هدایت شده از شهیدانه
سالاری بسیار تاکید کرده که من نویسنده دینی هستم. نویسندهای که غایت کار خود را نوشتن از دین میداند. دغدغه اصلی مخاطبیابی نیست، بلکه بیان یک مفهوم متعالی دینی است. این نویسنده ضمن داشتن دغدغه به دنیا، در پی بیان دین است. ایشان ضمن ارزیابی مخاطب، مخاطب را به مسیری رهنمون میکند که خودش را نسبت به آن متعهد میداند.
سالاری با داستانهایش خیلی روشن میگوید که «ادبیات» ابزاری برای بیان مضامین دینی است. نگاه و نگرش آقای سالاری یک نگاه ریشهدار و کهن است؛ چراکه بزرگان و عارفان از این روش برای بیان مسائلی دینی استفاده کنند. ما باید داستان را نه برای داستان، بلکه برای ارزشهای معنوی بدانیم.
این اثر برای گروه مخاطبان خودش یک اثر موفق است. مخاطبان ایشان گروه مخاطبان مؤمن هستند؛ مخاطبانی که از قبل مشخصاتی دارند و نویسنده از پیش این کتاب را برای آنها تهیه کرده است.
مخاطبان آقای سالاری کسانی هستند که زمینههایی ایمانی مشخصی دارند؛ ایمان آنها و کیفیت ایمان آنها را نمیدانیم، اما مشخصه آنها باور داشتن به دین است. جنس کتابهای آقای سالاری ضمن نشاط و حرکت دادن به گروه مخاطبان مؤمن، توانسته موجب تقویت ایمان شود.
#شب_صورتی
#رمان_مذهبی
#مظفر_سالاری
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
هدایت شده از شهیدانه
مؤلف کتاب «شب صورتی» توانسته است با بیان داستان به هدف خود برسد. در گذشته ادبیات دغدغه مخاطبیابی نداشت؛ اما امروز چرخه رساندن اثر به مخاطب مهم شده است؛ اما اثر نیز باید ویژگیهایی داشته باشد تا به روشهایی مختلف، آن را به مخاطب برسانیم.
مخاطب صاحب فهم و اندیشه و اختیار است. مخاطب تصمیم به انتخاب کتاب میکند و برای مطالعه یک کتاب، اگر همه چیز را به رسانه موکول کنیم، این بی احترامی به مخاطب است.
مظفر سالاری مخاطب خود را میشناسد که این مسئله مهمی است. یکی از کارهای یک نویسنده مشخص کردن گروه مخاطبان خود است؛ لحاظ کردن مخاطب در نوشتن یک اثر موفق، بسیار مهم است.
#شب_صورتی
#مظفر_سالاری
#رمان_مذهبی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
جرعه ای از کتاب:
روی مبل لم داده بود و در س های شنبه را پیش خوانی می کرد. در کلاس شان رقابت درسی، شدید بود. پدر لپ تاپش را روی پا گذاشته بود و مطلبی را دربارۀ گیاه «کینوا » و کشاورزی ارگانیک می خواند. «ریحانه »، گوشۀ هال، مقنعه اش را اتو می زد. بوی پیراشکی ای که خورده بودند، هنوز از آشپزخانه می آمد. جاروبرقی در اتاق کناری از صدا افتاد. تلویزیون خاموش بود. سکوت دلپذیری دست داد. در آن برکۀ آرام، تلفن به صدا درآمد. ریحانه، اتو را روی پای هاش گذاشت و رفت گوشی را بردارد. «سینا » که نزدیک تلفن بود، گردن کشید و نگاهی به شماره انداخت. از خانۀ «رقیه خانم » بود. خواست گوشی را بردارد که ریحانه پیش دستی کرد.
#شب_صورتی
#رمان_مذهبی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
«شب صورتی» قصه دل مشغولیهای یک نوجوان است و در آن از چاشنی عشق هم استفاده شده است.
عشق نوجوانانه در این رمان وجود دارد که سعی دارد به نوعی آن را مدیریت کند. در این کتاب یک روحانی دوستداشتنی به نام آسیدمحمدعلی وجود دارد که با نوجوان قصه دوست میشود و به او میآموزد که چطور عشق خود را مدیریت کند.
از آنجا که پدربزرگ سینا -پسر نوجوان قصه- با پدرش روابط تیره و تاری دارد، و شخصیت نوجوان قصه سعی دارد در این میان الفت و دوستی برقرار کند، میتوان این کتاب را اثری درباره دوستی، احترام به بزرگترها دانست که یزد و ارزشهایی که در این جغرافیا مطرح است را نیز معرفی کرده است.
#شب_صورتی
#رمان_مذهبی
#سالار_مظفری
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
کتابخانه ی وزیری شلوغ بود و زمزمه ی لطیفی از نفس کشیدن و جابه جایی به گوش می رسید.سینا دو ساعت مطالعه کرده بود.برخاست برود که احسان را در انتهای سالن دید.رفت و دست روی شانه اش گذاشت.احسان به نشانه ی لبخند،یکی از دو گوشه ی لبش را اندکی بالا برد.سینا بیخ گوشش گفت:
«میشه بیای بیرون؟»
کتاب شب صورتی/صفحه 277
#شب_صورتی
#معرفی_کتاب
#رمان_مذهبی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
هدایت شده از شهیدانه
گلچینی از کتاب شب صورتی:
خودش را روی صندلی انداخت. قلبش شروع کرده بود به نقاره زدن. دست روی سینه گذاشت. شاید آمده بودند نمایشگاه را ببینند. از جا پرید. دستپاچه شده بود. نمیدانست توی آشپزخانه قایم شود یا اتاق خواب. به خودش گفت: «برای چی باید مثل دزدها قایم بشم؟ کار بدی که نکردهم. با این کارهای بچگونه، خودمو رسوا میکنم.»
خبری نشد. با احتیاط به پنجره نزدیک شد. صدای خنده شنید. از گوشۀ پرده به حیاط نگاه کرد. باورش نمیشد! پس از دو هفتۀ سخت، بالأخره داشت او را میدید. نگین و خواهرش هر کدام، خوشهای انگور را زیر شیر حوض شستند و رفتند روی تاب نشستند. میگفتند و میخندیدند و آرام تاب میخوردند. نگین شبیه رامین میخندید. یک دستش را دور شانۀ ریحانه انداخت و با دست دیگر، خوشۀ انگور را بالای سر او گرفت تا قطرههای آب، روی سر و صورتش بریزد. یک چشم نگین به پنجرههای بالای ایوان بود تا کسی او را در آن حال نبیند. ریحانه خواست تلافی کند که نگین پایین خوشهاش را گاز زد. باز خندیدند. سینا بیصدا میخندید، گرچه به نظرش عادلانه نبود که خودش آنقدر به او فکر کند و او اینقدر بیخیال و شاد باشد! در خیالش هم نمیگنجید بتواند پس از آن شب صورتی، او را مخفیانه و آن همه نزدیک، تماشا کند. هم از دزدانه دید زدن، بدش میآمد، هم آرزویش این بود که تا ابد، پشت آن پنجره بایستد و تماشایش کند.
این کتاب در 80 فصل با 388 صفحه ودر شمارگان 2500 جلد، عرضه گردید.
#شب_صورتی
#رمان_مذهبی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98