بریده ای از کتاب:
دوستانم دست زدند و گفتند: «قدم! یااللّه بقچه را بگیر.» هنوز باور نداشتم صمد داماد است و این برنامه برای من که عروس بودم، گرفته شده است. به همین خاطر گفتم: «شما بروید بگیرید.»
یکی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هلم داد روی کرسی و گفت: « زودباش. » چارهای نبود، رفتم روی کرسی بقچه را بگیرم.
صمد انگار شوخیاش گرفته بود. طناب را بالا کشید.مجبور شدم روی پنجهی پاهایم بایستم، اما صمد باز هم طناب را بالاتر کشید.
صدای خندههایش را از توی دریچه میشنیدک. با خودم گفتم: « الان نشانت میدهم. » خم شدم و طوری که صمد فکر کند میخواهم از کرسی پایین بیایم، یک پایم را روی زمین گذاشتم. صمد که فکر کرده بود من از این کارش بدم آمده و نمیخواهم بقچه را بگیرم. طناب را شل کرد؛ آنقدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم.
صمد، که بازی را باخته بود، طناب را شلتر کرد. مهمانها برایم دست زدند.
صمد باز هم سنگ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسریهایی که آخرین مدل روز بود و پارچههای گرانقیمت و شیکی که همه را به تعجب انداخت. مادم هم برای صمد چیزهایی خریده بود.
آنها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. کفش و لباس زیر و جوراب، با یک پیراهن و پارچهی شلواری و صابون و نبات. بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود به بقچه وصل کرد و گفت: « قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بکشد. »
مانده بودم چطور صدایش کنم. این اولین باری بود که میخواستم اسمش را صدا کنم. اول طناب را چند بار کشیدم، اما انگار کسی حواسش به طناب نبود. روی پشتبام میرقصیدند
@maghar98
متن تقریظ رهبر انقلاب بر این کتاب -که خاطرات خانم قدمخیر محمّدیکنعان از همسر شهیدش (سردار حاج ستار ابراهیمی هژیر) و به قلم خانم ضرابیزاده میباشد- بدین شرح است:
بسمهتعالی
رحمت خدا بر این بانوی صبور و باایمان؛ و بر آن جوان مجاهد و مخلص و فداکاری که این رنجهای توانفرسای همسر محبوبش نتوانست او را از ادامهی جهاد دشوارش باز دارد.
جا دارد از فرزندان این دو نیز تقدیر شود. سيدعلی خامنهای
ذهن همانطور به کتابها نیاز دارد
که شمشیر نیاز به
سنگ چاقو تیز کن دارد ؛
تا تیزی خود را حفظ کند...
☕️📚
#فرهنگ_كتابخوانی
@maghar98
سیر داستان
داستان دلدادگی یک کشیش مسیحی است که در مسکو زندگی میکند. او کتابها و آثار خطی و قدیمی بسیاری دارد و به این کار عشق میورزد. وقتی یک نسخه قدیمی از مردی تاجیک به دست او میرسد، علاقهمند میشود که کتاب را از او بخرد، اما مرد تاجیک کشته میشود و از اینجا به بعد، کشیش روسی پا در مسیری میگذارد که به شناخت امام متقین، امیرالمؤمنین، علی (ع) منتهی میشود. کشیش به خاطر حفظ جان خود مجبور به ترک مسکو میشود و به بیروت میرود. او کودکیها و بخشی از عمرش را در این شهر گذرانده و پسر، عروس و نوهاش در آنجا زندگی میکنند. علاوه بر این، او در پایتخت لبنان، دوستان و محققان فراوانی از جمله «جرج جرداق» نویسنده کتاب «الامام علی صوتالعدالهالانسانیه» را دارد که میتوانند در کشف شخصیت امام علی (ع) به او کمک شایانی کنند. این کشیش روسی با مطالعه آثار فراوانی از نویسندگان مسیحی و اهل تسنن، امیر مؤمنان را به نیکی میشناسد و از موعظهها و پندهای آن امام در سخنرانیهای خود استفاده میکند. او همچنین، سخنان شیوای حضرت علی (ع) را سرلوحه زندگی خود قرار میدهد و توصیههایی در باب مرگ و جهان پسین به فرزندش دارد. داستان با دستگیری جنایتکارانی که به خاطر به دست آوردن نسخه خطی، هم دست به قتل مرد تاجیک زده و هم از کلیسا و منزل کشیش سرقت کردهاند، خاتمه مییابد و کشیش که آرامش از دست رفته را بازیافته است، همراه با همسرش به مسکو برمیگردد؛ گویی که او تعالیم علی (ع) را به عنوان بهترین و ارزشمندترین سوغات بیروت به خانه برده است؛ چرا که چمدان حاوی کتاب قدیمی و سایر آثار خریداری شده از سوی کشیش در فرودگاه جابهجا شده و او با چمدان دیگری به خانه رفته است.
@maghar98
برشی از کتاب:
جرج گفت: کلام همه پیامبران و عدالت خواهان جهان ،شبیه کلام علی ست.برای همین من اسم کتابم را گذاشتم علی صدای عدالت انسان .
کشیش گفت: برای همین امروز پیش تو هستم تا درباره ی علی بیشتر بدانم .
جرج گفت: برای شناخت علی باید به وجدان خودت رجوع کنی پدر و تعصب مسیحیت را از خودت دور کنی و علی را با هیچکس قیاس نکنی جز خودش…
@maghar98
برشی از کتاب
سرگئی گفت:"ولی پدر این کار به نوعی تبلیغ دین اسلام است!"
کشیش تبسمی کرد و گفت:"نه سرگئی،این کار تبلیغ نیست؛در واقع آرام کردن دلهاست،کلامی است کخ به مردن آرامش خواهد داد."
سرگئی گفت:"برای من خیلی عجیب است پدر!شما با خواندن این کتاب ها از گذشتخ هایتان فاصله گرفته اید.تا آنجا که یادم هست،هیچ وقت با هیچ مسلمانی دوستی و مراوده نداشته اید.حالا می خ اهید سخنان امام مسلمانان را مثل سخنان عیسی مسیح در کلیسا بخوانید!"
کشیش گفت:"آنچه من فهمیده ام این است که علی شخصیتی است که در یک دین نمی گنجد.او به یک دین تعلق ندارد."
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98