...... پیرامون شخصیّت شهید عبدالحسین برونسی
در سال 1321 هجری شمسی و در روستای گلبوی کدکن از توابع شهرستان تربت حیدریه، دیده به جهان گشود. از همان اوان کودکی، خون ستیزه با ستم و طاغوت در رگ هایش جریان داشت. در پی مشاهده رفتاری شنیع از معلّم طاغوتی اش با یکی از همکلاسی های دختر، در کمال ادب و احترام از والدین اجازه ترک تحصیل می گیرد و با موافقت آنها، روانه مکتب خانه می شود. این پایبندی به اصول و اعتقادات دینی، موجب آزار و اذیّت وی از سوی افسران رژیم طاغوت در دوران سربازی نیز می گردد. در سال 1347 در مسیر ازدواج با دختر یک خانواده روحانی، قدم در راه اثبات عقایدش برمی دارد و با اجرای طرح اصلاحات ارضی از سوی محمّدرضا شاه، روستا را مناسب ادامه زندگی نمی بیند و با خانواده، جهت سکونت راهی مشهد مقدّس می شود. جهتِ یافتن کار مناسب، چند شغل عوض می کند و در نهایت با دیدن بی عدالتی های فراوان از سوی صاحبان مشاغل، همچون کم فروشی و غِش در معامله، سرانجام به کار سخت و جانفرسای بنّایی، جهت کسب روزی حلال روی می آورد. به عنوان یک مبارز پرشور انقلابی، بارها مورد شکنجه های وحشیانه ساواک قرار می گیرد و سرانجام، با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت گروه ضربت سپاه در می آید.
با شروع جنگ تحمیلی، وارد عرصه پیکار حق علیه باطل می گردد و این آغاز جدید برای زندگی شهید است. ارائه لیاقت ها و ایثارهای فراوان، از وی در میدان نبرد یک اسطوره می سازد. او در ظاهر، بنّایی ساده بود اما در باطن، قابل تامّل و تدبّر! این دلاورمردی ها موجب می گردد تا عراقی ها برای سرش جایزه بگذارند و حتّی تیپ عبدالله را که تیپ خط شکن به فرماندهی شهید برونسی بود، تیپ عبدالله به فرماندهی بروسلی می خوانند. (عاکف، 1387: 233) آخرین مسئولیت این شهید دلاور، فرماندهی تیپ جوادالائمه(ع) بود که با همین عنوان در عملیات بدر و در روز 1363/12/23 به درجه رفیع شهادت نائل می آید.
..... تحلیل اصول عرفان در شخصیّت شهید عبدالحسین برونسی
....... اخلاص و پاکیِ نیّت
امام الموحّدین و امیرالمؤمنین علی(ع): «سَیّئهٌ تَسوُکَ خیرٌ عِنداللهی مِن حَسَنَهٌ تُعجِبُکَ: سیّئه و بدی که تو را اندوهگین سازد، نزد خدا بهتر است از حسنه و خوبی که تو را به خودبینی و سرفرازی وادارد». (نهج البلاغه، حکمت 43)
در کتاب «کشف المحجوب» و درتعریف اخلاص از قول مالک بن دینار آمده است: «... چنانکه جسد بی روح جمادی بود، عمل بی اخلاص هبایی بود.»(هجویری، 1383: 138) شهید عبدالحسین برونسی، نمونه ای والا از اخلاص در عمل بود. وی همواره خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خود می دید و هیچ گاه انگیزه خود را از کردارش به زبان نمی آورد بلکه جامه عمل پوشاندن به گفتار، نیّت پاک درون خویش را عینی و ملموس می ساخت.
#خاکهای_نرم_کوشک
#شهید_برونسی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهید با رفتن به آبادی زادگاه، سه تا از نوجوان های،روستا را جهت آموزش درس های طلبگی با خود به مشهد می آورد و خود، هزینه ی تحصیل و معاش شان را تامین می کند و....« خودش هم شروع کرد به خواندن درس های حوزه، روزها کار و شب ها درس. همان وقت ها هم حسابی درگیر مبارزه با رژیم شده بود.» (عاکف، 1387: 28) حتّی برای کسب روزی حلال، گویی در راه خدا مجاهده می کند که در این باره حجّت الاسلام رضایی می گوید: «بهتر و محکم تر از همه، او کار می کرد. خستگی انگار سرش نمی شد. به طرز کارش آشنا بودم. می دانستم برای معاش زن و بچّه اش، مثل مجاهد در راه خدا عرق می ریزد و زحمت می کشد. توی گرم ترین روزهای تابستان هم بنّایی اش تعطیل نمی شد.»(همان: 40) این تلاش و مجاهدت بی دریغ شهید در صحنه های نبرد و در میدان جنگ نیز به طور ناخودآگاه، در روحیّه هم رزمان تأثیر مستقیم می گذاشت و آنها را نیز همپای شهید، به جهاد در راه خدا فرا می خواند. حمید خلخالی، (همرزم شهید)، در این باره می گوید: «در تمام این مدّت، چیزیکه روحیه بچه ها را بالا می برد و باعث می شد خم به ابرویشان نیاید، حضور خود عبدالحسین بود. جدیّتی که داشت، کم نظیر بود. در آخرین قسمت کار، خود او تمام مسیرها را دقیقاً چک کرد. فرمانده گردان ها و گروهان ها و دسته ها را از مسیر عبور داد... همه را نسبت به مسیر و عوارضش توجیه کرد...» و در ادامه می افزاید: «بعد از عملیات، پاکسازی سریع شروع شد. عبدالحسین در جزئی ترین کارها، همپای بچّه ها بود. به سنگرها سرکشی می کرد، اسیرها را می فرستاد عقب، حتّی در جمع کردن اجساد دشمن کمک می کرد...»(همان: 196 و 195) این روحیّه فداکارانه و این ایثار و از خودگذشتگی ها، ثمره وجودی سرتا پا عشق به میهن و اهل بیت پاک عصمت و طهارت است. سید کاظم حسینی در جای دیگر از این روحیّه، این گونه سخن می راند: در «جبهه همیشه مشکل ترین کارها، شکستن خطوط دشمن بود. او هم بین تمام کارها، همیشه سخت ترینش را انتخاب می کرد و به عشق دین و مکتب، با همه وجودش برای به انجام رساندن آن، مایه می گذاشت.»(همان: 201)
#خاکهای_نرم_کوشک
#شهید_برونئی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
از دیگر کارهای او رساندن_آبوتغذیه به نیروهای در گیر در خط مقدم بود.
اما مهمترین کار فرهنگی هادی ذوالفقاری برگزاری نمایش دستاوردهای حشدالشعبی در ایام اربعین بود.🏴
هادی اصرار داشت کارهای فرهنگی رزمندگان عراقی به اطلاع مردم و شیعیان رسانده شود. لذا راهپیمایی اربعین را بهترین زمان و مکان برای این
کار تشخیص داد .👌
واقعا هم تفکر فرهنگی او جالب بود.👏 هادی یک چادر در نیمه ی راه نجف به کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر نبرد با داعش را با چینش مناسب در مقابل دید زائران_کربلا قرار داد.👀
برادر ناجی میگفت: هادی برای این نمایشگاه خیلی زحمت کشید. کار عقب بود و کاروان ها از راه می رسیدند .
هادی گفت که شب ها کمتر بخوابیم و کار را به نتیجه برسانیم.
طی چند_شبانه_روز هادی بیش از سه ساعت نخوابید. کار به خوبی انجام شد و مخاطب بسیاری داشت.
اما همین که نمایشگاه آغاز شد به نجف برگشت❗️
او عاشق گمنامی بود و نمیخواست کسی بفهمد این نمایشگاه مهم کار او بوده است.✋
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
هدایت شده از •نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
#شهید_اربعین
📌شهید مدافع حرمی که مزارش در مسیر زوار اربعین است.
پیکر او طبق وصیت خودش در دادی السلام نجف،واقع در #عمود_۳۹۴ نزدیک مزار هود و صالح به خاک سپرده شده.
زیارت مزار #هادی_ذوالفقاری یادتان نرود❗️
🔺 #نشر_دهید‼️
🌱🌷🌱🌷🌱
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
هدایت شده از شهیدانه
کتاب " پسرک فلافل فروش "
زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم ، طلبه شهید محمدهادی ذوالفقاری
می دانید ابراهیم هادی، با کسی که با او رفیق شود رفیق میشود و در آخر شهیدش میکند ...
محمدهادی نیز پس از آشنایی با شهید ابراهیم هادی، از وی برای شهادتش کمک میخواهد. لحظه لحظه زندگی محمدهادی جوان برای جوانان امروز درس است، او از درس و دانشگاه دل میکند و طلبه می شود، چندسالی در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی می پردازد، بعد از شروع فتنه داعش در عراق و محاصره شهر سامرا محمدهادی رهسپار سامرا برای دفاع از حرم میشود، انگار نامگذاری او حکمتی داشته و همانجا مدافع حرم سامرا میشود و شهید دفاع از حرمین شریف سامراء
محمدهادی ذوالفقاری آمد تا ثابت کند میشود مث ابراهیم هادی شد و در این راه بهانه پذیرفته نیست ...
شما را به مطالعه این کتاب دعوت می کنیم ...
📔 کتاب " پسرک فلافل فروش "
خاطرات و زندگینامه بسیجی مدافع حرم، طلبه شهید محمدهادی ذوالفقاری
📖 انتشارات شهید ابراهیم هادی
#شهیدمحمدهادی—ذوالفقاری
#پسرک فلافل فروش
#پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
ایام حضور هادی در نجف به چند دوره تقسیم می شود. حالات و احوال او در این سه سال حضور او بسیار متفاوت است. زمانی تلاش داشت تا یک کار در کنار تحصیل📖 پیدا کند و درآمد داشته باشد.
کار برایش مهیا شد، بعد از مدتی کار ثابت با حقوق💵 مشخص را رها کرد و به دنبال انجام کار برای مردم و به نیت رضای پروردگار بود.
هادی کم کم به حضور در نجف و زندگی در کنار 🌹امیرالمومنین علی (ع)🌹 بسیار وابسته شد. وقتی به ایران بر می گشت، نمی توانست تهران را تحمل کند. انگار گمگشته ای داشت که می خواست سریع به او برسد.
دیگر در تهران مثل یک غریبه بود. حتی حضور در مسجد🕌 و بین بچه ها و رفقای قدیمی او را سیر نمی کرد.
این وابستگی را وقتی بیشتر حس کردم که می گفت: حتی وقتی به کربلا می روم و از حضور در آنجا لذت می برم، دلم برای نجف تنگ می شود. می خواهم زودتر به کنار 🌺مولا امیرالمومنین🌺 برگردم.
این را از مطالعاتی که داشت می توانستم بفهمم. هادی در ابتدا برای خواندن کتابهای اخلاقی به سراغ آثار مقدماتی رفت. آداب الطلاب آقای مجتهدی را می خواند و...
رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت. با مطالعه👨🏫 آثار و زندگی این اشخاص، روز به روز حالات معنوی او تغییر می کرد.
من دیده بودم که رفاقت های هادی کم شده بود. برخلاف اوایل حضور در نجف، دیگر کم حرف شده بود. معاشرت او با بسیاری از دوستان در حد یک سلام و علیک شده بود.
به مسجد هندی ها علاقه داشت. نماز جماعت این مسجد🕌 توسط آیت الله حکیم و به حالتی عارفانه برقرار بود. برای همین بیشتر مواقع در این مسجد🕌 نماز می خواند.
خلوت های عارفانه داشت. نماز شب و برخی اذکار و ادعیه را هیچگاه ترک نمی کرد.
این اواخر به مرحوم آیت الله کشمیری ارادت خاصی پیدا کرده بود. کتاب📖 خاطرات ایشان را می خواند و به دستورات اخلاقی این مرد بزرگ عمل می کرد.
یادم هست که می گفت: آیت الله کشمیری عجیب به نجف وابسته بود. زمانی که ایشان در ایران بستری بود می گفت مرا به نجف🇮🇶 بببرید بیماری من خوب می شود.
هادی این جملات را می خواند و می گفت: من هم خیلی به اینجا وابسته شده ام، نجف🇮🇶 تمام وجود ما را گرفته است، هیچ مکانی جای نجف را برای من نمی گیرد.
این سال آخر هر روز یک ساعت را به وادی السلام می رفت. نمی دانم در این یک ساعت چه می کرد، اما هر چه بود حال عجیب معنوی برای او ایجاد می کرد.
این را هم از استاد معنوی خودش مرحوم آیت الله کشمیری و آقا سید علی قاضی فرا گرفته بود.
#پسرک_فلافل_فروش
#هادی_ذوالفقاری
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
🍃🌹🍃🍁🍃
کار فرهنگی مسجد🕌 موسی ابن جعفر(ع) بسیار گسترده شده بود. سیدعلی مصطفوی(همسفر #شهدا) برنامه های ورزشی⚽️ و اردویی زیادی را ترتیب می داد.
همیشه برای جلسات هیئت یا برنامه های اردویی فلافل می خرید. می گفت هم سالم است هم ارزان💵. یک فلافل فروشی به نام جوادین پشت مسجد🕌 داخل خیابان🛣 شهید عجب گل بود که از آنجا خرید می کرد.
شاگرد این فلافل فروشی یک پسر با ادب👱 بود. با یک نگاه می شد فهمید این پسر زمینه معنوی✨ خوبی دارد.
بارها با خود سیدعلی مصطفوی (همسفر شهدا🌹) رفته بودیم سراغ این فلافل فروشی و با این جوان حرف می زدیم. سیدعلی می گفت: این پسر باطن پاکی دارد، باید او را جذب مسجد🕌 کنیم.
برای همین چندبار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد🕌 چندین برنامه داریم. اگر دوست داشتی بیا و توی این برنامه ها شرکت کن.
حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری در برنامه فوتبال ⚽️مسجد شرکت کن. آن پسرک هم لبخندی می زد و می گفت: چشم، اگر فرصت شد می یام.
رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود. تا اینکه یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد🕌 برگزار شد. این اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس🍁 بود.
در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش انتهای مسجد🕌 نشسته! به سیدعلی اشاره کردم و گفتم: رفیقت اومده مسجد.
سیدعلی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد. بعد او را در جمع بچه های بسیج 🌺وارد کرد و گفت: ایشان دوست صمیمی بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده اید!
خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم😂. بعد سید علی گفت: چی شد اینطرفا اومدی؟!
او هم با صداقتی که داشت گفت: داشتم از جلوی مسجد🕌 رد می شدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم چه خبره که شما رو دیدم.
سیدعلی خندید و گفت: پس شهدا تو رو دعوت کردن.
بعد با هم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما باتعجب به آن نگاه می کرد. سید علی گفت: اگه دوست داری بگذار روی سرت.
او هم کلاه رو گذاشت روی سرش و گفت: به من می یاد؟😄
سیدعلی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: دیگه تموم شد، شهدا🌹 برای همیشه سرت کلاه گذاشتند!
همه خندیدیم. اما واقعیت همانی بود که سید گفت. این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند.
پسرک فلافل فروش، همان هادی _ذوالفقاری بود که سیدعلی مصطفوی(همسفر شهدا🌺) او را جذب مسجد🕌 کرد و بعدها اسوه و الگوی بچه های مسجدی شد.
#پسرک_فلافل_فروش
#هادی_ذوالفقاری
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
احتیاط_گناه
سال اول طلبگی هادی بود. یک روز به او گفتم: می دانی شهریه ای که یک طلبه می گیرد، از سهم امام زمان(عج)🌹 است.
🕊🕊
باتعجب نگاهم کرد و گفت: خُب شنیدم، منظورت چیه؟!
گفتم: بزرگان دین می گویند اگر طلبه ای درس نخواند، گرفتن پول امام زمان(عج)💕 برای او اشکال پیدا می کند.
✨✨✨
کمی فکر کرد. بعد از آن دیگر از حوزه علمیه شهریه نگرفت! با موتور کار می کرد و هزینه های خودش را تأمین می کرد، اما دیگر به سراغ سهم امام زمان(عج)🌹 نرفت.
هادی طلبه ای سخت کوش بود. در کنار طلبگی فعالیت های مختلف انجام می داد. اما از مهمترین ویژگی های او دقت در حلال🌹 و حرام🔥 بود. او بسیار احتیاط می کرد. چرا که بزرگان، راه رسیدن به کمال را دقت در حرام و حلال می دانند.
✨✨✨
او به نوعی راه نفوذ شیطان🔥 را بسته بود. همیشه دقت می کرد که کارهایش مشکل شرعی نداشته باشد.
به بیت المال بسیار حساس بود، حتی قبل از اینکه ساکن نجف🇮🇶 شود.
#پسرک_فلافل_فروش
#هادی_ذوالفقاری
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98