شهید مصطفی صدرزاده
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 6⃣ #قسمت_ششم 💠خیلی ناراحت بودم، ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن ا
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
7⃣ #قسمت_هفتم
💢بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم. دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت: میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟ خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
♦️پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد. حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
🔰روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست، این لباس قیمتش خیلی کمتر است. خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
♦️با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد. یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🌷جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند. باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
🍃 صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود. در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت. ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم. یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟
💠 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم. صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم. یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
🔮فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند! می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند. برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود. تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید. من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت.
🍀حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم! نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یااشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.
⚡️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت. همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
💥سپس به آن جوان گفت: من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند. من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند. جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟ دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!
#ادامه_دارد ...
@shahid_mostafasadrzadeh
🔻اگر با همه مثل خانوادهات مهربان باشی زندگیات آسودهتر میشود!
🔸در میان راههایی که برای رسیدن به آسودگی هست؛ یکی از شاهراهها و راههای باعظمت «محبت» است. با محبت نهتنها راحتیها افزایش مییابد، بلکه سختیها هم بهتر تحمل میشود.
🔸امام سجاد(ع) به زُهْری فرمود: چرا مردم را مثل خانوادهات تلقی نمیکنی؟ یعنی بزرگترها را مانند پدر و مادرِ خود بدانی، کوچکترها را جای فرزند خودت بگذاری و همسالان را برادر خود بشماری. وقتی آنها را خانواده خودت بدانی به کدامیک از آنها دوست داری ظلم کنی؟! کدامشان را دوست داری نفرین کنی؟! آبروی کدامیک را حاضری ببری؟!
🔸بعد میفرماید: «وَ إِنْ عَرَضَ لَكَ إِبْلِيسُ...» وقتی ابلیس به تو القاء کرد که «بهتر از مسلمان دیگری هستی!» اگر او سنش بیشتر است، بگو ایمان و عمل صالح او بیشتر است، اگر سنش کمتر است، بگو گناه من بیشتر است و اگر همسن توست، بگو من به گناه خود یقین و به گناه او شک دارم؛ پس او بهتر از من است! اگر مردم به تو احترام گذاشتند، بگو «از خوبی آنهاست» اگر با تو نامهربانی کردند، بگو «بهخاطر بدیِ من است»
🔸اگر با همه مثل خانوادهات مهربان باشی، زندگیات آسودهتر میشود، دشمنانت کم و دوستانت زیاد میشوند؛ از خوبیشان خوشحال میشوی و از بدیشان ناراحت نمیشوی.
👤علیرضا پناهیان ۹۶.۷.۹
@shahid_mostafasadrzadeh
#پویش_مهدوی❣
همه باهم دعای فرج به نیت فرج مولامون 🤲
#نشر_واجب
هرکس هر کانالی هر گروهی داره اصن هر رفیقی که دوسش داره اینو براش بفرسته...
@shahid_mostafasadrzadeh
🏴هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجادعلیه السلام
◾️از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
▪️در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام...
امان از شام !
◾️در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
▪️2.سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند، و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
▪️3.زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
▪️5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند . امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
▪️6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
▪️صلی الله علیک یا سیدالساجدین ، الامام العارفین،زین العابدین..
📚برگرفته از: تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
@shahid_mostafasadrzadeh
#کلام_آسمانی ❣🌸
🔴اسباب جدايى دوستان
🔅إِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ
🔹هنگامى كه مؤمن، برادر باايمانش را به خشم آورد و شرمگين سازد مقدّمه جدايى از او را فراهم كرده است»
📚 #حکمت_480
@shahid_mostafasadrzadeh
#حکیمانه ❣📝
▪️هر مسلمانی، در هر نقطهای از عالم، در هر سطحی یک خدمتی به افراد، به انسانها، به بشریّت بکند، این یقیناً ثواب دارد، ارزش دارد و انشاءالله خدای متعال اجر میدهد، لکن در جمهوری اسلامی فقط این نیست؛ خدمت کردن در جمهوری اسلامی علاوهی بر این، یک نکتهی بسیار مهمّ دیگری دارد و آن، این است که خدمت شما، حرکت شما و کار شما کمک میکند به رونمایی از الگویی که اسلام برای جامعهسازی و برای مدیریّت جامعه دارد نشان میدهد؛ این خیلی مهم است.
۱۳۹۹/۶/۲
@shahid_mostafasadrzadeh
او هم يك مادر بود
مثل مادر تو
مادر من
ولى وقتی پسرش پرپر شد تو از قاتلش دفاع کردی خانم افشار پس اداى دلسوزا رو درنيار...
@shahid_mostafasadrzadeh
4_5933810727482556663.mp3
زمان:
حجم:
3.15M
مصاحبه با همسر شهید #مصطفی_صدرزاده
گفت میخوام برات یه خونه بخرم که هرروز به وسعت خونت اضافه بشه
تنها سرمایه زندگی ما شد حسینیه
@shahid_mostafasadrzadeh
﷽
در راستای عمل به
#وصیت #سیدابراهیم
💠تقوی بدون محاسبه نفس حاصل نخواهد شد
رسول اکرم❣ صلی اللّه علیه و آله به ابوذر فرمودند:
"ای اباذر!
کسی نمی تواند از پرهیزکاران باشد تا اینکه خود را محاسبه کند،
به نوعی که شدید تر از محاسبه شریک از شریکش باشد،
تا بداند خوردنی و پوشیدنی و آشامیدنی او از کجاست،
از حلال است یا حرام؟
🌾ای اباذر!
هر که اهمیّت ندهد که مال را از چه راهی بدست می آورد،
خداوند نیز اهمیّت ندهد او را از چه راهی وارد آتش کند."
🌺رسول خدا صلی اللّه علیه و آله فرمودند:
"نفس هایتان را حسابرسی کنید،
قبل از آن که حسابرسی شوید.
و نفس هایتان را سبک سنگین کنید
قبل از آن که سبک و سنگین شوید،
و برای عرضه گاه بزرگتر آماده شوید."
📿خیلی از ماها دنبال ادامه دادن راه شهدا هستیم،
دنبال عمل به آنچه آن ها عمل کردند،
همه میگیم شهدا قبل از پیروزی در جهاد اصغر،
در جهاد اکبر پیروز شدند...
شهدا چراغ راه ما شدند...
☝️حالا وقتشه...
می خواهیم به راه شهدا بریم؟
پس رفیق مجازی یا علی...
اول غلبه بر نفس...
محاسبه نفس و به خدمت گرفتن این نفس سرکش...
التماس دعا ✋
@shahid_mostafasadrzadeh