eitaa logo
آقــاسَـجّــادٌ
558 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
981 ویدیو
15 فایل
بسم رب المهدی(عج) ولادت: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ شهادت: ۱۳۹۵/۰۷/۰۷ محل شهادت:جنوب حلب مزار #شهید_سجاد_زبرجدے💛: گلزار شهدای تهران، قطعه۵۰ ردیف۱۱۷ شماره۱۴ "تنها کانال رسـمی شهید سجاد زبرجدی در پیام رسان ایتا"
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ بہ روایت همسر شهید ❤️ محمدم و شال سبزش ... چندماہ بعد عقدمون من ومحمدم رفتیم بازار من دوتا شال خریدم. یڪیش شال سبز بود ڪہ چندبار هم پوشیدمش و یہ روز محمد بہ من گفت: اون شال سبزت و میدیش بہ من؟ حس خوبی بہ من میده ... شما سیدی و وقتی این شال سبزت هـمراهمہ قوت قلب مے گیرم ... خودش هـم دوردوزش ڪرد و شد شال گردنش ڪہ هر ماموریتی ڪہ میرفت یا بہ سرش مے بست یا دور گردنش مے انداخت ... و در ماموریت آخرش هـم هـمون شال دور گردنش بود ڪہ بعد شهادتش برام آوردن ... @shahid_sajad_zebarjady
‍ عطرهمسرم را در زندگیم‌حس مےکنم!😌 وقتی سر مزارش مےروم، یاد حرفهاش میفتم!😣 که میگفت : _تو بزرگترین سرمایه ے زندگےمن هستی!😍💞 اگر میشد تو را هم باخودم سرکار مےبُردم🙄 بزرگترین رنج و غم من این ماموریت هایےاست ڪه باید بدون شما بروم😞 الان که پیش من نیست ، کاسه ی آب براے بدرقه اش ڪه چیزی نیست😔 پشت سرش آب شدم که برگردد😭💔💚 🌸 @shahid_sajad_zebarjady
🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 | | بخوانید و تصور ڪنید😍 ❤خطبه ای در بهشتــ❤ــ 💟قلبت در سینه چنان میڪوبد گویے بدنبال راهے براے فرار است.❣ چادر سفیدت را روے صورتت مے اندازے جلو میروے دوصندلے،سفره اے ساده اینہ،قران و شمعدان💟 پشت بہ توست😅 ڪت و شلوار مردانہ بر قامتش😍 ڪنارش مے نشینے❣ ❥ النڪاح سنتے... خیره میشوے بہ آیات ❥ فلیس منے ... آیات تار مے شوند بغض مے ڪنے میدانے از خوشحالے است😭 💟دوشیزه ے محترمہ مڪرمہ...دستانت مے لـــ👋🏻ــرزد چشمانتـــ😑ـــ را مے بندے گویــــے عرشیان مهمان محفلند😇 ❥ بـــراے بار سوم... ایــا وڪیلم؟💟 سرت رابالا میاورے چادرت راڪنار مے زنے نگاهت از یک طرف روے گنبد طـــلایـــے امام حسیـــــ🕌ـــــن ع قفل مے شود و از آن سو بارگاه طلایی قمر منیر بنی هاشم🕌 ❤اقا؟ مولا! اجازه میدهید؟😢 میدانے ڪــــہ بزرگان تو هستند...🙏🏻 صورتت بااشڪ خیس میشود❣ کنارت را نگاه مے ڪنے مردت سر بــــہ زیر اشڪ مے ریزد😭 وباصدای آرامی میگویی: 🌺باتوکل برخدا و اجازه ی امام زمان(عج)🌺 ❤️بـــلـــــــــــہ❤️ ❣صداے رعد و برق⚡️فضا را پر مے ڪند باران بے امان میبارد⛈ بوے گلاب به مشام مے خورد🌺 زیر بارانـــ🌧ـــ در بیــــن الحـــــرمیــــــ🕌ــــ🕌ـــــن و تو دیگر نزدیک ترین محرم اویے👰🏻👱🏻 ناگهان😓 دستش را روے دستت میگذارد...😊 اولـــــین بار است حســـــش میڪنے😰 شـــــرم دارے اما... در دل خوشحالے...😍 سرش را ڪنار گوشت مے آورد: ❤بلاخـــــره مال من شدے بــانــ♥️ــو 🌺این چنین است که لبخند و دعای امام زمانت بدرقه ی زندگی ات میشود👌🏻 ❢راستی یڪ سوال همیشہ باقے ماند🤔 بــــــہ ازاے ڪدام ڪارنیڪ عقد مارا در بهشت خواندند؟😇 😍✌️🏻 @shahid_sajad_zebarjady
سر سفره عقد نشسته بودیم کنارهم.بوی عطرش همه اتاق را پر کرده بود😍😍 بله را که گفتم.🙈🙊 سرش را آورد زیر گوشم،خیلی آرام و آهسته گفت:((تو همونی هستی که من میخواستم.☺️)) نگاهش کردم واز ته دل خندیدم😍 دستم را گذاشتم روی حلقه ازدواجمان💍 چشم دوختم به قرآن و از خدا طلب خوشبختی کردم😍😊 شهید جواد فکوری @shahid_sajad_zebarjady
خواستگار زیاد داشتم، از همه نوعش. مذهبی، غیر مذهبی، طلبه ...☺️ هرکدوم با معیارای خاص خودشون، ولی همشون تو یه چیز وجه مشترک داشتن😌 اونم این بود که دلشون میخواست همسرشون محجبه باشه و چادری. حتی اون غیر مذهبیش😶 ولی من یکی رو میخواستم که عین خودم باشه🙁 دوسم داشته باشه و دوسش داشته باشم💚 منم واسه خودم معیارایی داشتم خب. یکی رو میخواستم که هم کفوم باشه، هم کفو تو عقیده و باورام.💑 مثه خودم عاشق راه و رسم شهدا باشه و ولایی، دلم یه همسفر خوش سیرت میخواست ...😇 دلم یکی رو میخواست که روضه خوندن بلد باشه 😔 یکی که هر وقت دلم گرفت برم کنارش بشینم و سرمو بذارم رو شونه هاش و وقتی ازم میپرسید نفس من چشه!🤔 بگم : دلم خیلی گرفته ...😭 میشه واسم یه دهن روضه مادر بخونی ...؟😢 اشک تو چشاش حلقه بزنه و دستی به روم بکشه و دم بگیره : در وسط کوچه تو را می زدند... کاش به جای تو مرا می زدند... 😭💔 اشکاش بریزه رو صورتم و قاطی اشک رو گونه هام شه و دلم به آرامش برسه از بودن و شوق داشتنش .❤️ دلم یکی رو میخواست سوای همه نداشتنهای ظاهری دوس داشتنو بلد باشه ...💞 تموم سرمایه ش یه دل عاشق باشه که سندش بنام خودم باشه ...☹️ یه دلبر که پیشش مهربونی باشه به وسعت تموم دلتنگی های دلم یکی که منتهای آرزوش شهادت باشه و بس ...✋🏻 خدا بهم داد این نعمتو، خیلی دوسم داشت،خیییلییی ...😂 اونقده عاشقم بود که نمیتونم بیان کنم حد و اندازش، با اون همه دلبستگی وقتی پای دفاع از حرم حضرت زینب (س) اومد وسط از همه دلبستگیش که من بودم، از همه دنیاش که من بودم، از زندگیش که من بودم💚 دل برید و رفت و پرید ✋🏻😔 دلنوشت از زبان همسران شهدای مدافع حرم💛 @shahid_sajad_zebarjady
💕 عاشـقانه‌ بهشتے اوایل ازدواجمون بود و هنوز خوب نمیتونستم غذا درست کنم. یه روز تاس کباب بار گذاشتم... همین که اومد رفتم سر قابلمه.. ولی دیدم همه سیب زمینی ها له شده. یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه.وقتی فهمید واسه چی گریه میکنم خنده ش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفره. اون روز انقدر از غذا تعریف کرد که اصلا یادم رفت غذا خراب شده.. 🕊 ... @shahid_sajad_zebarjady
🌹🍃🍂🌷🌹🍃🍂🌷 روزایی ڪه پیشم نبود و میرفتــ مأموریتــ، واقعاً دوریش واسم سختــ بود😔 وقتمو با درس و دانشگاه پر میڪردم با دوستام میرفتم بیرون... قرآن میخوندم... خبر شهادتشو ڪه شنیدم خیییلی ناراحتــ شدم💔 تو قسمتی از وصیتــ نامه‌اش نوشته بود: "زیبای من❤️ خــــــــــدانگهدار..."✋ اوج احساساتــ و محبتش بود😌 بیقرار بودم حالم خیلی بد بود😰 هر شبــ با خدا حرف میزدم التماس میڪردم ڪه خوابشو ببینم... ڪه ازش بپرسم... چرا رفتــ و تنهام گذاشتــ؟؟💔 با حضرت زینبــ (سلام الله عليها) حرف ميزدم رو به خدا ڪردم و گفتم: "خدایا... راضی ام به رضای تو… اون واسه حضرتــ زینبــ (سلام الله عليها) رفتــ" بعدش قرآن خوندم و خوابیدم اومد به خوابم تو خوابــ بهش گفتم: تو قووول دادی ڪه برگردی چرا تنهااام گذاشتی...؟😭 چرا رفتی؟😭 گفتــ: من اسمم جزو لیستــ شــــهدا بود💚 من مذهبی زندگی ڪردم! گفتم: پس من چی…؟ چطوری این مصیبتو تحمل ڪنم؟💔 تو که جاتــ خوبه... بگو من چیڪار ڪنم..؟😰😢 گفتــ: برو یه خودڪار بیار! اسممو رو ڪاغذ نوشتــ✍🏻 تو پرانتز… "همسر مهربونم"💞 گفتــ: "ما تو این دنیا آبرو داریم! شفاعتتو میڪنم😌 با صدای اذون صبح بود ڪه از خوابــ پریدم دیگه آرامش گرفتم💚 دیگه الان از مردن نمیترسم... میدونم شوهرم اون دنیا شفاعتمو میڪنه💞 عقدمون💍 ۲۹ اسفند سال ۹۱ بود... روز ولادتــ حضرتــ زینبــ (سلام الله علیها) شروع و پایان زندگیمونم با خانوم حضرتــ زینبــ (سلام الله علیها ) گره خورده بود... 🌷 🌷 @shahid_sajad_zebarjady
❤️ 🌹 ✨و روزی که پیمانمان درمحضر سیدالشهدا🖤ابدی شود... تو شهیدشو📿ی و من شهید زنده.. 🙈😅 @shahid_sajad_zebarjady
🌹 اول حسن خودش رامعرفی کرد. بعد مسائل کلے مطرح شد. ایشان در همہ حرف هاتأکیدش روے مسائل اخلاقے بود.☺️ یادم نمی رود قبل از اینکہ وارد این مجلس شوم وضو گرفتم🙂 و دو رکعت نماز خواندم و گفتم: خـدایا خودت ا زنیت من باخبرے هرطور صلاح میدانے این کار را بہ سرانجام بـرسان.🙏🏻 بعدهـا در دست نوشتہ هاے اوخواندم کہ نوشتہ بود:✍🏻 براے جلسہ خواستگارے باوضو وارد شدم و همہ کارها را بہ خـدا واگــذار کردم.💚 🌸 😍 @shahid_sajad_zebarjady
دیر بـہ دیـر می آمـد. اما تا پایـش را می گذاشت توی خـانه🏡 بگو بخنده مان شروع میشـد😁😌 خـانــہ‌مان کوچک بود ; گاهی صدایـمان می رفت طبقه پایین. 🤭 یک روز همسایه پایینی بهم گفت : بخـدا اینقدر دلم میخواد یه روز که آقا مهدی میاد خونـہ لای در خونتون باز باشه😕😕 من ببینم شما دوتا زن و شوهر بـه هم دیگه چی میگید ,که اینقدر می خندید؟😅😍😁 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌@shahid_sajad_zebarjady
😍🤩 نزدیک "عملیات خیبر" بود💙 زمستان بود و ما در اسلام آباد غرب بودیم. از تهران آمد خانه. چشم های سرخ و خسته اش داد می زد چند شب است نخوابیده. تا آمدم بلند شوم، نگذاشت. دستم را گرفت و نشاندم. گفت: "امشب نوبت من است که از خجالت تو بیرون بیایم". گفتم: " ولی تو، بعد از این همه وقت ، خسته و کوفته آمدی و ..." نگذاشت حرفم تمام شود. رفت خودش سفره را انداخت. غذا را کشید و آورد. بعدی هم غذای مهدی را با حوصله داد و سفره را جمع کرد. چای ریخت و آورد دستم و گفت : "بفرما بخور. " 💙 @shahid_sajad_zebarjady
*⚘﷽⚘ ❣ گفتم: کاش میشد منم همراهت به جبهه بیام!😔 لبخندے زد و پاسخی داد که قانعم کرد. گفت: هیچ میدونی سیاهی چادر تو از سرخی خون من🥀 کوبنده تر است؟! همین حجابت را رعایت کنی، مبارزه ات را انجام داده اے🌿 ✍ : همسر شهید محمدرضا نظافت @shahid_sajad_zebarjady