eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
15 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
سر از پا نمیشناختم، تا صبح ده بار از خواب بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم، نفهمیدم چطوری از خونه رسيدم مدرسه، تند و تند توی حیاط دنبالش میگشتم تا دیدم کنار بقیه بچه ها ایستاده داره حرف میزنه. پریدم تو بغلش، بهت زده شد... — چیکار میکنی؟ حالت خوبه؟ —از این بهتر نمیشه ... خیلی دوستت دارم خییییلی ... دیروز وقتی مثل همیشه با دل پر از شکایت و حسرت و پر از گلایه از عالم و آدم اومدم سر کلاس ... دیدم روی تخته یکی نوشته: او میبیند ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شب اول فروردین سال 1361 زینب بلند شد چادرش را سر کرد و برای نماز جماعت به مسجد المهدی در خیابان فردوسی رفت. او معمولا نمازهایش را در مسجد می خواند. تلویزیون روشن بود و شهلا و شهرام برنامه سال تحویل را تماشا می کردند. دلم نیامد با زینب مخالفت کنم و از او بخواهم که مسجد نرود. زینب مثل همیشه به مسجد رفت. بیشتر از نیم ساعت از رفتن زینب به مسجد گذشت و او برنگشت. نگران شدم . پیش خودم گفتم" حتما سخنرانی یا ختم قرآن به خاطر اول سال تو مسجد برگزار شده و به همین خاطر زینب دیر کرده. " بیشتر از یک ساعت گذشت. چادر سرم کردم و به مسجد رفتم. نفهمیدم چطور به مسجد رسیدم. در دلم غوغا بود . وارد مسجد شدم هیچ کس در حیاط و شبستان نبود. نماز تمام شده بود و همه نمازگزارها رفته بودند. با دیدن مسجد خالی دست و پایم را گم کردم :یعنی چی ؟زینب کجا رفته؟ هوا تاریک بود و باد سردی می آمد . یعنی زینب کجا رفته بود؟ او دختری نبود که بی اطلاع من جایی برود. بدون اینکه متوجه باشم و حواسم به دور و برم باشد خیابان های اطراف مسجد را گشتم .چشمم دنبال یک دختر چادری باریک و بلند بود. پاتوق کتاب شهیده کمایی @maghar98
مادر زينب دربارۀ دفتر خودسازی دختر نوجوان خود، این گونه روایت می‌کند: «زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام زمان (عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن در صبح و ظهر و شب، کمتر گناه کردن تا کم‌ خوردن صبحانه، ناهار و شام. دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبۀ کارهایش جدول را علامت می‌زد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم، به یاد آن اندام لاغر و نحیفش که چند تکه استخوان بود، به یاد آن روزه‌های مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شب‌های طولانی و بی‌صدایش، به یاد گریه‌های او در سجده‌هایش و دعاهایی که در حق امام خمینی (ره) داشت. زینب در عمل، تک ‌تک موارد آن جدول خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود را رعایت می‌کرد.» این کتاب به همت خانم معصومه رامهرمزی نوشته شده که مورد استقبال خوب مخاطبانش قرار گرفته. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
یا مقلب القلوب و الابصار / سال نو آمد و نیامد یار یا مدبر اللیل و النهار / بی حضورش چه اشتیاق بهار یا محول الحول و الاحوال / منتهی کن فراق را به وصال حول حالنا الی احسن الحال / به امید فرج همین امسال ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
امام صادق(ع) همراه خانواده­اش رفته بود حج. موقع برگشتن در نزديکي مدينه، حميده که پا به ماه بود، درد زايمان گرفت. امام صادق را خبر کردند، وقتي بچه به دنيا آمد امام بغلش کرد. چشم­هاي نوزاد قبل از هرکسي به صورت امام باز شد. امام صادق در گوش راست و چپش اذان و اقامه گفت و گوشهاي بچه هم قبل از هر حرفي، کلمه­ي توحيد را شنيد. امام برگشت پيش يارانش. پرسيدند چه خبر؟ امام گفت: خدا پسري به من داد که بهترين مخلوقش است، يادتان باشد بعد از من او امام است. حميده گفت: موسي که به دنيا آمد دستهايش را گذاشت زمين، سرش را بلند کرد سمت آسمان و شهادتين گفت. امام صادق لبخند زد و گفت: امام است ديگر. اين هم از نشانه ­هايش. من هم که به دنيا آمدم همين کار را کردم. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
کتاب ماه در محاق تألیف آقای مهدی قزلی با نگاه به زندگی و سیره ­ی فردی، اجتماعی و سیاسی حضرت امام موسی کاظم (ع) به نگارش در آمده است. مولف در این اثر با استفاده از منابع تاریخی در پی معرفی شخصیت الهی این امام همام است. به همین جهت با استفاده از حکایت ها و داستان هایی که از حضرت به جا مانده بود، در پی معرفی پیشوای هفتم شیعیان می‌باشد. با توجه به شرایطی که امام کاظم (ع) در آن دوره زندگی می کردند و بیشترین فشارهای خلفای عباسی بر ایشان بود، حضرت با استفاده از اصل الهی تقیه این شرایط را تا حدودی سپری کردند، کتاب حاضر به تمامی این زوایا و معرفی آن ها پرداخته است. دوران امامت امام کاظم (ع) همزمان با دوران اوج قدرت بني عباس بود. تهديد و تحديدهاي بني عباس جريان امامت را در تنگناهاي خاصي قرار داده بود. مخصوصاً که جريانهاي فکري و عقيدتي غير صحيح در اين دوران رشد پيدا کرده و بعضاً متولد شد. گفتني است، ماه در محاق از کتاب هاي جيبي وابسته به انتشارات اميرکبير است که به شکل کوتاه‌نویسی و ساده‌نویسی در نثر و در سه محور امامت، مسائل فکری و عقیدتی مردم در آن دوره و فعالیت‌های مبارزاتی و تشکیلاتی امام در میان شیعیان صورت گرفته است و با استفاده از منابع تاریخی در پی معرفی شخصیت الهی این امام همام با استفاده از حکایت ها و داستان هایی که از حضرت به جا مانده بود می باشد. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
نويسنده به هوش و ذکاوت امام کاظم، علاقه­ ي زياد امام صادق (ع) به امام کاظم و عدالت و تعادل ايشان اشاره مي­کند. امام درباره ­ي ازدواج مي­فرمايند: دو رکعت نماز مرد متأهل بهتر از عبادت يک شبانه روز مرد مجرد است. نگارنده همچنين درباره­ ي عبادتهاي آن حضرت چنين مي­گويد: بيشتر وقتها مشغول نماز بود. هروقت هم مي­ ايستاد به نماز يا دعا، اشک چشمش قطع نمي­شد، دست و پايش مي­لرزيد. نافله­ هايش طولاني بود. گاهي سر شب مي­رفت مسجد پيامبر و شروع مي­کرد به نماز خواندن. مي­رفت به سجده و تا وقت نماز صبح سر از خاک برنمي­داشت. با اين حالش گاهي در ذکر مناجات­هايش مي­گفت: خدايا گناه من بزرگ است اما عفو و بخشش تو بهتر است اي اهل آمرزش و تقوا. امام بيشتر عمر شريفشان را در زندان بودند با اين حال، از زندان دلگير و ناراحت نبود. روزها روزه بود و شبها بيدار. هميشه مشغول نماز و دعا و سجده بود. گاهي در تنهايي و تاريکي زندان صداي امام شنيده مي­شد که مي­گفت: خدايا هميشه از تو جاي خلوتي مي­خواستم براي عبادت. ممنون که دعايم را مستجاب کردي. همين رفتار و گفتار امام باعث شد نگهبان هاي زندان يکي يکي مجذوبش شوند. پس از زنداني کردن هاي طولاني امام را آزاد کردند ولي از ترس دوباره هارون دستور داد که ايشان را اسير کنند و به زندان بياورند و در آخر نيز از ترس امام، ايشان را مسموم کردند و امام کاظم در همان زندان به شهات رسيدند.     ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
☘️ امسال یک سین اضافه دارد 🌹 ☘️🌺☘️🌺☘️ 🔸 سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقی‌ترین آحاد بشر بر زمین ریخت. ✉️ قسمتی از پیام رهبر انقلاب به مناسبت شهادت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ☘️🌺☘️🌺☘️ ❤️ دلمان تنگ است برایت در این تحویل سال، سردار.... ☘️🌺☘️🌺☘️ 📚 کتاب گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی با خاطراتی نو و متفاوت ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهیدانه
روزبه همراه یارانش نزد پیامبر رفت تا شرایط آزادی اش را بگویند، شرایطی سخت و دست نیافتنی: چهار صد نخل که خرما دهند، نیمی زرد و نیمی سرخ همه را به شگفتی آورده بود. دستور پیامبر بود: چهارصد نخل حاضر کنند..... _پیامبر چه تصمیمی دارد؟ این پرسش همه بود. به نخلستان بنی قریظه رسیدند. ابن اشهل شنید که پیامبر بسوی آنها میاید. خلیسه را آگاه کرد. هر دو ناباورانه پیش آمدند و یهود بنی قریظه نیز همراه آنان بودند. پیامبر در کنار نخلستان ایستاد؛ این نهال ها را در کجا باید کاشت. _نهال نخواستیم، گفتیم نخل بارور. _خلیسه تو زمین را نشان بده. و او با شگفتی پیش افتاد و پیامبر و جماعتی را که آمده بودند، بسوی زمینهایی بایر در کنار نخلستان های بنی قریظه راهنمایی کرد. پیامبر آستین بالا زد و یک نهال را برداشت تا در زمین بایر بکارد. اصحاب پیش آمدند تا کمک کنند یا خود آنرا بکارند. اما پیامبر آنها را پس راند. _خودم یک به یک نهال ها را خواهم کاشت. و آب هم خواهم داد. علی پیش بیا! کندن زمین با توست. در آن گرمای روز همه تماشا کردند، علی زمین را کند و آماده کرد؛ و پیامبر یک یک نهالها را کاشت و مشتی آب به ریشه هر نهال ریخت. مشرکان مدینه و یهودیان بنی قریظه آرام شروع کردند به پچ پچ کردن و گروهی نیز با تمسخر لبخند می زدند...... کاشتن نهال ها به پایان رسید. مردی از انصار فریاد زد نهال ها جوانه میزنند. و همه چشم به نهال ها دوختند. ابن اشهل دید که چگونه نهالی کوچک بالید و بالا آمد و جوانه های کوچک و سبز بر تنه و شاخه های کوچکش رویید ، واهمه کرد..... روزبه شادمان شد. رسول به سجده افتاد و یاران او همه به سجده افتادند. ماجرایی که در آن پیامبر اسلام به خاطر یک برده پارسی، بنی قریظه را ذلیل و خوار کرد. ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98