان وقتی سر بر میگرداند میبیند که آقا مصطفی زیر دست و پای اغتشاشگرانه برای کمک ونجات آقا مصطفی که میرود یه ضربه چاقو بک کمرشان میزنند وتعریف میکردند که ساعت۴تا۱۲شب کف خیابان افتاده بودند با خونریزی شدی و فتنه گران اجازه آمدن آمبولانس و انتقال به بیمارستان را نمیدادند و تهدید میکردند که آمبولانس را مجروحین آتش میزنند
آقا مصطفی میگفتند آقای که نمیدانم کی بود وقتی دید که زیر دست و پا هستم خودش رو روی من انداخت فقط داد میزد که مرده دیگه نزنید انقدر گفت مرده،مرده تا دست از زدن من بر داشتند و رفتند
🔺ساعت ۱۲شب بود که آمبولانس بلاخره رسید وتونست آقا مصطفی و دوستشان را به بیمارستان ارتش انتقال بدن
ساعت۳شب من چون نتونستم با آقا مصطفی و برادرم و پدرم تماس بگیرم هنوز بیدار بودم که پدرشان تماس گرفتند و گفتند مصطفی مجروح شده و بیمارستان بسترین.
محله ما آژانس شبانه روزی نداشت با چه سختی خودم رو به بیمارستان رساندم
وقتی وارد بیمارستان شدم تختهای اورژانس با پرده های از هم جدا شده بود همانطور که سرم پایین بود از زیر پرده کفش آقا مصطفی را دیدم و پای پرستاری که مشغول انجام کارهای آقا مصطفی بودند به کفش پر از خون آقا مصطفی خورد با چشمان خودم تکان و موج خون داخل کفش آقا میدیدم.وقتی پرده را کنار زدم آقا مصطفی با صورت رنگ پریده بیحال روی تخت خوابیده بودند تا من را دیدند سریع خودشان رامرتب کرد
با لبخند زیبا و همیشگی و دلنشین شروع کرد به دلداری دادن و سر به سر گذاشتن .
صبح۲۶خرداد از بیمارستان مرخص شد.
انقدر اذیت بود و سرگیجه داشت که نمی توانست سرپا بایستد.
صبح۲۷خرداد بعد از صبحانه آماده شد گفتم با این وضعیت جسمی کجا؟با بغض گفت:عزیز در سایت ها اعلام کردند امروز به سمت بیت میرن .
تا حالا کم دل #آقا خون شده
من باید بمیرم
من تو خونه باشم بعد فتنه گران به راحتی به زبان بیارن که سمت بیت برن
من جنازه هم باشم میرم الان که هنوز خوبم.
🔺در ایام فتنه و اغتشاشات آقا مصطفی دانشگاه نمیرفتن فرصت نمی کردند هر روز تهران میرفتند.
یک روز صبح بعد از نماز آماده شد برای رفتن به دانشگاه جالب بود که از قبل استخاره گرفته بود (آقا مصطفی تقریبا تمام کارهاش رو با استخاره انجام میداد و واقعا به جواب استخاره ها هم عمل میکرد .حتی اگه بر خلاف میلش بود)
دیر وقت بود که برگشت خونه ولی خیلی خوشحال بود .
چایی که آوردم گفت بشین برات تعریف کنم امروز چه کردم.
وقتی از کلاس می خواستم بیام خونه دیدم گروهی از دانشجویان در گوشه ای از حیاط دانشگاه تحصن کردند شمع مشکی گذاشتن و چند عکس از ندا آقا سلطان گذاشتند و چند برگه که نوشته بودند بای ذنب قتلت و خلاصه سکوت کرده بودند .
رفتم کنارشان تا خواستم صحبت کنم موضع گرفتند ولی شروع کردم کم کم طوری که جذب شدند