#پویش_مهدوی❣
از امشب ان شاءالله هر شب راس ساعت21:00🕘
همه سعی کنیم ساعت21بخونیم
همه باهم دعای فرج به نیت فرج مولامون 🤲
#نشر_واجب
هرکس هر کانالی هر گروهی داره اصن هر رفیقی که دوسش داره اینو براش بفرسته...
@shahid_mostafasadrzadeh
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و بالاخره هوافضای سپاه تصاویری از نحوهی سرنگونی پهپاد گلوبال هاوک و سامانهی سوم خرداد رو منتشر کرد 👌
این کلیپ به مناسبت ۳۰ خرداد، سالروز سرنگونی پهپاد ۲۰۰ میلیون دلاری آمریکاییها منتشر شده 😎
@shahid_mostafasadrzadeh
#کلام_آسمانی❣🌸
♥️ #امام_علی (ع) فرمودند:
🌴 الكَسَلُ يُفسِدُ الآخِرَةَ
🍃 تنبلى، آخرت را تباه مى كند
📖ميزان الحكمه، ج10، ص131.
@shahid_mostafasadrzadeh
💌 تنها چیزی که دل انسان را پیر میکند
#پیام_معنوی
@shahid_mostafasadrzadeh
#شهید_میگوید❣🌺
تقوا از #تخصص لازمتر است آن را مےپذیرم اما
میگویم: آنڪس ڪہ تخصص ندارد
و کارے را مےپذیرد ،بے تقواست.
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
#اسطوره_ملی🇮🇷
@shahid_mostafasadrzadeh
#متاسفانه😔
✖️آژانس اتمی #قطعنامه انگلیس، فرانسه و آلمان علیه ایران را تصویب کرد.
برگشتیم به ۷ سال قبل..
بدون قلب راکتور..
بدون ذخائر اورانیم..
با دلار ۱۹ هزار تومنی..
زنده باد #مذاکره. زنده باد #روحانی.../جلیل محبی
@shahid_mostafasadrzadeh
به نام خدا
با توجه به #فرمانی که رهبر معظم انقلاب در تاریخ ۲۶ دی ماه۹۶ مبنی بر "پر کردن جای شهداء" صادر فرمودند و مواردی را نیز ذکر کردند، در راستای #لبیک گفتن به فرمان حضرت آقا، قرارِ روزانه #اهل_ولایت:
شروع از امروز همین الان که پیامو دیدین😊
۱. #تهذیب
الف: قرائت روزانه حداقل یک صفحه قرآن.
ب: بیداری حداقل ۱۰ دقیقه قبل از اذان صبح
ج: ایجاد یک رابطه ی شخصی میان خود و میان ولی الله الاعظم "ارواحنافداه" باتوجه، توسل، سخن گفتن، اظهار ارادت کردن، روزانه حداقل ۱۰ دقیقه.
۲. #کسب_علم
همراهی دقیق و پرتلاش با سیر مطالعاتی طرح تبیین اندیشه های مقام معظم رهبری _تلاش برای کسب نمره بهتر در امتحانات دانشگاه ومدرسه وحوزه
۳. #ورزش
روزانه حداقل ۱۵ دقیقه
@shahid_mostafasadrzadeh
#حکیمانه❣🦋
♦️ در مقابل تهاجم فرهنگی دو چیز لازم است: یکی #کار، یکی #ابتکار؛ این دو نقطهی مهم را باید در نظر داشت؛ باید کار ابتکاری کنیم. موضع اثباتی، تهاجمی و حرکت صحیح باید داشته باشیم. در مقابل فرهنگ مهاجم، بدترین، زشتترین و خسارتبارترین کار، انفعال است. منفعل شدن و پذیرفتن تهاجم دشمن، خطایی است که بایستی از آن پرهیز کرد.
۹۲/۰۹/۱۹
@shahid_mostafasadrzadeh
40.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خادمانه❣💚
سلام این کلیپ روبه عشق آقامصطفی صدرزاده درست کردم
إن شاء الله که ماروهم شفاعت کنن😭
#ارسالی_اعضا زهرا_علی
@shahid_mostafasadrzadeh
اینم از اتاق خود خادم کانال...
اقا مهدی باکری که خودش عکسشو برام فرستاده یجورایی...وهمیشه وقتی نگاهش میکنم چشماش یه حرفایی داره باهام وواقعا جذبه خاصی دارن نگاهشون
حاج قاسمم که دیگ عزیز دل همه ان ویجورایی دل همه بهش وصله...
اقا سید ابراهیم هم که باور کنید خودش کانالو داره پیش میبره ومن فقط وسیلم ...
#هرجای_دلم_عکس_یه_شهید
روایت خلبان پرواز حاج قاسم...
وقتی حاج قاسم مهندس پرواز میشود...
حاج قاسم:اگر من جای رئیس جمهور بودم به تو مدال افتخار میدادم
👇👇👇👇
خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکیشان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم میشناخت.
طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت: امیر. شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت.
مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود، ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور میگرفتیم. اگر اجازه میداد اوج میگرفتیم؛ و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه میشدیم. گاهی هم که اجازه نمیدادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود میآمدیم و بار هواپیما چک میشد و دوباره بلند میشدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمیگرفتیم از همان مسیر به تهران بر میگشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من میخواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم.
با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم:” با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخهای هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر میدهم. ” به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود، اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را میزنیم!
من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین میسوخت و بار هواپیما سبکتر میشد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را میزد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم.
حاج قاسم گفت: کار دیگهای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه. گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی، چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباسهای مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباسهای حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم.
از زمین تا آسمان تغییر کرد؛ و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگیهای محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت جت وی که خرطومی را به هواپیما میچسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس میگرفتم میگفتند صبر کنید…
بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود.
نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این “در” تحت هیچ شرایطی باز نمیشه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم.
از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما میآمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشینها پیاده شدند و پلهها رابالا آمدند و