eitaa logo
شهیدعبدالرحیم‌فیروزآبادے🇮🇷
616 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
26 فایل
❁﷽❁ ما در کانال «شهید عبدالرحیم فیروزآبادی» گامی هرچند کوچک در زمینه اجرایی شدن انتظارات مقام معظم رهبری در زمینه زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا برداشته ایم و از شهدای عزیز مطالبی هرچند کوتاه منتشر میکنیم.🌹 ارتباط با خادم: @khademe_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
~•💍 | ~•🌱 | یڪ بار سر یڪ مسئله اے با هم به توافق نرسیدیم،🤔 هر ڪدام روے حرف خودمان ایستادیم،😐 او عصبانی شد،😠 اخم ڪرد😣 و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه🏡 بیرون رفت.🚶 شب🌙 ڪه برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند😊 آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت مے خواهم.» 🙏 مے گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگے👫 بیشتر از یڪ روز ادامه پیدا کند.» . . راوی: همسر . ╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮ @shahid_rahimfiruzabadi ╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
♥️| |♥️ روزهاے اول ازدواج یہ روز دستمو گرفٺ و گفٺ:🗣 "خانومـ...❤ بیا پیشمـ بشینـ کارِٺ دارمـ..."🎈 گفتمـ... "بفرما آقاے گلمـ منـ سراپا گوشمـ...👂🏻" گفت "ببینـ خانومے...💚 همینـ اول بهٺ گفتہ باشمااا... ڪار خونہ رو تقسیمـ میڪنیمـ هر وقٺ نیاز بہ ڪمڪ داشتے باید بہمـ بگے...☺️" گفتمـ "آخه شما از سر ڪار برمیگرے خستہ میشے☹️ گفت "حرف نباشہ ،حرف آخر با منه..😏✌️🏻 اونمـ هر چے تو بگے منـ باید بگمـ چشمـ...!😂😃✋🏻 همسر‌ ... ╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮ @shahid_rahimfiruzabadi ╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
♥️| |🎈 ما اصلاً مراسم نداشتیم. من بودم و و خانواده هامان. یک حلقه💍 خریدیم، کوچک ترینش را، به هزار تومان. حلقه نخواست. از طلا و پلاتین و این چیزها خوشش نمی آمد. نه که خوشش نیاید. به شرع احترام می گذاشت.☝️ گفت «اگر مصلحت بدانید من فقط یک انگشتر عقیق برمی دارم.»☺️ به صدو پنجاه تومان. پدرم گفت «تو آبروی ما را بردی.» گفتم «چرا؟ چی شده مگر؟» گفت «کی شنیده تا حالا برای داماد فقط یک انگشتر عقیق بخرند؟»😐 گفت «می خندند به آدم.» زنگ زد خانه. مادرم عذر خواست، گوشی را داد به پدرم. پدرم گفت «شما بروید یک حلقه آبرودار بخرید بیاورید بعد بیایید با هم صحبت می کنیم.»😒 گفت «این از سر من هم زیادست، آقای بدیهیان. شما فقط دعا کنید من بتوانم توی زندگی مشترکم حق همین انگشتر را هم درست ادا کنم. بقیه اش دیگر کرم شماست و مصلحت خدا.خودش کریم ست.»☺️☝️ به همین انگشتر هم خیلی مقید بود که حتماً باید دستش باشد. طوری که وقتی شکست. فکر کنم توی عملیات خرمشهر، رفت با همان عقیق و با همان مدل یکی دیگر خرید، دستش کرد آورد نشانم داد.🙂 خندیدم گفتم «حالا چه اصراریست که این همه قید و بند داشته باشی؟» گفت «این حلقه سایه ی یک مرد یا یک زن ست توی زندگی مشترک هردوشان.👌 من دوست دارم سایه ی تو همیشه دنبال من باشد. این حلقه همیشه در اوج تنهایی ها همین را یاد من می آورد. و من گاهی محتاج می شوم که یادم بیاورد.😌 می فهمی محتاج شدن یعنی چه؟» راوی: همسر‌ ╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮ @shahid_rahimfiruzabadi ╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
شهیدعبدالرحیم‌فیروزآبادے🇮🇷
♥️| #عاشقانه‌اےاز‌جنس‌شهدا #عاشقانه‌هاےمذهبے |♥️ روزهاے اول ازدواج یہ روز دستمو گرفٺ و گفٺ:🗣 "خانو
♥️| |♥️ واقعاً همـ بہ قولش عمل ڪرد از سرڪٱر ڪہ برمیگشت با وجود خستڰے شروع میکرد ڪمڪ ڪردنـ...🙃 مهمونـ ڪہ میومد بهمـ میگفٺ "شما بشینـ خانومـ...👌🏻 منـ از مهمونا پذیرایے ميڪنمـ..."😉 فامیلا ڪہ ميومدنـ خونمونـ بهم میگفتنـ "خوش بہ حالٺ طاهرھ خانومـ...😌 آقا مهدے،واقعاً یہ مرد واقعیہ..."☺️ منم تو دلمـ صدها بار خدا رو شڪر میڪردمـ...🌸🍃 همسر‌ ... ╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮ @shahid_rahimfiruzabadi ╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯
[🌸] [💗] وضــع غــــذاپخـتـنـم دیدنـے بود😑بـراش فسنـــجـاݧ درسـت کـردم چہ فسنجانے! گردوهــارادرسـتہ انداختہ بودم توے خورش🙄آنقـدر رب زده بودم کہ سیاه شده بـود.بــرنـج هـم شـورشور😶 نشـست سـرسفـره دل تودلم نبـود😥غـــذایــش راتـاآخرخـورد😐بعـــدشـروع کـردبہ شوخـے کـردݧ کہ(چـون توقره قروت دوست دارے بہ جاے رب قره قروت ریختہ اے توغـذا😅)چنـدتـااسـم هـم براے غـذایـم ساخـت:ترشـکی،فسنجون سیاه.😐😄 آخـرش گفـت:خداروشـکر.🙂دستت دردنکنہ💚 🌺 . . . •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
|🍒| |🌚| واسہ زندگے اومدھ بودیمـ تهرانـ... با وجود اینڪہ از سختیاش برامـ گفتہ بود ولے با حضورش طعمـ تلخ غربٹ واسم شیرینـ بود...🙂 سر ڪار ڪہ میرفٺ دلتنـگ میشدمـ..☹️😔 وقتے برمیگشت، با وجود خستگے میگفٺ... "نبینمـ خانومـ منـ...😍 دلش گرفتہ باشہ هااا...💕 پاشو حاضر شو بریمـ بیرونـ...😉 میرفتیم و یہ حال و هوایے عوض میڪردیمـ... اونقدر شوخے و بگو و بخند راھ مینداخت...😍😁❤️ که همہ اونـ ساعتایے ڪہ ڪنارم نبود و هم جبران میڪرد...😌 و من بیشتر عاشقش میشدمـ و البته وابسته تر از قبل...🙈 همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
[♥️ ]♥️ .::.برای عقـ💍ــدمان من اصرار داشتم اگر میشود برویم خدمت امام. ابراهیــ🌸ـم گفت: _هرکاری،هرچیزی بخواهید دریغ نمیکنم ازتان، فقط خواهشم این است که نخواهید لحظه ای عمر مــردی را صرف خودم بکنم که کارهای مهمــ⏰ـتری دارد. نمی توانم سر پل صراط جواب این قصــورم را بدهم.🙃" | | •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
•• [پارت اول] •• 🦋✨ . تازه از سربازۍ برگشتہ بود و... حدود ۲۰ سالش بود🙊 که اومدن خواستگاریمــــ|👣 هنوز کارۍ هم پیدا نکرده بود یادمه مراسم خواستگارۍ... بابام ازش پرسید {درآمدت از کجاست؟} گفت:« من روی پای خودم هستم و از هر جا که باشه نونمو در میارم» حالت مردونه ش خیلی به دلم نشستـ♥️ وقتی میدیدم ک چطور با خانوادم در مورد ازدواج صحبت میکنهـ🙈 با هم که صحبت کردیم گفت: «حجاب شما از هر چیزی واسم مهمتره»{🤩} واسه عقد که رفتیمـ👫 دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنمـ~ نوشته بود... °[دلم نمی خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند]° ✌️🏻 ...😻 . • همسر . •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
شهیدعبدالرحیم‌فیروزآبادے🇮🇷
•• #عاشقانه‌اےاز‌جنس‌شهدا [پارت اول] •• #عاشقانه‌هاےمذهبے 🦋✨ . تازه از سربازۍ برگشتہ بود و... حدود
•• [پارت آخر] •• ♥️✨ منم امضاش کردم~ مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت...☹️ این پسر خیلی سخت گیره ولی من ناراحت نشدم👑 چون میدونستم که میخواد زندگی کنه واقعا هم زندگی باهاش...🍕 بهم مزه میداد تا قبل شروع زندگی مشترک دانشگاه میرفتمـ📚 میخواستم ادامه تحصیل بدم ولی... وقتی که با مهدی ازدواج کردم بچه دار هم که شدیمـ😻 اونقده تو خونه خوش بودم که دلم نمیخواست جایی برم تا جاییکه همه بهم میگفتن که چسبیدی به کنجش...؟!🙊 جو خونه مونو اونقد دوست داشتم که دلم نمیخواست رهاش کنم موندن تو اون چاردیواری واسم لذت بخش بود تا حدی که حتی تصمیم گرفتم جای ادامه تحصیل و بیرون رفتن از خونه بیشتر بمونم تو خونه و مادر باشم و یه همسر....👣♥️ • همسر •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
شهیدعبدالرحیم‌فیروزآبادے🇮🇷
💚| 🌱| ابراهیمـ یہ روز بعد از ازدواج🎈 همسرشو بہ همسفرے تو جاده جنگـ فرا خواند و... مرضیہ هم لبیڪ گفتـ✌️🏻 و باهاش بہ پادگان شہـید بهشتے اهواز رفتـ...😊 ابراهیمـ طے نامہ اے براے مرضیہ بہ فلسفہ این ڪار اشاره ڪرد وَ چنین نوشتـ💌 : ... ... "دِڷمـ میخواسٺـ در ڪنارم باشے و بہ خداوند تبارڪ و تعالے عرض میڪردمـ... اے مۅلاے منـ...! من براے خدمٺـ بہ تـو... را هم بہ منطقہ آوردمـ...🙈 تا شاهد تلآش بیشترِ منـ باشے من جهـادمـ را گسترش دادمـ... جهـاد با نَفس وَ جهـاد با شرڪ ڪفر و الحاد!! عشقـ و اُلفتـ این دو لحظہ اے ڪم نشد💕 ✍🏻| . . •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
شهیدعبدالرحیم‌فیروزآبادے🇮🇷
💚| #عاشقانه‌اےاز‌جنس‌شهدا 🌱| #عاشقانه‌هاےمذهبے ابراهیمـ یہ روز بعد از ازدواج🎈 همسرشو بہ همسفرے تو
•• 🍃 •• 🎈 ✍🏻ابراهیمـ تو نامہ دیگہ اے مینویسہ : منـ آڹ گریہ تو را😭 در آخرین دیدارمآݧـ💞 در منزلمانـ🏡 در روز جمعہ فراموشـ نمیڪنمـ...✨ نبین ڪه منـ در ظاهر گریہ نڪردمـ اما در دِل آنـ مقداڔ ڪه توانستمـ اشڪ ریختمـ...🥀 تا شاید تو ناراحتـ نشوےٖ🎈 من تـ∞ـۅ را از تہ قلبـ میخواهمـ و...♥️ تنهـا یڪ دیدار با تــو دنیایے تازه و دیگڔ بہ منـ میدهد!👐🏻 و سرانجامـ... اردیبهشتـ ماه سال۱۳۶۲ طے حادثہ رانندگے و حین مأموریٺـ بہ همراه ...💕 بہ بارگاه ڪبریایے حضرتـ حَق پرڪشیـد💚🕊 •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
شهیدعبدالرحیم‌فیروزآبادے🇮🇷
|💚 |🌻 قبل خواستگارۍ ندیده بودمش ‌چنان جذب تقدّس وجودش شده بودم کہ میخواستم همونجا وسط مراسم ، دستاۍ مادرمو بوسہ بارون کنم واسہ این انتخابش•😘🙈• انگار عاشق شده بودم...•♥️• عاشق و ... با هم کہ حرف میزدیم مخاطب حرفاش من بودم... مخاطب چشاش گلاۍ قالۍ•🌸• برنامہ ریختہ بودم واسہ همہ چیز ، عقد و عروسے و ماه عسل•💍• اون هم موافق حرفام بود ، علۍ رغم مخالفت خانواده ها با مهریہ 14 سکہ بہ عقد هم در اومدیم•💕• بہ وکالت (عج)👐🏻 ... ... ✍🏻| •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•