eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3هزار ویدیو
206 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
❣🌸 🔅الْغِيبَةُ جُهْدُ الْعَاجِزِ🔅 🔹غيبت كردن، آخرين تلاش شخص ناتوان است 📚 ۴۶۱ @shahid_mostafasadrzadeh
❣📝  من به شما جوانان میکنم که بروید «صحیفه سجادیه» را بخوانید و در آن تدبّر کنید. خواندنِ بی‌توجّه و بی‌تدبّر کافی نیست. با تدبّر خواهید دید که هر یک از دعاهای این «صحیفه سجادیه» و همین دعای «مکارم‌الاخلاق»، یک کتاب درس زندگی و درس اخلاق است. رهبر انقلاب اسلامی ۷۲/۴/۲۳ به مناسبت شهادت امام سجاد "علیه‌السلام" @shahid_mostafasadrzadeh
4_5924882942173120401.mp3
زمان: حجم: 6.99M
؟❣🌴 كُدهای نجات برای رسیدن به ظهور 👈فوق العاده مهم برا افرادی که دنبال فرج هستن❗️ @shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5936226586457014639.mp3
زمان: حجم: 3.33M
📢 مصاحبه با همسرشهید شما نباید بگی شرمنده من باید بگم تمیزکردن خونه و غذا درست کردن وظیفه منه وظیفه شما چیز دیگه هست @shahid_mostafasadrzadeh
طرح زیبای رفقای فاطمیون بعد از شهادت سید ابراهیم... 😍 @shahid_mostafasadrzadeh
﷽ 🔴 🔹دهم رمضان سال 92 حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا 15 رمضان به اوج رسید. 🔹حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت. گذرنامه‌اش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود. 🔹گفت که می‌خواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمنده‌ها است و خطری نیست. تا همین حد را رضایت دادم. 🔹تا فرودگاه رفت و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه می‌کرد. 🔹روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت می‌خواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند. 🔹 مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش می‌رفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود. تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود می‌خواهد با کدام دوستش دعوا کند؟ 🔻 او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهت می‌آیم، طبق روال همیشه زندگی.... 🔴 ادامه دارد... @shahid_mostafasadrzadeh
﷽ 📍ادامه ی دعوا با یکی از دوستان (۲) 🔴 🔹....آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند. 🔹یادمان شهدا، چندتا پله می‌خورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد. 🔹پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم می‌گویم که شما کاری نمی‌کنید. هرجا بروم می‌گویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، می‌گویم روزی نمی‌خورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمی‌کنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید». 🔹دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه می‌کردم.گفتم من بالا می‌روم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحه‌ای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا می‌کرد. 🔹کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد. 🔹اولین بار،مصطفی به همراه تعدادی از دوستانش به آشپزخانه ای در دمشق که پخت و پز غذای رزمنده ها را انجام می دادند رفت. 🔹بعد از چند هفته ای،آشپزخانه دیگر نتوانست خواسته‌های مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود. غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود. ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمی‌کرد. آشپزخانه بهانه‌ای برای رسیدن به چیز دیگری بود. 🔹زمانی که آمریکا، سوریه را تهدید به حمله هوایی کرد،دستور رسیده بود که باید آشپزخانه تحویل داده شود و نیرو ها هم به تهران برگردند. 🔹ولی مصطفی اهل برگشت نبود. به خاطر این که به ایران برنگردد، به همراه یکی از افرادی که در آشپزخانه با او آشنا شده بود از آشپزخانه فرار کرده بودند. 🔹همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند 20 یا 25 روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر می‌گردد؟ آنها به من نمی‌گفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما می‌گفتند که رفته و با کاروان بعد می‌آید. 🔹بعد از چند روز تازه فهمیدیم مصطفی از آشپزخانه فرار کرده. 🔹نگرانیم حالا چند برابر شده بود ذهنم پر شده بود از سوال های نگران کننده: 🔻در کشور غریب و جنگ زده مصطفی کجا میتونه بره؟؟؟ 🔻اونکه اصلا کسی رو سوریه نمی شناخت؟؟؟ 🔹این سوال ها از یکطرف و از طرفی دیگه اصلا تو این مدت که از آشپزخانه رفته بود با هم تماس تلفنی نداشتیم، بد جوری آشوبم کرده بود. 🔹45 روز از مصطفی بی خبر بودیم تا خودش برگشت.... 🔴 ادامه دارد.... @shahid_mostafasadrzadeh
3.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درد دل بانوی جهادگر خرمشهری با رئیس مجلس: اگر تو اینجا را آسفالت نمی‌کردی، کسی برای ما کاری نمی‌کرد! اگر بودجه دادی خودت بایست و نظارت کن؛ به ما یک قالب یخ بدهند تا اینجا برسد آب می‌شود اینقدر که فساد زیاد است 😞 قابل توجه حسام‌الدین آشنا که میگه چرا نمایندگان مجلس رفتن خوزستان برای بازدید! @shahid_mostafasadrzadeh
‏این رسم علمدارهای ماست❗️ امان‌نامه را باز نمیکنند. @shahid_mostafasadrzadeh
از زبان یکی از رفقاشون که از اعضای کانال هستن👇👇👇 آن زمان ایشان فرمانده بسیج بودن و رفقا به عشق ایشان از باب (سلم لمن سالمکم) بسیج می آمدن. روزی سوار پاترول ایشان بودیم و میرفتیم به سمت پایگاه و قرار بود ایشان برای مدتی فرماندهی بسیج را به یکی از آقایان خارج از بسیج بسپرن و به گوش رفقای هم پایگاهی رسیده بود و ناراحت شده بودن و بعضا دیگر بسیج نمی آمدن البته افرادی هم بودن که خدمت در بسیج را افتخار میدانستن. خلاصه بگم که ایشان در پاترول سفیدشان رو به ما کردن و گفتن👇 بچه ها ،روزی همسرم سر سفره فلفل دلمه ای گذاشته بود و منم اصلا علاقه ای به فلفل دلمه ای نداشتم و شیطان هِی درونم میگفت :نخور نخور نخور از جهتی هم همسرم زحمت کشیده بود و من بین وسوسه های شیطان و رضایت همسرم ،رضایت همسر را انتخاب کردم و فلفل را مثل سیب خوردم. و رضایت خدا حاصل شد و نفسم ذلیل شد. مخلص کلام اینکه ایشان این نتیجه رو به ما فهماندن که گاهی ما به چیزی میل نداریم ولی خیرمان در آن است(مثل همین فلفل دلمه ای). خیر ما در این بوده که فرمانده جدید را بپذیریم. @shahid_mostafasadrzadeh
⭕️‏توی مختارنامه پیـک اومد برای ابن‌زیاد، از پیـک پرسید چند وقته نیستی، گفت یزید در غـم از دست دادن عزیزے عزادار بود حال نامه‌نگـاری نداشت. ابن‌زیاد پرسید کی مرده؟ گفت: ابوقیـس میمون یزید! ❌یاد بعضی آدم‌ها اُفتادم. سگ و گربه‌شون میمیره پست میذارن مامان فدات بابا فدات، کلی غمگین میشن، تسلیـت برای هم میفرستن و... @shahid_mostafasadrzadeh