eitaa logo
شــهـیـد‌ نــوروزے🇮🇷
1.6هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
7.1هزار ویدیو
28 فایل
•سـربـاز گـمـنـام امـام زمـاݩ(عـج) وزارت اطلاعات شــهـیـد‌ مصطفی نـوروزے• 🕊 •تـاریـخ شـهـادت: 1399/11/28• •مـحـل شـهـادت:دریـاۍ‌عـماݩ• ارتباط با ما ↯ @publicity_shahid_nourozi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (ره) : 🖋 هر گرفتاری و ناراحتی که به سراغ انسان می آید ، حتّی درد سر و یا پای انسان به سنگ می خورد ، اثر گناهانش هست . 📕 باده گلگلون ، ص ۱۱۲ @shahid_nourozi
🔰زیارت مجازی سرباز گمنام امام زمان (عج) شهید مصطفی نوروزی 👇 https://omid360.com/shahidnourozi/vr.html برای زیارت مجازی گلزار شهدای ساری بر روی لینک‌کلیک کنید 🙏 @publicity_shahid_nourozi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم ها برای باریدن بهانه می خواهد بهانه را ، تو بده… شب جمعه هست فراموشم نکن داداشی❤️ 🕊 @shahid_nourozi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@ostad_shojaeامام زمان 094.mp3
زمان: حجم: 3.94M
فرق بسیار است... میان کسی که امروز خودش را به لشکر تو می رساند؛ تا کسی که بعداز آغاز حکومت جهانی ات به تو می پیوندد. آیا شعار امروزِ من نیز هست؟ ♥️ @shahid_nourozi
🪴 تجارت در دل شب! وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می‌شد، همسرش طاقت نمی‌آورد. می‌گفت: بس است دیگر، استراحت کن، خسته شدی. مصطفی جواب می‌داد: «تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کند، بالاخره ورشکست می‌شود. باید سود دربیاورد که زندگی‌اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست می‌شویم.» به نقل از کتاب چمران به روایت همسر شهید @shahid_nourozi
چند شب پيش عنکبوتی را دیدم که گوشهٔ اتاق خوابم تار تنيده بود. خیلی آرام حركت می‌كرد، گويی مدت‌ها بود كه آنجا گير كرده بود و نمی‌توانست برای خودش غذايی پيدا كند. با لحنی آرام و مهربان به او گفتم: نگران نباش كوچولو، الان از اينجا نجاتت ميدهم. يک دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی كردم به آرامی عنكبوت را بلند كنم تا در باغچهٔ خانه‌مان بگذارمش؛ اما آن عنكبوت فرار كرد و لابه‌لای تارهايش پنهان شد، چون خيال كرد من می‌خواهم به او حمله كنم. به او گفتم: قول می‌دهم به تو آسيبی نزنم. سپس سعی كردم او را بلند كنم. عنكبوت دوباره از دستم فرار كرد و با سرعت تمام مثل یک توپ جمع شد و سعی كرد لابه‌لای تارهايش پنهان شود. ناگهان متوجه شدم كه عنكبوت هيچ حركتی نمی‌كند. از نزديک به او نگاه كردم و ديدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد كه خودش را كشته است. بسيار غمگين شدم. عنكبوت را بيرون بردم و داخل باغچه، كنار یک بوته گل سرخ گذاشتم. به نرمي زير لب زمزمه كردم: من نمی‌خواستم به تو صدمه‌ای بزنم، می‌خواستم نجاتت بدهم، متاسفم كه اين را نفهميدی. درست در همان لحظه، فكری به ذهنم خطور كرد. از خودم پرسيدم آيا اين همان احساسی نيست كه خداوند نسبت به من و تمامی بندگانش دارد؟! از اينكه شاهد دست و پا زدن و دردها و رنج‌های ماست، آزرده می‌شود و می‌خواهد مداخله كند و به ما كمک كند و ما را از خطر دور كند، اما مقاومت می‌كنيم و دست و پا ميزنيم و داد و فرياد سر می‌دهيم که: چرا اينقدر ما را مجبور ميکنی كه تغيير كنيم؟ شايد هر كدام از ما، مثل همان عنكبوت كوچک هستيم كه تلاش ديگران را برای نجات خودمان، بد تلقی ميكنيم و متوجه نيستيم كه اگر تسليم خدا شده بوديم و اينقدر دست و پا نمی‌زديم تا چند لحظهٔ ديگر خود را در باغچه‌ای زيبا می‌ديديم. @shahid_nourozi
🔅أحضنینی، تعبت مني خسته از خویشم، در آغوشم بگیر .. @shahid_nourozi