آقــاسَـجّــادٌ
🎈💛 دلمان تنگ؛ زمین ننگ؛ زمان پر حسرت! تو دلت شاد چ آرام در آغوش خدا ... 🍃| #هرروزباشهدا 💚| #شهیدمدا
👆👆👆
💠بِسمِ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِدیقین....💠
#زندگینامه مختصری از #شهیدمدافع_حرم_جوادالله_کرم:
زندگینامه #شهیدجوادالله_کرم:
💛| تاریخ تولد: ۶۰/۴/٢
محل تولد: تهران
♥️| تاریخ شهادت: ٩۵/٢/١٩
محل شهادت: جنوب غرب حلب
تحصیلات: لیسانس
🍃| تاریخ اعزام: از آغاز جنگ سوریه، ١٣٩۰
عنوان نظامی: فرمانده
🎈| وضعیت کنونی: #مفقودالاثر
✨| #متاهل
#شهیدمدافع_حرم_جوادالله_کرم متولد ٢ تیر ماه سال ١٣۶۰ و اهل محله مهرآباد تهران بود.
وی از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که برای دفاع از حرم عمه سادات داوطلبانه به سوریه اعزام شد و در جریان حمله نیروهای تکفیری به خانطومان در زمان آتشبس در تاریخ ١٩ اردیبهشت سال ٩۵ به شهادت رسید.
پیکر وی در منطقه #ماند و در زمره شهدای جاویدالاثر قرار گرفت....
اردیبهشت ماه سال ٩۵ در پی نقض آتشبس توسط عوامل تکفیری در اطراف حلب سوریه و حملات وحشیانه آنها به #شهرک_خانطومان، تعدادی از نیروی مستشاری کشور به شهادت رسیدند.
رزمنده مدافع حرم #جواداللهکرم که داوطلبانه در راه دفاع از حرم عقیله بنیهاشم حضرت زینب س از تهران به سوریه اعزام شده بود، در حملات گروههای تکفیری به شهرک خانطومان در جنوب غرب حلب، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به جمع کاروان شهدای مدافع حرم پیوست.
پیکر این شهید جاویدالاثر، همچنان مفقود است...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
آقــاسَـجّــادٌ
👆👆👆 💠بِسمِ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِدیقین....💠 #زندگینامه مختصری از #شهیدمدافع_حرم_جوادالله_کرم:
🌸🍃|
ادامه👇👆👆
🍂| پدرم می گفت:
نشود به این بچه بدون وضو شیر بدهی، مادرم هم خیلی مراعات می کرد.
روحیه آرامی داشت.
مادرم هیچ وقت دغدغه جواد را نداشت همیشه راه های خوبی را انتخاب میکرد.
پایش که به خیابان باز شد رفت به مسجد، زندگی و تفریحش شد بسیج و مسجد.
اوج جوانیش را در خانه خدا گذراند.
💐| بسیار مهربان بود از همان کودکی همینطور بود، همینطور بزرگ شد، در هر جمعی که می نشست دوستی و محبتش جمع را تحت تاثیر قرار می داد.
🌺| خودش را موظف می دید برای هر نعمتی که خدا بهش داده شکر بجا آورد خیلی وقت ها سجده شکرش هم بجا می آورد.
هربار که باران می آمد سجده شکر می رفت. از نعمت های خدا بدون شکر نمی گذشت.
🌻| روز اول خواستگاری گفت اخلاق برای من مهمترین چیز است می گفت کسی که اخلاق ندارد ایمان ندارد.
🌷| یک بار درخت پر باری دید حسابی رفت تو فکر محو درخت شده بود و در حال و هوای خودش بود همینطور که چشم از میوه ها برنداشته بود گفت:
#این_همه_گناه_از_مااین_همه_نعمت_ازتو...
💛| همیشه دست پدر و مادرش را می بوسید. طوری که ناگفته پچه هایش هم این را وظیفه خودشان می دانستند.
این اخلاقش هم مثل مودب بودنش زبانزد بود هیچ چیز مانع احترام و عزت گذاشتن به پدر و مادرش نمی شد.
❤️| به همکارانش می گفت بچه ها نظام انقدر پول ندارد باید خیلی مراعات بیت المال را بکنیم. خیلی ناراحت بود از دست کسانی که دلسوزی نمی کردند.
💚| کار را بهش می سپردی خیالت راحت بود تمام و کمال انجام می دهد اگر مسئولیتی می پذیرفت جواب گو بود می گفت کار را باید با سختی و مسئولیتش پذیرفت.
حتی هزینه تصمیمات اشتباه و خسارتش را هم شخصا خودش به گردن می گرفت.
مسئولیت پذیری از توصیه های همیشگی جواد به پسرش بود...
💙| سعی می کرد بهترین راه و مفید ترین کار را انجام دهد قبلش حسابی فکر می کرد تا بهترین کار را با کمترین هزینه انجام دهد همه می دانستند پیشنهاد جواد از بهترین هاست.
برای اجرایی کردنش هم خودش پیش قدم بود منتظر کسی نمی ایستاد یک تنه کار را پیش می برد.
❣| می گفت مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم. خیلی برای کارش دل می سوزاند.
حسابی خودش را سر کار خسته می کرد.
هر جا دوره تیر اندازی بود او هم شرکت می کرد از سر کار می آمد آنجا، یه موقع هایی می دیدیم از خستگی جانی برایش نمانده.
ولی باز با همان وضعیت از بهترین ها بود.
💜| با اینکه فرمانده بود و همه گوش به فرمانش ولی در عملیات های سخت بعد از تشریح دقیق منطقه و دشمن، راه می افتاد می گفت دارم می روم هر کس می خواهد بیایید، کسی را صدا نمی زد، نگاه نمی کرد چند نفر دنبالش می آیدند.
همرزم هایش می گفتند در چشم جواد هیچ ترسی وجود نداشته.
💕| دو شب قبل از شهادت زنگ زد.
مشهد بودم، گفتم چه خبر حالت چطوره؟
گفت سرم خیلی شلوغ است خیلی کار دارم، کمبود خواب دارم خیلی خسته ام درگیری ها خیلی زیاد است.
گفت برگردم میریم کربلا، کربلا همه مشکلات برطرف میشه.
🍃| در اردوی راهیان نور، از یکی از تابلو ها عکس گرفته بودم که نوشته بود:
حواسمان باشد اگر شهید نشویم میمیریم...
به جواد که نشانش دادم تا ساعت ها رفته بود در فکر، می گفت واقعأ همینگونه است:
شهید نشویم می میریم...
✨| قسم می داد ازش عکس نگیرند گفتم وظیفه من تهیه عکس است می گفت از کار ها بگیر از چهره من نه، شب بود همه جمع نشسته بودیم داشتیم شوخی می کردیم گفت بچه ها امشب کمتر شوخی کنید.
تعجب کردم گفتم جواد نکنه داری شهید میشوی گفت آره نزدیکه ،هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم همه لحظاتی در سکوت رفتند یکی از بچه ها دوربین آورد گفت:
بگذار چند تا عکس بگیریم گفت باشه نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم
فرداش جواد #شهید شد...🍃🎈
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
آقــاسَـجّــادٌ
🎈🍃|★ همسر شهید الله کرم: برایمان جا افتاده بود ک آقا جواد خانوادهاش را دوست دارد اما تکلیف را مهمتر
✨| #شهیدجاویدالاثرجوادالله_اکرم
شهید همیشه دائم الوضو بودن وخیلی به وضو داشتن حساس بود.
یه روز بهش گفتم یه انگشتر خوب میخوام گفت:
من میدم برات درست کنن، اما شرط داره.
شرطش اینه که همیشه با وضو باشی و بهم قول بدی با وضو باشی.
روی شیطون رو کم کرده بود تو وضو گاهی هر روز ٢۰ بار وضـو میگرفت.
روی انگشتر نوشته بود #علی_مع_الحق و روی دیگش #الحق_مع_علی...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
💛🍃| #همرزم_آقاجوادالله_کرم:
حدود١۵ سال بود میشناختمش،
سر یه موضوعی چندسال پیش بحثمون شد و ی جورایی سرسنگین بودیم تا اینک داستان سوریه پیش اومد...
جواد شد یه فرمانده ی کارکشته ی شجاع،
چند بارم زخمی شد تو حلب
هیچوقت یادم نمیره اون زمانی ک بنا به دلایلی العیس رو از دست دادیم، آقا نگید فقط حزب الله مقصر بود بخدا همه مقصر بودن، بگذریم...
اون روزا ارتباطم با جواد خیلی بیشتر شده بود و خیلی صمیمی تر،
جلسه ای بود دوسه روز قبل شهادتش برای بازپس گیری العیس، جواد لنگان لنگان اومد...!
هنوز جای زخم جراحت قبلی روی پاش بود.
خیلی بهم ریخته و پریشون گفتم چرا قیافت اینجوریه پسر گفت دیشب رفتم داخل تکفیری ها با همین پاهای داغونم تا صبح نخوابیدم گفت یه طرح خوب داره برای حمله...
خودش رفته بود تا خون از دماغ کسی نیاد بیخودی،
تو جلسه خیلیا طرح دادن
بچه های مازندران،
حزب الله ارتش
و خلاصه خیلی ها
یهو جواد پاشد گفت آقایون فرمانده!
فرمانده ای ک هنوز از خط خودمون جلو تر نرفته و زمین دشمن رو نمیشناسه نمیتونه طرح بده و مطمئن باشه ک میتونه به نقاط هدف برسه همه ساکت شدند و...
بگذریم، والله قسم یه نورانیتی عجیب تو چهره خاکی و خستش سوسو میزد.
امان، امان...
سه شنبه شب، با جوادالله کرم و سید شفیع و بقیه جلسه بود...
پنجشنبه زدن به خان طومان
جمعه سید شفیعمون رفت و فک کنم شنبه #جوادالله_کرم...
😊| راستی شنیدیم هفتاد درصد حقوق مجلسی ها هم به سلامتی زیاد شد خداروشکر....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇🏻👇🏻👇🏻
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
هدایت شده از آقــاسَـجّــادٌ
#قرار_شبانه
هر شب قبل از خوابمون
خوندن #سوره_ی_واقعه
شبيه #شهدا رفتار كنيم
🌷شهيد سجاد زبرجدي🌷
@shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#يازينب
آقــاسَـجّــادٌ
🎈💛 باورتان نیست اگر ڪ مےشود بود، ولے نبود مرا ببینید و اگر نبود، ولے بود #شهدا را ... ❤️| #شهید_مد
♥️👇👆♥️
زندگینامه مختصری از #شهیدمدافع_حرم_مهدی_عزیزی:
💠بِسمِ رَبِّ الشُّهَداءِ وَالصِدیقین...💠
🔅| تاریخ تولد: ١٣۶١/٧/١
🔆| تاریخ شهادت: مرداد ماه سال١٣٩٢
💛| #شمسی_عزیزی، مادر شهید مدافع حرم #مهدی_عزیزی میگوید:
مهدی با تولدش برکت را به خانه ما آورد و تحول بزرگی در زندگی ما و دیگر اقوام ایجاد کرد.
از بچگی فردی خاص بود و هیچ وقت گریه نمیکرد، طوری بود که من گمان کردم مشکلی دارد که گریه نمیکند اما دیدم نه، او فقط لبخند میزند.
خیلی زود راه افتاد و اولین کلامی که به زبان آورد،
#شهیدم_من بود...
طوری که مادربزرگش تعجب میکرد که زبانش با این کلمه باز شده است.
🍃| میگفت میخواهم بزرگ شوم جبههکار شوم،
پدرش چند سالی برای ماموریت به جزیره خارک رفته بود و مهدی با زبان بچگانهاش میگفت میخواهم بزرگ شوم جبههکار شوم و خودم صدام را بکُشم!
مهدی هوای ما را خیلی داشت و در نبود پدرش از ما مراقبت میکرد.
از کودکی به کلاس قرآن میرفت و آموزش قرآن را فراگرفت.
مهدی بچه من بود ولی معلم من هم بود زمانی که قرآن میخواندم میآمد غلطهای من را میگرفت و با شیوه خیلی زیبا معنی آنها را میگفت و میگفت:
قرآن نامهای از طرف #خداست و باید معنی آن را بلد باشید...
من خیلی دوست داشتم قرآن و دعا میخواندم مهدی برایم آنها را بخواند.
بچه بسیار درسخوانی بود و در سال اول راهنمایی عضو بسیج شد و به خواست ما رشته تجربی را انتخاب کرد.
مهدی همیشه میگفت میخواهم بروم سپاه خدمت کنم و برایم دعا کن.
💚| زمانی که پیشدانشگاهیاش را گرفت به سربازی رفت و بعد از دو ماه در دانشگاه امام حسین(ع) قبول شد.
بعد مشوق برادرش شد و او نیز به ارتش رفت تا اینکه موقعیت بسیار خوب و از نظر امکاناتی کاملا بدون مشکل بود اما کارها و رفتارش طوری بود که هیچ چیزی را برای خودش نمیخواست به او میگفتم مادر عید شده برای خودت لباس نو بخر اما مهدی میگفت مادر عید روزی است که گناه نکنی نه آنکه لباس نو بپوشی....
🎈| با #شهیدهادی ارتباط عاطفی زیادی داشت...
هیچ وقت از خودش چیزی نمیگفت و ما نمیدانستیم او در کجا است.
بسیار ولایتی به تمام معنا بود در زمان فتنه ٨٨ بود که ١۰ روز بود او را ندیده بودیم و بعد از ١۰ روز که آمد دیدیم که ١۰ کیلو لاغر شده به منزل آمد و با عجله عکس حضرت آقا را برداشت و گفت:
این عکسها را به موتورم میچسبانم تا ببینم چه کسی جرات میکند به حضرت آقا حرف بزند.
یک عکس تمام قد از حضرت آقا را در خانه چسبانده بود هر صبح که بیدار میشد اول به امام زمان سلام میکرد و بعد به حضرت آقا سلام میداد.
عشق به ولایت او به گونهای بود که اگر از تلویزیون بیانات حضرت آقا پخش میشد همان موقع بلند میشد و میایستاد.
مهدی مال ما نبود، برای همه بود.
روزهایی که زود از سرکار تعطیل میشد از همان طرف به خیریهای میرفت و در آنجا به نیازمندان کمک میکرد این موضوع را بعد از شهادتش متوجه شدیم.
از پولش چیزی برای خود پسانداز نمیکرد و همیشه آن را به دیگران کمک میکرد و با شهید هادی ارتباط عاطفی زیادی داشت.
دو ماه مانده به شهادتش من و مادربزرگش را به حضرت عبدالعظیم برد سپس به حرم حضرت امام رفتیم و در نهایت ما را به #مزارشهدا برد و در آنجا به ما میگفت مادر هر چی از این شهدا بخواهید بهتان میدهند دعا کنید که عاقبت به خیر شوید.
وقتی که به سر مزار #شهدای_گمنام میرفتیم به من میگفت:
مادر این شهدا روزی مادر داشتند اما الان مادرانشان چشمانتظارشان هستند شما باید برای اینها مادری کنید.
✨| مهدی عادت نداشت منزل بماند ولی در بار آخری که میخواست به سوریه برود ٣ روز در منزل بود روزه گرفته بود و دائما با من صحبت میکرد و میگفت مادر خدا صبرت بدهد.
بعد بحث امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را مطرح میکرد و میگفت الان هم مانند آن موقع است که میخواهند به #حرم_حضرت_زینب_س بیحرمتی کنند و ما باید برای دفاع از حرم حضرت زینب برویم.
میگفت #شهادت انتخابی است و اتفاقی نیست و آخر به آرزویش رسید.
بار آخری که تماس گرفت با من صحبت کرد و بعد از آن با برادرش صحبت کرد و به برادرش #وصیت کرد که دستمال اشکی که در کشویش است را به همراه تربت امام حسین(ع) کنار بگذارد و به برادرش گفت هر وقت دلتان گرفت به قطعه ٢۶ بهشت زهرا بیایید.
صبح روز بعد از تماس به شهادت رسید.
❣| خیلی #گمنام کار میکرد و دوست نداشت کارش را مطرح کنند و سرانجام به #آرزویش رسید و دستمزدش را گرفت.....
🌹| شادی روحشان صلوات...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
💚| #شهیدمدافع_حرم_مهدی_عزیزی
عباس آقا خادم مسجدامام رضاعلیه السلام تعریف می کرد:
یک روز نشسته بودم توی حیاط مسجد. مهدی آمد کنار من نشست.
یک دفعه چشمش افتاد به عکس شهدا که بالای دیوارهای مسجد نصب شده بود.
روبه من کرد و با حسرت گفت:
یعنی می شه یک روز هم عکس ما را هم بزنند آن بالا پیش شهدا؟
گفتم:
آنها برای زمان خوشان بودند. تو باید بروی زمان خودت را پیدا کنی.
حال عباس آقا داشت دنبال عکس مهدی می گشت تا بزند آن بالا پیش شهدا....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
آقــاسَـجّــادٌ
❤️🍃| مهدی زمانی که به دنیا آمد تحول بزرگی در زندگی ما ایجاد کرد و اولین کلمه ای که با زبان آورد، #شه
🎈💛|
بار آخر به من گفت مامان يك سؤال دارم از ته دلت جوابم را بده.
اگر زمان امام حسين بود و من مي خواستم بروم به سپاه امام حسين!
تو چه مي گفتي؟!
من هم گفتم:
صد تا چون تو فداي امام حسين ع...
گفت من خودم راهم را انتخاب كردم، فردا نكند ناراضي شوي كه اين كار شيطان است.
بعد شهادتم دلخوري نكن كار شيطان است...
و رفت...
من هم به او افتخار مي كنم...
🌺| #مادرشهید
🌹| #شهیدمدافع_حرم_مهدی_عزیزی
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء