مِثْلِ عبّٰاسْ كَسْي هَسْت دِلٰاوَر بٰاشَد
بٰاْ هَمِهْ تِشْنِگي اَشْ يٰادِ بَرٰادَر بٰاشَد
مِثْلِ عَبّٰاسْ كَسيْ هَسْت كِهْ سَقّٰا بٰاشَد
جِگَرِ سُوخْتِه اشْ حَسْرَتِ دَريٰا بٰاشَد
مِثْلِ عَبّٰاسْ كَسْيْ هَسْتْ اَبٰابيلْ شَوَد
بٰالُ و پَر سُوخْتِه ، هَمْسٰايِه جِبْريلْ شَوَد
هيچ كَس مِثْلِ اَباالْفَضْلِ وَفٰادٰار نَبُود
لٰايِقِ تَشْنِگيُ و اِسْمِ عَلَمْدٰار نَبُود
هَر كَسْي خْوٰاست كِهْ فَردٰا بِه شَفٰاعَتْ بِرِسَدْ
يٰا اَباالْفَضْلِ بِگُوييد بِه سَلٰامَتْ بِرِسَد
سـاقـے_لب_تشـنگاݧ🖤
#محرم
#تاسوعا #امام_حسین(ع)
🌸 امام علی (ع) تو را مثل آنکه اولین بار است پدر می شود در آغوش کشیدت.دستان کوچکت را میان دستان پهلوانیش گرفته بود و آرام آرام، انگشتانت را نوازش می کرد که دومین قطره اشکش هم چکید.
بغض من هم سر باز کرد. دستانت را بالا آورد و بر لب گذاشت و اشک ها بر صورت او و دستان تو جاری شد. همه جای دستت را بوسید. انگشتانت، بازوانت، من به هق هق افتادم:
🌸-آقای من، سرورم......فرزندم، طفلت را چه شده؟
صورت پر اشکش را از صورت تو بالا آورد و حال مرا که دید گریه اش پر صدا شد:
-دستانش را قطع می کنند!
یک لحظه دنیایم تمام شد. مبهوت شدم؛ خدا تو را به من نداده بود که غصه ات را بخورم، داده بود تا غصه از دل پدرت امیرالمومنین برداری.
پس چه می گفتند؟ قرار بود چه بشود؟
🌸-برای چه آقا؟
نگاه از تو به حسین انداخت و صورت مظلومش:
-برای دفاع از حسین!
نوری بر دلم تابید. برای دفاع از حسین (ع). همان نور اما به اشک نشست! دفاع از حسینم؟ مگر حسینم را چه می شود؟
وای بر من. چه کسی معترض او می شود؟ سربرگردانم سمت مولایم:
-حسینم سر به سلامت دارد، اگر عباسم برایش فدا شود؟
میرو_علمدار
#عاشورا #امام_حسین(ع) # محرم
بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🌸 ایستاد عباس مقابل امامش حسین (ع). نگاهش تار و روشن بود.
لب های خشک را که می دید از اشک تار می شد و خیل لشکر دشمن را می دید و علمداری خودش، با نگاهی روشن همه جا را زیر نظر می گرفت.
🌸 مخصوصا حالا، حالا که تنها خودش مانده بود برای اباعبدالله، تنها یک سرباز مانده بود؛ خودش بود که علم را با صلابت بر پا نگه داشته بود.
دشمن علم را می دید و حرکت باد میان پرچم را؛ می فهمید عباس هست و حسین، ابالفضل دارد و جرئت نمی کرد پیش بیاید.
🌸از روز اول که ساکن کربلا شدند نه، از همان مدینه که قدم به راه گذاشتند، یک جمله همه را عقب می راند:
-ابالفضل العباس هم همراه حسین است.
حالا صلابت عباس با دیدن لب های خشک مولایش، با اشک عطش کودکانش، شکسته بود.
میرو_علمدار
#امام_حسین #عاشورا #محرم
بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
روایت زندگی و مجاهدت حضرت ابالفضل العباس"سلام الله علیه" از زبان مادر بزرگوارشان
...
قسمتی از کتاب:
اینجا کنار شما که می نشینم، انگار که بر بالای تاریخ نشسته ام و دارم برای همه ی سال های دور پیش رو و همه ی انسان های نیامده در این دنیا پیشاپیش داستان جوانمردی می گویم. تعلیم راه و رسم مردانگی می دهم و امتداد سبک پهلوانی پدرت علی را درس می دهم. هر چه نباشد، تو به رسم و سبک علی قد به آسمان کشیدی و در کنار گوش تو، پدرت زمزمه ی رسم های الهی را داشته است.
پ.ن:داستان ها وقتی زیبا میشوند که مادر شروع به گفتن کند! یکی بود ... یکی نبود . . !
#میر_و_علمدار
#محرم #امام_حسین
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
مادر باشی و کنار صورت قبری که برای ثمرهی زندگیت درست کردهای داستان تعریف کنی مگر میشود که بر عمق دل و جان ننشیند؟
.
نگاهی متفاوت به ماجرای غدیر و کربلا را از زبان ام_البنین در کتاب میروعلمدار بخوانید...
.
.
برگــــ🍀ـــے از ڪتاب:
.
مادر نشدے! مادر نیستے! یڪ دنیایے دارد مادرـے خاص خودش!
وقتے مےگویم دنیا ، یعنے
زیبایے و شڪوهش،
تلخے و شیرینےهایش،
اصلاً بهار و تابستان،
پاییز و زمستانے دارد دنیای مادرـے ڪہ بےنظیر است.
هیچڪس جز دل و جان و اندیشهی مادر، عمق و ارزش و روح آن را درڪ نمےڪند.
نمےشود هم، قصهی این دنیا را برای ڪسے گفت. اصلےترین و نابترین قصهی دنیا، همین است.
تا دنیا بوده و بوده و هست هم، شنیدنےترین داستان را اگر مےخواهی گوش بدهی، بگو یڪ مادر، بنشیند مقابلت؛ همان اول ڪه بگوید یڪے بود، یڪے نبود… تو مطمئن مےشوی که داستان آن مادر با بقیه فرق دارد...
#میر_و_علمدار
#امام_حسین
#محرم #عاشورا
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
" الحق که به تو نام قمر می آید… ای ماه ترین عموی دنیا عباس "
🌸کتاب میر و علمدار نوشته نرجس شکوریان فرد است. این کتاب در رابطه با زندگی و مجاهدت حضرت ابالفضل العباس سلام الله علیه از زبان مادر بزرگوارشان است.
🌸که از زمانی که حضرت علی ( ع) با مادر بزرگوارشان ازدواج می کنند شروع می شود و به شهادت حضرت ابوالفضل و روز عاشورا خاتمه می یابد.
🌸کتاب باقلم ساده و دلنشین به روایت مادرانه زندگی حضرت ابوالفضل العباس می پردازد.
بریده کتاب📖
مادر یک قصه ای دارد این آب که من هم نمیدانم چیست. فقط دریافتهام که خلقت عالم از آب است و انسان هم. آب داستان اصلی است که در دشت کربلا با تو به هم جمع شد. هر دلی که با محبت حسین عجین است از آب دست تو سیراب شده است. تو منشا خیرترین خیرهای عالمی، سقایی! سقا!🥀
#میر_و_علمدار
#امام_حسین
#عاشورا
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar1400
«دوستان بزرگوارم سلام.
درخت های مقابل خانه ی ما تصمیم گرفتند که به پاییز سلام کنند، آن هم در تابستان.....
درخت ها تشنه اند....
ما در طول روز آب های زیادی را دور می ریزیم. تا به حال هنگام شستن برنج دقت کرده اید؟ چقدر آب در چاه ظرفشویی فرو می رود.
من برای شستن دو پیمانه برنج یک سطل سه کیلویی آب جمع کردم.
اگر هر خانواده فقط آب حاصل از شستن برنج یا میوه را جمع اوری کندو فقط درختان محل زندگی خود را آبیاری کند، سایه ی درخت های زیبا بر سر کوچه هایمان باقی می ماند.
در این شرایط کم آبی ، آبیاری گیاهان با آب شرب هم به نوعی عدم مدیریت محسوب می شود.
درختان مان را سیراب کنیم با آبهایی که بیهوده هدر می روند...
هوای شهرم را دارم.
تغییرات از خودمان شروع کنیم...🍏♥️»
🌊من و تمام دنیا از شما میخوایم که در این باره جدی باشید. درباره آب! آب.... آب...
همه کار ها و تغییرات بزرگ از یک جایی شروع شدند! از یک نفر... شما شروع کننده این حلقه و جریان زلال باشید... فکر کنید ببینید چجوری میتونیم جلوی هدر رفتن آب رو بگیریم؟؟ از همون چیزی که اول به ذهنتون رسید شروع کنید.💪🏻😎🌊
.
راستش اینکه این پست هم زمان شد با ماه محرم برام جالب و غم انگیز بود...🥀
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
سلام بر مولای تشنه لبم...
.
.
.
🔙
| ازتون میخوام دغدغه مند باشید و کمک کنید این پست و مطلب دیده بشه🙏🏻
ارسال کنید برای دوستانتون و شما آغاز گرِ این حلقه بین اطرافیان تون باشید.♥️|
.
🏴این کتاب یکی از چندین کتابیه که از روی صدای یک امیر نوشته شده. امیری که اونقدر تو رو دوست داشته که سال ها پیش همه دارایش، همسرش، فرزندانش، خواهر و برادرش، بهترین دوستانش رو فدا کرد که شاید الان وسط این همه شلوغی، بشنوی صداشو..
🏴حس کنی دوست داشتنشو.. و بخوای از اون بیشتر و بیشتر بدونی.
امیر من اثری است از مجموعه آثار خانم نرجس شکوریان فرد که در تابستان ۹۸ توسط انتشارات عهد مانا و در ۵۸ صفحه به چاپ رسیده است.
🏴این کتاب حاوی ماجراهایی است کوتاه و خواندنی که بازیگران آن یا کسانی هستند که با بی معرفتی راه را بر امام زمانشان در صحرای کربلا بستند، یا کسانی که تنها ساکت و مشغول به دنیای خود بودند و یا آنان که او را شناختند و لبیکش گفتند. پیشنهادی است خواندنی و دوستانه به تمامی جوانان و به خصوص نوجوانان دانای کشورمان.
#امیر_من
#امام_حسین(ع)
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🏴 حسین(ع) شیرین شده بود و صفا داده بود به خانه!
اما
هنوز به سخن نیامده بود.
آن روز وقت نماز، خودش را رساند مسجد.
🏴ایستاد کنار رسول خدا، رو به قبله.
پیامبر همیشه از دیدن او حال دیگری پیدا می کردند.
حسین چشم دوخته بود به لب های رسول خدا که صدای تکبیر رسول خدا بلند شد.
مسجد ساکت بود و نگاه پیامبر به صورت ولب های حسینش.
🏴 دوباره تکبیر گفتند، حسین تنها نگاه کرد.......
هفتمین تکبیر رسول خدا بود که حسین برای اولین بار لب گشود و اولین کلامش شد؛ الله اکبر!
همین هم شد سنت خوب برای راندن شیطان؛ هفت تکبیر پیش از شروع نماز!
#امیر_من
#امام_حسین(ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🏴عبدالله بن عباس نشسته بود نزد حسین (ع) کنار خانه ی خدا!
نافع نامی می آمد کنار ابن عباس و گفت:
-خدایی را که می پرستی برایم توصیف کن!
ابن عباس ماند که چه بگوید. سکوتش طولانی شد. حسین به نافع فرمود:
-بیا تا من برایت بگویم!
🏴نافع به تندی گفت:
-از تو نپرسیدم!
ابن عباس برآشفت:
-خاموش باش! از زاده ی رسول خدا بپرس که او خاندان نبوت است و معدن حکمت!
نافع نگاهی به آرامش حسین کرد و با اکراه گفت:
-خدا را برایم توصیف کن!
امام اما نگاهی پر مهر به او انداختند و فرمودند:
-خدا را همان گونه برایت توصیف می کنم که خود خدا فرموده است؛
🏴با حواس درک نمی شود!
با مردم سنجیده نمی شود!
نزدیک است اما نه چسبیده!
دور است اما دردسترس!
یگانه است اما جزء جزء نیست! و هیچ موجودی مثل خدا لایق پرستیدن نیست!.......
حس می کردم که کلام امام همان اندیشه ایست که دوست داشته نسبت به خدا بشنود........
#امیر_من
#امام_حسین (ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🏴مرد از شام آمده بود مدینه! دیار پیامبر اسلام.
حسین بن علی را میان مسجد دید. زیاد شنیده بود که همه ی بلاها و اتفاقات نامطلوب جامعه ی مسلمین تقصیر او است.
رفت مقابل اباعبدالله ایستاد. چشم بست و دهان باز کرد؛ هرچه می توانست ناسزا گفت.
امام صبورانه گوش دادند تا مرد همهی حرف هایش را زد.
دهان که بست، فرمود:
🏴-اهل شامی؟
مرد فکر نمی کرد که با این برخورد روبرو شود. به علی و حسین گفته بود منافق.....لعن شان کرده بود........تمام بدبختی ها را از آنها دانسته بود و حالا انتظار نداشت این آرامش را و این مدارا را؛
-بله. از شام آمده ام!
-می دانم. شامی ها این طوری هستند. بیا مهمان خانه ما باش!
نگاه و آرامش کلام حسین (ع) برای دل مرد مثل نسیم بود و برای ذهن پر از شهبه و اما و اگرش مثل پتک:
🏴_مهمان ما باش. غذایی بخور...... استراحت بکن!
خانه ی حسین را که دید، محبتش را که چشید، زندگی ساده و عبادتش را که نگاه کرد تازه فهمید دستگاه تبلیغاتی معاویه چقدر وسیع و بالاتر از آن چه قدر خائن است.
هرچه از علی و از حسن بد گفته بودند، هرچه بر علیه حسین فریاد زده بودند همه دروغ بود تزویر!
خودش که بعداً می گفت:
-آن روز دلم می خواست زمین دهان باز کند و من را ببلعد!
#امیر_من
#امام_حسین
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🏴زینب (س) بود و رباب (ع) رقیه (ع) وبچه های دیگر.........
فرزندان حسین (ع) که دست بسته و گرسنه و تشنه به دنبال کاروان سرها می بردند به سمت شام!
🏴در شهرها به همه گفته بودند کاروان غیر مسلمان ها را دارند می آوردند......
و زینب نه کافر بود و نه مرتد و نه مسیحی......
اسیر جنگ روم نبود، بلکه دختر پیامبر بود!
🏴به خاطر تبلیغات دشمن، و معرفت کم مردم،
یاری نکردن مدعیان دین داری؛ یزید حاکم شد و حسین سربر نی!
🏴مردم اگر عوامانه گوششان را در اختیار هر گوینده و هر شبکه و هر کانال بگذارند......
می شود همین......
ناسزا گفتن به رهبر جامعه و خنده های مستانه یزیدی ها!
تبلیغ، دل های ساده لوحان بی معرفت را با خودش همراه می کند؛ میماند، حسین....تنها!
#امیر_من
#امام_حسین(ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌸فضّه خدمتگزار عالم و شهیر حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و راوی حدیث از آن بانوی بزرگ است.
در کتب تاریخی، برای نخستین بار در دوران اولیه بعد از هجرت رسول اکرم(ص) به مدینه، از این بانوی پرهیزکار نام برده شده است.
🌸آن ایام آیهای نازل شد که پس از آن پیامبر اسلام فضه را برای کمک و یاری بانوی عالمین به منزل حضرت زهرا (س) فرستادند.حضرت فضه در مقام والایی از ایمان و تقوی قرار دارد. ایشان در نطق و خطابه قهرمان زبردستی بوده و علاوه بر افتخار خدمت به حضرت زهرا (سلام الله علیها)، سراسر زندگی این بانوی
نمونه، از خلوص و معنویت موج میزند.
🌸آنطور که تاریخ گواهی میدهد، این زن والامقام در مدت بیست سال از زندگی خود حتی گفتوگو و مکالمات عرفی خود را هم با آیات قرآن کریم بیان میکرد.
#شبیه_مریم
#فضّه
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
بخشی از متن کتاب :
" روزها و شبها یکی پس از دیگری میآمدند و میرفتند . زمان در گذر بود . ولی روزها دیگر مانند همیشه برای فضه تکراری نبود .
او همواره کنار بانویش فاطمه بود و به علم آموزی و حفظ آیههای قرآن و تفسیر آنها مشعول بود .
...
فضه وقتی به خانه رسید پیامبر در منزل بانویش بود. بانویش فاطمه حریرهای برایشان آماده کرده بود و امایمن نیز ظرفی ماست ، کره و مقداری خرما هدیه داده بود . پیامبر وضو گرفت و به سوی قبله ایستاد و مدتی دعا کرد . آنگاه با چشمانی پر از اشک سر به سجده گذاشت .
...
از آینده ای باخبر شده بود که طاقت شنیدنش را نداشت . گریه کنان از جفای روزگار و مردمان نااهل به پروردگار شکایت کرد . نفهمید چقدر گذشته است . ناگاه به خودش آمد و در دل به خودش نهیب زد که آنها از او سزاوارترند .آنها مستجاب الدعوهاند و به راحتی توان تغییر هر چیزی را دارند اما این سرنوشت را هرچند سخت و جانکاه پذیرفتهاند ، پس به یقین رسید که این امتحان الهی از سوی پروردگار عالمیان است . مصمم و با اقتدار از جا بلند شد و محکم ایستاد . با خودش عهد کرد تا لحظه ای که زنده است کنار اهل بیت پیامبر بماند و تا جان در بدن دارد از آنها دفاع کند . "
#شبیه_مریم
#فضّه
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌸به فضه اتاقی اختصاص داده شد. او ناباورانه قدم برداشت و به اتاق رفت. چگونه ممکن بود به کنیزی اتاق بدهند. فضه هنوز مبهوت بود؛ دستش را چند بار محکم روی گونه اش زد تا ببیند خواب است یا بیدار. بیدار بود.
🌸 صلیب کوچکی را روی یکی از طاقچه های کوچک اتاق گذاشت و با شعفی که در وجودش موج می زد از اتاق بیرون آمد. فاطمه بانوی خانه، کارها را با فضه تقسیم کرد؛ یک روز خودش کارهای خانه را انجام می دهد و روز دیگر فضه.
🌸فاطمه با مهربانی و ادب از او پرسید:«خمیر را درست می کنی یان نان می پزی:»فضه که هنوز مبهوت چهره زیبا و دوست داشتی فاطمه بود یک باره به خودش آمد.
🌸او مشعوف از اینکه برایش منزلتی این چنین قائل شده اند و همانند بانوی خانه نظرش را جویا می شوند ذوق زده و هول گفت:«خمیر درست کردن و آوردن هیزم با من.»
#شبیه_مریم
#بریده_کتاب
@maghar98
🌸فضه صدایی شنید که می خواست وارد شود. فاطمه ایستاد و پدرش را به داخل دعوت کرد. باز هم ضربان قلب فضه به قدری زیاد شد که گمان کرد الان است قلبش از سینه اش بیرون بیاید.
🌸او می توانست فارقلیط را از نزدیک ببیند و با او هم کلام شود. سرپا شور و شوق بود. فاطمه تمام قد به احترام پدر ایستاده بود. پیامبر که وارد شد فاطمه دست ایشان را بوسید و در جای خود نشاند و پیش روی ایشان مودّب نشست.
🌸فضه که همراه زینب همچنان مشغول درست کردن خمیر بود به دستهایش نگاه کرد که از فرط هیجان می لرزید. با پیامبر سخن گفته بود 《از دهکده کوچکشان و پدر عزیزش که سال ها در انتظار دیدار فارقیط زمانه مانده بود.》
#شبیه_مریم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌸ام ایمن پیش فضه خندید و گفت: « یک شب خواب دیدم که تکه ای از اعضای پیامبر در خانه من افتاده است. این خواب من را پریشان کرد و تمام شب را تا صبح به گریه گذرندام.
🌸همسایه هایم به پیامبر خبر دادند و ایشان من را خواستند و علت را جویا شدند. به ایشان عرض کردم خواب بدی دیدم و برای گفتن آن عذر آوردم.»
🌸ام ایمن با یادآوری این خاطره لبخدی برلبانش ظاهر شده بود و به چهره فضه که تعجب از چشم هایش گشاد شده بود، نگاه کرد و ادامه داد:
🌸-پیامبر فرمود:«تعبیر خوابت نه آنگونه است که پنداشتی.»، با شنیدند سخنان ایشان جرئت یافتم و خوابم را بازگو نمودم. پیامبر فرمود: «چه خواب نیکی! همانا از فاطمه پسری به نام حسین متولد می شود که حضانت و پرستاری او با تو خواهدبود.»
#شبیه_مریم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
مگر یک شهر چقدر ظرفیت دارد؟
نکند این سیل جمعیت که لابد از صبح همین شکلی بوده، از این طرف شهر وارد میشود و به همین حالت از آن طرف شهر خارج میشود؟ شاید هم این چند روز شهر گشاد میشود و جا باز میکند؟ بعید هم نیست!
شاید این ایام امام حسین کربلا را میسپارد به علمدارش.
شهردار که او باشد، دیگر همه چیز ممکن است.
شهر اندازه یک کشور، کش میآید و بعد که همه را بغل کرد، فشارشان میدهد.
آنقدر به هم نزدیکشان میکند که دلهاشان به هم گیر کند.
اخبار و احوالشان در هم گره بخورد.
از غریبگی مسافتهای دور و دراز در بیایند و مثل مردم یک دهکده به هم نزدیک شوند.
دهکدهای که انگار زادگاهشان بوده و خانه پدری را هنوز هم دلشان نیامده بفروشند و هر سال اربعین، میعادگاهی است که همه رفتهها و هویت گم کردهها برمیگردند به وطنشان.
به هویتشان.
به خاکشان.
خاکی که برایشان مقدس است آنقدر که مُهر نمازشان کردند و هر بار که خدا را سجده میکنند سر بر خاک دهکدهشان میگذارند.
هر بار ذراتی میکروسکوپی از مُهر کربلا میچسبد روی پیشانیها و هواهای سرگردان روی مغز را به مِهر کربلا تبدیل میکند.
مِهرِ بیپاسخ، انباشته که بشود، بیقرار میکند.
چیزی که باعث میشود هر سال کوله پشتیهایشان را بردارند و پیاده راه بیفتند سمت کربلا.
کربلا که نه؛ دهکدهای که میتواند اندازه یک کشور کش بیاید و شهردارش همان علمدار است ...
سر_بر_خاک_دهکده
بریده_کتاب
#حضرت_رقیه (ع) #اربعین #امام_حسین (ع)
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
شهیدانه
میگویند عاشورای اصلی هم توی مهر بوده . دستهایم را روی دهان و بینیام میگذارم و یک های بلند میکنم . یعنی از زن و بچه امام کسی مثل من سرمایی نبوده که از سرما نتواند بخوابد؟ آن شبی که خیمهها سوخت و بچهها به بیابان پناه بردند ، چه ؟ سرما اذیتشان نکرده؟ همیشه گرمای ظهر عاشورا و داستان عطش اشکم را در میآوردند ؛ اما این اولین باری است که سرمای نیمه شب این بیابان را تصور می کنم و اشک میریزم .
آنها که مثل من کت پشمی ریزبافت برند فلان تنشان نبوده که از سوئیس خریدهام و برای سرمای استخوان سوز آنجا طراحی و بافته شده . آنها که مثل من در امنیت کامل بین مادر و خواهرشان نخوابیده بودند که دلشان هم ، مثل تنشان نلرزد . پدرشان بهشان قول چند ساعت بعد را نداده بود که لبخند روی لبشان بیاید و به شوقش سرما را تحمل کنند . اربعین را بگو . اگر عاشورا توی مهر بوده اربعین لابد اواخر آبان میشده یا اوایل آذر ؛ یعنی از این شبها هم سردتر. ۱۳۷۹ سال پیش هم که اینجا هنوز بیابان بوده . بی هیچ سازه و ساختمان و چادری . زایران اربعین آن سال چطور به عشق دیدن آقای غریبشان سرمای شبها و گرمای روزها را تحمل کردهاند .
محسن میآید و مینشیند پایین پایم و به فکرهای من میخندد . خودن را با بچههای امام حسین و جابر مقایسه می کنی؟ همین بچههای گردان ۹ در سرمای اسفند ، بالای قلههای بازیدراز ، چطور توی سنگرهای مرطوب و یخزده هفتهها میماندند و صدایشان در نمیآمد؟ حسن آقا هم اضافه می شود . مگر خودت ننوشتهای که در آن پرتاب اول موشکی ، مایعات درون هواسنجها یخ زد و پرتاب عقب افتاد؟ آن نگهبانی که یادمان رفت خبرش کنیم که پرتاب لغو شده را یادت هست؟ تا صبح مانده بود بالای تپه . تک و تنها . توی ظلمات و سرما . حاج ناصر هم بود ازش بپرس چقدر سرد بود؛ ولی به جایش محمد شمس میآید : تا حالا توی سرمای بهمن رفتهای توی آب اروند ؟"
واین بخش به توصیه همسر : " به نظر میرسد همه اربعینیها مال یک کشورند و دیگران همه مال کشوری دیگر . هرکس با هر رنگ پاسپورتی یا اربعینی است یا غیر اربعینی . یا حسینی است یا غیر حسینی . در دنیا شاید دسته بندی دیگری هم وجود نداشته باشد.
سر_بر_خاک_دهکده
#حضرت_رقیه (ع) #اربعین #امام_حسین (ع)
بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
maghar98@
🔺 روایت یک نویسنده از پیاده روی اربعین به همراه چهار محافظش
.
📚 زنی که روزی به دهکده خاک بر سر سفر کرده حالا به دهکده ای سفر می کند که دوست دارد سر بر خاکش بگذارد. دهکده ای که شهردارش همان علمدار کربلا است.
📚 فائضه غفار حدادی نویسنده کتاب خط مقدم این بار قلمش رنگ و بوی اربعین می گیرید و از سفری می نویسد که سراسر رحمت و است و جاذبه، رحمت واسعه از سفره ارباب که در عالم پهن شده و جاذبه ای مغناطیسی که کل عالم را به خود مجذوب کرده است.
📚 خالق کتاب دهکده خاک بر سر اثر جدیدی را خلق کرده که در آن به مقایسه تجربه سفر به اروپا و سفر به عراق را به تصویر می کشد. کتاب سر بر خاک دهکده روایتی است جذاب و خواندنی از پیاده روی اربعین، کتابی ملازم با اشک و خنده ی توامان.
سر_بر_خاک_دهکده
#حضرت_رقیه (ع) #اربعین #امام_حسین (ع)
#معرفی_کتاب
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
ما دهه شصتی ها توی صف بزرگ شدهایم و در این رشته تخصصی برای خودمان کسی هستیم! همه آن سال ها که من دوران جنینی و نوزادی و نوپایی و خردسالی را می گذراندم، بابا جبهه بوده و من و مامان دوتایی صف های مختلف را با استقامت خودمان از پا درآورده ایم. اما تا حالا صف سیم کارت نایستاده بودم که آن را هم الحمدلله تجربه کردم.نوبتم که میرسد یکی اطلاعات پاسپورتم را توی تبلتی وارد میکند و همان تبلت را بلند میکند و بدون اینکه اجازه بگیرد از صورتم عکس میگیرد. از مراحل خرید است گویا! یکی هم پول را میگیرد و بسته سیم کارت را تحویل میدهد. چند نفر سرپا بین مردم می چرخند و سیم کارت های جدید را برای آنها که مایلند توی گوشی می اندازند و چک میکنند که فعال شده باشد. خودم را به اولین نمونه از آنها می رسانم. سرش شلوغ است. خودم سنجاق ته گرد دارم. سیم کارت را میاندازم و میدهم که فقط فعالش کند. به محض فعال شدن اینترنت چشمان مرد از تعجب گرد میشود. چند لحظه طول میکشد که بدانم چه اتفاقی افتاده. تلگرام گوشی من از دهم اردیبهشت که فیلتر شده تا این لحظه که ششم آبان نود و هفت است باز نشده. اینجا که دیگر تلگرام فیلتر نیست، به محض اتصال به اینترنت بالای هزار پیام روی آن آمده! مامور فعالساز در حالی که گوشی ام را پس میدهد، با دست اشاره میکند به تلگرام و می خندد. لابد فکر کرده این همه پیام در همین یک و نیم ساعتی که توی هواپیما بودهام آمده و احتمالا من خیلی آدم خفنی هستم که دوستان و هوادارانم در هر ساعت برایم هزاران پیام میفرستند.
#سر_بر_خاک_دهکده
#امام_حسین(ع
#بریده_کتاب
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98