شهید مصطفی صدرزاده
#تم_ایتا سردارشهید #قاسم_سلیمانی🌹 #به_درخواست_شما 🍃 @Bkh_Qom 🍃
اینم هدیه یکی از اعضای کانالمون 😊😊😊
#ثواب_یهویی😍
متولدچه ماهی هستید🤔
🌸فروردین:1صلوات بفرست
😃اردیبهشت:5تاصلوات بفرست
😎خرداد:7تاصلوات بفرست
🌈تیر:2تاصلوات بفرست
😚مرداد:9تاصلوات بفرست
😻شهریور:8تاصلوات بفرست
😇مهر:11تاصلوات بفرست
😁آبان:4تاصلوات بفرست
😍آذر:12تاصلوات بفرست
😅دی:20تاصلوات بفرست
🍓بهمن3تاصلوات بفرست
🥝اسفند:15تاصلوات بفرست
دیگه هرکس وشانسش😁😁😁
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 آدم خوب یعنی این!
👈🏼 این ویژگی، نشانه سلامت اخلاق و ایمان ماست
💧 منطق اشک
- یک گریۀ خوب، از چه احساسی بر میخیزد؟
- سرچشمههای اشک، متنوع هستند
- هر یک از اسماء خدا و هر یک از اوصاف اولیاء خدا، میتواند اشک انسان را جاری کند
- لحظههای گریه، لحظههای ناب ملاقات با خدا در دنیاست
🚩حرم مطهر رضوی- ۹۹.۲.۸
💠🔹امام صادق علیه السلام میفرماید:
🔸هر کس #ســوره_جــمــعـــه
را در هر شب جمعه بخواند کفاره گناهان او مابین دو جمعه خواهد بود.
📚بحارالانوار، جلد۸۶ صفحه۳۶۲
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
📖 سورة الجمعة، تعداد آیات ١١
🌴✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم✨🌴
🍃یُسَبِّحُ لِلهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ ﴿١﴾
🍃هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأمِّیِّینَ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ ﴿٢﴾
🍃وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٣﴾
🍃ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِیمِ ﴿٤﴾
🍃مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللهِ وَاللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿٥﴾
🍃قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِله مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿٦﴾
🍃وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَالله عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ ﴿٧﴾
🍃قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿٨﴾
🍃یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِالله وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿٩﴾
🍃فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الأرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللهِ وَاذْکُرُوا اللهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿١٠﴾
🍃وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَیْهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَاللهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَاللهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ ﴿١١﴾
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بزرگواران ختممون ناقص مونده برای هر کس مقدوره شرکت کنه اجرتون با خود حاج قاسم ان شاءالله دستگیرمون باشن
شهید مصطفی صدرزاده
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 #قسمت_22 #بدون_تو_هرگز برای چند لحظه واقعا بریدم … – خدایا، بهم رحم کن … حالا جوابش ر
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃
#قسمت_23
#بدون_تو_هرگز
خنده اش محو شد …
– یعنی … شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ …
چند لحظه مکث کردم … گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود … اما حالا …
– صادقانه … من اصلا به شما فکر نمی کنم … نه به شما…که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم … نه فکر می کنم، نه …
بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم … دوباره لبخند زد …
– شخص دیگه که خیلی خوبه … اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ …
خسته و کلافه … تمام وجودم پر از التماس شده بود …
– نه نمی تونم دکتر دایسون … نه وقتش رو دارم، نه … چند لحظه مکث کردم … بدتر از همه … شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید …
– ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون … توجه کنید … یهو زد زیر خنده … اینقدر شناخت از شما کافیه؟ … حالا می تونید بهم فکر کنید؟ …
– انسان یه موجود اجتماعیه دکتر … من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته… حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید … من ندارم … بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده … وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم … حتی اگر هم داشته باشم … من یه مسلمانم … و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید … از نظر شما، خدا … قیامت و روح … وجود نداره …
در لاکر رو بستم …
– خواهش می کنم تمومش کنید …
و از اتاق رفتم بیرون…
برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ...
برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ...
- من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ...
داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ...
چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ...
- اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ...
خندید ... سرش رو آورد جلو ...
- مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ...
برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ...
با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ...
توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه...
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار … رسما من رو خطاب قرار داد …
– واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی… اون یه مرد جذاب و نابغه است … و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه …
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد … و من فقط نگاه می کردم … واقعا نمی دونستم چی باید بگم … یا دیگه به چی فکر کنم … برنامه فشرده و سنگین بیمارستان …فشار دو برابر عمل های جراحی … تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه… حالا هم که …
چند لحظه بهش نگاه کردم … با دیدن نگاه خسته من ساکت شد …از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون … خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم …
سرمای سختی خورده بودم … با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن …
تب بالا، سر درد و سرگیجه … حالم خیلی خراب بود … توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد …
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد … پرده اشک جلوی چشمم … نگذاشت اسم رو درست ببینم … فکر کردم شاید از بیمارستانه … اما دایسون بود … تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن …
چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست …
گریه ام گرفت … حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم … با اون حال … حالا باید …
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم …
– حتی اگر در حال مرگ هم باشم … اصلا به شما مربوط نیست …
و تلفن رو قطع کردم … به زحمت صدام در می اومد …صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود …
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃
❤️🍃
*|پناهِ دلم|*
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری...❤️
#پناه_دلم_باش
.
💠________🌸_______💠
ورود مذهبی ها اجباری!
عضو شو ببین چی داریم برات؟!
بدو بدو🏃♀🏃♂
.
.
.
رمان "پناه دلم❤️" متفاوت ترین رمان عاشقانه مذهبی 😍 نوشته خودمه🙈
وایییی متن های عاشقانه ، متن های مذهبی💗🍃
.
کپشن میخوای برای اینستا؟!🙃
.
.
.
دیگه چی بگم برات؟ بیا ببین پشیمون نمیشی😎
.
💠________🌸_______💠
https://eitaa.com/Panahe_Delam0
شهید مصطفی صدرزاده
ختم قرآنی شماره 2️⃣ ✅ به نیابت از مدافع حرم #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی ☑️ هر سه روز یک ختم کامل قرآن ک
دوستان یه همت کنین تا شب تموم بشه ان شاءالله 8جزء فقط مونده
-الو بهشت..؟
میتونم با حاج قاسم صحبت کنم..؟
دلتنگتیم حاجی❤️
#به_وقت_حاج_قاسم
🇮🇷
🕊بسم رب الشهدا و صدیقین 🕊
♥️ #شهیدجهادمغنیه ♥️
❣جشن تولد یکی از دوستانمان بود. با جهاد رفتیم برایش کادو بخریم، من یکی از بهترین پاساژها را پیشنهاد دادم، اما جهاد مخالفت کرد و از من خواست که به یکی از مغازه ها برای خرید کردن برویم. وقتی رسیدیم دیدم کمی چهره اش درهم رفت و سرش پایین بود. از او سوال کردم اتفاقی افتاده؟
گفت دلم میگیرد وقتی جوانان را اینگونه میبینم. دیدم نگاهش به آن سمت خیابان رفت چند دختر و پسر مشغول شوخی و حرکات نامناسبی بودند. داخل مغازه رفت ، سریع چیزی برای هدیه انتخاب کرد و برگشتیم داخل ماشین.
شب که میخواستیم به مهمانی بروم ناگهان او را جلوی در خانه ام دیدم. پرسیدم اینجا چه کار میکنی؟ فکر میکردم رفتی؟! گفت من نمی آیم... از طرف من هدیه را به او بده و تبریک بگو.
پرسیدم چرا؟ گفت:« شنیدم جایی که تولد را گرفتند مکان مناسبی برای شرکت ما نیست. ما آبروی حزب الله و جوانان این راهیم آنوقت خودمان نامش را خراب کنیم؟!
❣شاید به نظر اغراق بیاید و اینکه حالا چون شهید شده این حرف را میزنم ولی باور کنید ذره ای از #حرف_های_جهاد دنیایی نبود و به راستی او لایق شهادت بود.
به او میگفتم:« #جهاد ! چه قدر #چهره ات_شبیه_شهداست.
میخندید و با لهجه قشنگ عربیش می گفت:« #ان_شاالله_ان_شاالله
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie