eitaa logo
یادگاه ••مسافرتاسوعا••شهيد(سجادطاهرنيا)
209 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
214 ویدیو
8 فایل
𑨧اولین کانال رسمی شهید مدافع حرم آقاسجاد طاهرنیا مسافر تاسوعای94 (۹۴/۰۸/۰۱) باحضور مادر ،همسر،برادر و همرزمان شهید مدیر کانال @mohajjer
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 4⃣9⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) در نهایت، به بنی صدر خبر دادند که اوضاع ناجور است و او هم از بازدید سپاه استان منصرف شد و به تهران برگشت. ⚪️ از همان ایام، اوج گیری روند آشوب های خیابانی عناصر جبهه ی متحد ضد انقلاب با محوریت میلیشیای منافقین، چپی ها و طرفداران ملّی ــ مذهبی نمای بنی صدر را هم داشتیم. در استان همدان، محمود شهبازی برای مقابله با این اغتشاش ها چه تدبیری اتخاذ کرد؟ ▫️ خب، بعد از این که گروهک های حامی بنی صدر و مشخصاً مجاهدین خلق درصدد کشانیدن کشور به لبه ی پرتگاه جنگ داخلی برآمدند، امواج این اغتشاش ها خیلی زود به همدان هم سرایت کرد. اصولاً بنی صدر روی این مطلب که زادگاهش همدان است، خیلی حساب باز کرده بود. خیال می کرد به صرف همدانی بودن، کلِ مردم روستاها و شهرهای این استان، حاضرند بیایند زیر عَلمِ او سینه بزنند! در حالی که او نه امام را شناخته بود، نه مردم همدان را. بله، قبول دارم که در همدان، بین اقشار مرّفه مخالف انقلاب، مدعیان روشنفکری و شماری از جوان های غیر مذهبی، طرفدارانی داشت، ولی این ها سرجمع، در قیاس با کلِ مردم و جوان های مؤمن و انقلابی استان، در حکم قطره ای بودند، در مقابل دریا. اصلاً به حساب نمی آمدند. محمود شهبازی خیلی مقتدر با مسأله شورش مسلحانه منافقین در استانٍ همدان برخورد کرد. به خاطر دارم همان ایام، سازمان منافقین اعلامیه ای داد با این عنوان؛ روزی ۳۰ ترور انقلابی! یعنی واحدهای تروریستی معروف به میلیشیای سازمان، موظف شدند هر روز، در سطح کشور ۳۰ مورد ترور علیه مردم و اعضای نهادهای انقلابی نظام اجرا کنند. در همدان، مشخصاً خیابان بوعلی این شهر در آن روزها پاتوق عمده ی طرفداران منافقین بود. به دنبال شروعِ شورش مسلحانه خرداد ۶۰، تیم های ترور منافقین، هر روز آن جا دست به ترور رهگذران دارای ظواهر مذهبی می زدند. ترورهای شان هم بگیر نگیر داشت. گاهی موفق بودند و گاه ناموفق. هر روز عصر، بعد از پایان انجام وظایف روزمره، شهبازی ملبّس به لباس فُرم سپاه، می آمد سر وقت ما و می گفت: برادرها! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بنی صدر با واسطه گری اعضای گروهک منافقین به منابع اطلاعاتی سفارت رژیم عراق در کشور بلغارستان تحویل داده شده است. اسناد مالی و رسیدهای بانکی موجود در آندلس استخبارات بغداد نشان می دهد رییس جمهور مخلوع ایران، در قبال ارائه این اطلاعات، طی شش نوبت و از طریق بانک های شهر موناکو فرانسه، از رژیم بعث عراق پول دریافت کرده است. همچنین ر.ک.به: روزنامه جوان، اخبار داخلی، ص ۲، دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۳، سال ششم، ش ۱۵۲۶. م. ادامه دارد ..... ۱۶۴▪️«مهتاب خين
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت5⃣9⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) زودتر لباس های فُرم تان را بپوشید، می رویم توی خیابان بوعلی قدم بزنیم. خدا گواه است همگی، با لباس فُرم سپاه به تن، می رفتیم در سطح معابر نا امن شهر. این در حالی بود که آدم های مصلحت اندیش، با چنین کاری موافق نبودند. حتّی اشخاصی بودند که می گفتند: منافقین این روزها بیشتر افراد را از روی ظاهر مذهبی ــ ریش بلند و پیراهن روی شلوار ــ آن ها ترور می کنند. بهتر است برای مدتی ریش ها را کوتاه کنیم و ... شهبازی خیلی قرص و محکم با این قبیل آدم های روحیه باخته برخورد کرد. به احدی از اعضای سپاه اجازه نداد محاسن شان را کوتاه کنند و با حین خروج از ساختمان سپاه استان، لباس پاسداری را از تن در آورند. با همان لحن عُلمایی و رسمی خودش به ما می گفت: لباس فُرم سپاه، لباس سربازان آقا سیدالشهداء(علیه السلام) است. چه این که حضرت امام، ذریه ی ابی عبدالله (علیه السلام) و حسین زمانه ی ماست. لذا امروز، برای شما برادرهای پاسدار، پوشیدن لباس فرم سپاه و قدم زدن در خیابان های این شهر با لباس سپاهی، واجب شرعی است. یعنی نه فقط در جایگاه یک فرمانده، دستور اکید می داد، بلکه مثل یک مجتهد، به ما وجه شرعی این مسأله را گوشزد می کرد... [می خندد]... بعد هم خودش پیش می افتاد و ما هم به دنبالش؛ می رفتیم توی خیابان های نا امن شهر قدم می زدیم. هدف ضد انقلاب، مرعوب کردن انقلابیون بود. هدف شهبازی، عقیم کردن سیاست ارعاب تروریست ها. تأکید شدید شهبازی برای حضور بچّه های سپاهی در مراکز و معابر آلوده در حالی بود که نفس رفتن ما به خیابان ها با لباس فرم، از دید آدم های اهل حساب و کتاب این دنیا، در حکم تن دادن به خودکشی محسوب می شد. بله، تعدادی شهید هم دادیم، ولی سرانجام این محمود شهبازی بود که طلسم ارعاب تروریست ها را شکست و آن ها را ناکام کرد. وقتی عناصر منافقین در همدان چند نفر از بچّه ها را ترور کردند، محمود با حسرت عجیبی می گفت: خوشا به سعادت این بچّه ها، خداوندا، پس چرا ما شهید نمی شویم؟ بالشخصه معتقدم آن نورانیت عجیب چهره ی شهبازی و این واقعیت که هر چه از خدا می خواست به او داده می شد، صرفاً ناشی از این مطلب بود که سراپای محمود، غرق در جذبه ی طلب لقاء حق، شهادت فی سبیل الله و فنای فی الله بود. به همین دلیل هم دریچه ی عواطف و علایق شخصی اش را به روی مسائلی از قبیل ازدواج و ۱۶۵▪️بازیابی ثبات ادامه دارد.....
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 6⃣9⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) تشکیل خانواده بست. برای ما اطرافیان شهبازی، کاملاً مشخص شده بود که خودش وقوفِ قلبی بر این معنا پیدا کرده که ماندنی نیست و به زودی شهید می شود. همین حالا شما بروید زندگی این مرد را بررسی کنید. خواهید دید هیچی برای خودش نداشت و بعد از خودش به جا نگذاشت. وصیت نامه اش را بخوانید؛ صرفاً چند جلد کتاب و یک موتور سیکلت مستعمل داشت که آن ها را هم به این و آن اهدا کرده بود. ⚪️ در کتاب همپای صاعقه، از شما و آخرین دیدارتان با محمود شهبازی در روز شهادتش خاطره ای را آوردیم. آن جا، به نقل از شما، او گفته بود: برادر همدانی، از خدا خواسته بودم وقتی مرا از این عالم ببرد، که هیچ چیز از مال دنیا نداشته باشم و حالا هم که نگاه می کنم، می بینم چیزی برایم نمانده است.¹ ▫️ بله. درست است. الحق والانصاف هم بنده شهادت می دهم چیزی از مال دنیا نداشت. تمام آن هدایایی را که در اوقات سرکشی به خانواده های پاسداران همدان و میهمانی های بامزه اش در خانه ی بچّه ها می آورد، از محل حقوق خودش خریداری می کرد. امکان نداشت بگذارد حتّی یک ریال از حقوق ماهانه، ته جیب او بماند. با اسراف و تبذیر کمترین میانه ای نداشت، امّا برای تحبیب قلوب مؤمنین و ابراز محبت برادرانه اش به بچّه های سپاه، دستی گشاده داشت. البته دلبری های خاص خودش را هم داشت؛ گاهی که با هم می رفتیم توی شهر پرسه ای بزنیم، با رسیدن به جلو مغازه ی قنادی، ناگهان رو می کرد به بنده و با آن لهجه ی شیرین اصفهانی اش، خیلی جدی می گفت: بالا، برو یه بستنی واسه ی من بخر ببینم! ⚪️ مناسبات محمود شهبازی با خانواده های معظم شهدای استان به چه شکل بود؟ ▫️ به نکته ی ظریف و مهمی اشاره کردید. محمود از همان بدو جا افتادنش د تشکیلات سپاه استان همدان، طی نشستی با حضور تمام اعضای سپاه، به آن ها گفت: شما برادرها تکلیف دارید به صورت منظم و هفتگی، به زیارت خانواده های شهدا بروید، چون این عزیزان به گردن ملت ما حق حیات دارند! آن روزها، عمده ی خانواده های شهیدان در استان همدان، منسوبین شهدای دوران انقلاب و جبهه ی نبرد با ضد انقلابیون در مناطق کردنشین غرب کشور بودند. آخر هنوز درگیری سنگینی با ارتش عراق که منجر به ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- ر.ک.به کتاب: حماسه ۲۷، کارنامه عملیاتی لشکر ۲۷ محمّد رسول الله(ثلی الله علیه و آله وسلم) جلد اوّل؛ همپای صاعقه، (دوران فرماندهی سردار متوسّلیان) تحقیق و نگارش: گل علی بابایی ــ حسین بهزاد، چاپ اوّل پاییز ۱۳۷۹، فصل دوازدهم، صص ۶۹۴ تا ۶۹۸. ۱۶۶▪️«مهتاب خین» ادامه دارد ....
بسم الله الرحمن‌الرحیم قسمت7⃣9⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا دادن تلفات بالا در خط پدافندی سپاه همدان در غرب بشود، نداشتیم و به علّت آشفتگی سیاسی حاکم بر مملکت و مدیریت غلط جنگی بنی صدر، جبهه ها در رکود قرار داشتند. تا اواخر بهار سال ۱۳۶۰، بزرگ ترین در گیری ما با دشمن، به عملیات دوم بازی دراز بر می گشت. درست است که از نظر کیفی، سپاه هگدان کادرهای ارزشمند و زبده ای مثل تقی بهمنی و معاونش مهدی فریدی را در آن درگیری از دست داد، اما آمار شهیدان آن نبرد حماسی از لحاظ کمی، انگشت شمار بود. در بحث سرکشی به خانواده های معظم شهدا، محمود شهبازی خودش پیشگام می شد. پیش از غروب، از سپاه به منزل خانواده ی شهید مورد نظرش زنگ می زد و خیلی مؤدب و شمرده می گفت: اگر اجازه بدهید، ما بچّه های سپاه قصد داریم امشب مراسم هیأت خودمان را در منزل شما برگزار کنیم. در آن طرف خط، وقتی اعضای خانواده شهید می فهمیدند فرد تماس گیرنده، فرمانده سپاه استان است، خیلی خوشحال می شدند و با روی گشاده از ما استقبال می کردند. محمود جداً ارادت عجیبی به خانواده های شهداء داشت و دأب سرکشی به این خانواده ها در سطح استان همدان را، او بود که برای بچّه های سپاهی به یک سنت تبدیل کرد. یکی فیلمی از او در آرشیو بنیاد حفظ آثار همدان موجود است که حاوی تصاویر سخنرانی شهبازی در جمع مردم همدان، در میدان امام خمینی این شهر است. شاید بیش از نصف زمان آن سخنرانی، مربوط به صحبت های او درباره ی مقام والای شهیدان و مرتبت خانواده های بزرگوارشان بشود. ⚪️ در عرصه ی کادرسازی و مهره چینی برای رده های سپاه در کل شهرستان های استان همدان تا چه اندازه موفق عمل کرد؟ ▫️ صد در صد موفق بود. کل مدت مدیریت شهبازی در سپاه استان همدان، کمتر از یک سال بود، چون از اواخر دی ماه سال ۱۳۶۰ به خوزستان رفت و تا لحظه ی شهادتش در ۲خرداد ۱۳۶۱، دیگر در استان حضور نداشت، با این وصف، طی همان مدت کوتاه، ساختار سازمانی سپاه استان همدان را متحوّل کرد و کلیت این مجموعه را در قالب تشکیلاتی منسجم و با برنامه، شکل داد. در تمام رده های سپاه، اعم از همدان و سایر شهرستان ها، استعدادهای دور از چشمی را کشف کرد، با آن ها کار کرد و بعد در مراکز و مقرهای سپاه از وجودشان استفاده کرد.¹ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- عجیب آدم شناس بود. در تشکیلات ۱۵۰ نفری سپاه استان همدان، وقتی بحث تشکیل تیپ ۲۷ محمّد رسول الله(صلی الله علیه ۱۶۷▪️بازیابی ثبات ادامه دارد....
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 8⃣9⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) ⚪️ مناسبات محمود شهبازی با سایر مدیران سیاسی ــ اجرایی استان همدان به چه صورت بود؟ ▫️ سیاست باب طبع شهبازی، ارتباط تنگاتنگ سپاه با مدیران اجرایی نظام در سطح استان، خصوصاً استانداری بود. مسئولیت استانداری همدان را آن روزها برادرمان جناب آقای دکتر محمّد علی کی نژاد¹ عهده دار بود که ابداً به بنی صدر ارادتی نداشت. ایشان که در دوران انقلاب به عنوان یکی از اساتید برجسته ی دانشگاه بوعلی در سازماندهی و هدایت جنبش دانشجویی و پیوند آن با مبارزات مردمی استان نقش ارزنده ای ایفا کرده بود، در بین تمام اقشار مذهبی و فرهنگی، صاحب وجاهت بود. محمود شهبازی رابطه ی بسیار گرم و صمیمانه ای با آقای دکتر کی نژاد داشت، چه این که با ائمه جمعه و روحانیت مبارز منطقه ــ چه در مراکز استان و چه در شهرستان های تابعه ــ هم مناسبات بسیار مستحکمی برقرار کرد. در جلساتی که به صورت ادواری با حضور استاندار، مسئولین سیاسی ــ اداری و مقامات نظامی ــ انتظامی استان برگزار می شد، محمود نشان داد که یک همکار مفید، دلسوز و کارآمد برای آن هاست. حتی به خاطر دارم در یک برهه ای استانداری همدان نیازمند جذب نیروهای زبده در ساختار خودش بود. شهبازی بلافاصله دست به کار شد و تعدادی عناصر نخبه، باسواد و به درد بخور سپاه را به رغم نیاز شدیدی که به آن ها داشتیم، سوا کرد و در اختیار استانداری قرار داد. شماری از آن عناصر، بعدها ترقی کردند و از استانداری همدان رفتند به وزارت کشور. ⚪️ در دوران فرماندهی محمود شهبازی بر سپاه استان همدان، آیا روال آمد و رفت های ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ و اله و سلم) جدی شد، خیلی از بچّه ها شوق حضور در خوزستان و عزیمت به آن جا برای ورود به عرصه ی مصاف فتح مبین را داشتند، ولی محمود شهبازی در یک مراسم صبحگاه، نزدیک به ۲۰ نفر را برای عزیمت به جنوب انتخاب کرد. جمع بیست نفره ی منتخب شهبازی ، دارای چهار ویژگی عمده بودند: ۱- شماری از آن ها، تا قبل از آن روز، پای شان به جبهه نرسیده بود. ۲- اکثر آن ها در ادوار بعدی جنگ تحمیلی، به عنوان فرماندهان توانای جبهه ها درخشیدند. ۳- عمده نفرات آن جمع، به شهادت رسیدند. ۴- بدنه ی مدیریتی لشکر ۳۲ انصارالحسین سپاه را تشکیل دادند. در یک کلام، محمود شهبازی به یمن عنایت الهی، طالع آدم ها را می دید و می دانست ظرفیت و سقف پرواز هر کس تا کجا و چه حد است. پروای ادعا و هیاهوی اشخاص را نداشت و باطن آدم ها را با نور الهی شهود می کرد و مصداقی بود بر آن حدیث که می فرماید: اتقوا فِراسَة المؤمنِ، فَاِنَّهُ یَنظُرُ بِنور الله؛ از فراست مؤمن پروا کنید، چرا که او با نور خدا به عالم و آدم نظر می کند. ۱- آقای کی نژاد انسان بسیار مؤمن و مرد فاضلی است، در حال حاضر ایشان دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی هستند و باهم ارتباط داریم. ادامه دارد ..... ۱۶۸▪️«مهتاب خین»
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت0⃣0⃣1⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا شاید به این مطلب برمیگشت که قبلا هر دو در تهران، دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بودند. منها احمد دانشجوی سال دوم رشته مهندسی الکترونیک بود و محمود دانشجوی سال چهارم رشته ی مهندسی صنایع. ⚪️ در اوایل این گفتگو، اشاره ای داشتید به اعزام نیروهای داوطلب به جبهه ی مریوان در سال ۵۹ در حاشیه گفته بودید که در اواخر بهار سال ۱۳۶۰ هم یک مجموعه ی دیگر از نیروهای داوطلب را از سپاه همدان به مریوان فرستادید. ماجرای این اعزام از چه قرار بود؟ ◽️ پاک داشت فراموشم می شد! عرض شود به حضور شما، احمد متوسلیان و شهید سرگرد رسول عبادت-فرمانده گردان ۱۱۲ تیپ ۳ لشکر ۲۸ کردستان ارتش_اوایل جنگ در مهرماه سال ۱۳۵۹، حمله مشترکی را برای آزادسازی ارتفاعات بسیار سوق الجیشی قوچ سلطان در نوار مرزی مریوان_ پنجوین داشتند. این حمله نا موفق بود و بعد از ۹ ماه، احمد و شهید عبادت میخواستند یک بار دیگر بروند برای تصرف ارتفاعات قوچ سلطان عمل کنند. منتها... اشکال کار، کمبود شدید نیروی رزمی برای عملیاتی کردن آن طرح بود. احمد متوسلیان در آن وضعیت بسیار آشفته ی اواخر بهار سال ۱۳۶۰، برای تامین نیرو، به هر دری میزد . به هزار مصیبت از مسؤولین سپاه منطقه ۱۰ تهران توانست قول اعزام یک گردان پاسدار _ گردان چهارم سپاه تهران _ را بگیرد. با این وجود، واقعیت های جغرافیایی و نظامی منطقه عملیات نشان می داد برای عمل در آنجا به نیروی بیشتری نیاز دارد. اصلا شیارها و ارتفاعات صعب العبور قوچ سلطان، نیروخور بود. خصوصا برای حفظ و تثبیت آنها، متوسلیان حداقل به یک گردان نیروی دیگر هم نیاز داشت. لذا، طبیعی بود که به سپاه همدان مراجعه کند و از ما هم خواستار اعزام نیرو بشود. به همدان آمد و جلسه ای گذاشتیم و او گفت: برای این عملیات بسیار مهم، خیلی در مضیقه هستیم.من از شما برادرهای خوب خودم، ۴۰۰ نفر نیرو می خواهم. وقتی هم که احمد متوسلیان به آدم عدد می داد و میگفت چهارصد نفر، توقع داشت عین چهارصد نفر نیروی رزمنده را تحویل بگیرد اصولا آدمی بود که وقتی روی امری به قول امروزی ها زوم zoom می کرد. میخواست آن امر را به هر قیمت ممکن، اجرا بشود؛ و لو بلغ ما بلغ! خلاصه، حاصل آن صحبت ها این شد که ما به او قول دادیم از استان همدان .... ادامه دارد ... صفحه ۱۷۰«مهتاب خین»
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 9⃣9⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) احمد متوسّلیان به سپاه همدان ادامه داشت؟ ▫️بله. منتها با آمدن شهبازی و آشنایی بیشتر این دو نفر با هم، آن آمد و رفت های متوسّلیان با سپاه همدان هم بیشتر شد. طوری که حتّی بیشتر مواقع، احمد در جریان عزیمت به تهران یا بازگشت به مریوان، شب را هم در سپاه همدان به صبح می رساند. این ها دوتایی توی همان اتاق کوچک شهبازی می نشستند و از سر شب تا اذان صبح، با هم شب زنده داری می کردند. انس و الفت عجیبی با هم پیدا کرده بودند. ⚪️ از اوّلین ملاقات آن دو با هم، چیزی به یاد دارید؟ ▫️ اوایل فروردین ۱۳۶۰ بود که یک شب احمد از مریوان به سپاه همدان آمد و این دو نفر با هم دیدار کردند. قرار بود متوسّلیان برای حضور در دوّمین سمینار سراسری فرماندهان سپاه کشور که در پادگان غدیر استان اصفهان برگزار می شد، به آن جا برود. البته شب ورود او به همدان، من در سپاه نبودم. صبح که آمدم دیدم بچّه ها می گویند: برادر متوسّلیان دیشب آمد و شب را همین جا سپری کرد. از قراری که همان بچّه ها می گفتند، همان روز، صبح زود، چون هوای محوطه بیرون سپاه به شدت سرد بود، بچّه ها را برای مراسم صبحگاه در داخل سالن سر پوشیده جمع کردند و شهبازی از متوسّلیان خواست تا مقداری درباره ی وضعیت جبهه ی مریوان و شرایط جنگ در آن جا، برای بچّه ها صحبت کند. احمد هم پذیرفت و برای بچّه ها سخنرانی پرشور و جالبی داشت. البته بنده باز هم تأکید می کنم؛ من دیر رسیدم. موقعی که او رفته بود. ⚪️ آیا محمود شهبازی از نحوه ی تلقی خودش درباره ی احمد متوسّلیان و زوایای شخصیتی او، به شما چیزی گفته بود؟ ▫️ بله. به دفعات از زبان محمود شنیدم که در توصیف احمد می گفت: برادرمان احمد متوسّلیان، واقعاً یک مجاهد فی سبیل الله و انسانی بسیار شجاع است. البته ناگفته نگذارم، شهبازی هم مثل متوسّلیان انسان رک و صریح اللهجه ای بود. به همین خاطر هم می گفت: احمد با تمام این امتیازات برجسته اش، فقط یک نقص دارد، خیلی تند است! روی تندی احمد متوسّلیان حرف داشت. جالب است که همین مطلب را حضوری به خود او هم گفته بود...[می خندد]... البته با هم مناسبات خیلی صمیمانه ای به هم زدند. می نشستند و عین دو تا داداش، با هم می گفتند و می خندیدند و خوش و بش می کردند. احمد هم از محمود خیلی خوشش آمده بود. یک مقدار از این صمیمیت، .... ادامه دارد.... ۱۶۹▪️بازیابی ثبات
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 1⃣0⃣1⃣ صـفحه1⃣7⃣1⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) چهارصد نفر نیروی داوطلب و کیفی برایش به مریوان اعزام کنیم .یادم هست با تأکید عجیبی به ما گفت: فقط شما یادتان نرود،کل این چهارصد نفررا بایستی مسلح و مجهز به مریوان بفرستید ها! من آن جا هیچی ندارم به آنها بدهم.همه چیزشان،از لباس و تفنگ و تجهیزات انفرادی،بایستی همراهشان باشد.در ضمن به تعداد کافی،کادر مسئول هم به همراه این نیروها بفرستید تا من در عملیات بتوانم آن ها را بین محورهای قوچ سلطان تقسیم کنم.خیلی با تأکید حرفهایش را زد و رفت. ــ با توجه به این واقعیت که خودتان درجبهه ی سر پل ذهاب یک خط پدافندی ثابت داشتید.آیا واقعا برایتان مقدور بود،در آن وضعیت،چهارصد رزمنده داوطلب تجهیز و تسلیح شد،هم به جبهه ی مریوان بفرستید؟ ــ چاره ای نداشتیم،ما به احمد متوسلیان قول داده بودیم....[می خندد]...لذا به سرعت در صدد بر آمدیم تا به هر نحو ممکن،ترتیب اعزام یک مجموعه ی چهارصد نفری از نیروهای داوطلب استان همدان را به مریوان بدهیم.بعد از یک بررسی اجمالی،فهمیدیم تعداد اسلحه ی موجود در سپاه استان،بسیار کم است و به هیچ وجه قادر نیستیم با آن ها،چهار صد نفر را مسلح کنیم.لباس و تجهیزات انفرادی هم نداشتیم،در نتیجه،بنده به اتفاق حاج محمود نیکو منظر و برادرمان حسن مرادی،سریع حرکت کردیم،آمدیم تهران و رفتیم به واحد تدارکات کل سپاه ،در آن جا،آقای مسعود حجاریان(۱) نماینده ی آقای محسن رفیق دوست بود و تمامی امور مربوط به صدور حواله و دریافت لباس و سلاح و تجهیزات انفرادی،به اصطلاح لجستیک کل سپاه،به دست ایشان اداره میشد. آقای حجاریان پرسید:قضیه چیه؟مفصل برایش توضیح دادیم که قرار است عملیات بزرگی در جبهه ی مریوان آغاز بشود و ما به آقای متوسلیان قول داده ایم چهار صد نفر نیرو از همدان به آن جا بفرستیم،ولی از بابت سلاح،پوتین و لباس و تجهیزات انفرادی،دست و بالمان خالی است،ایشان که اهمیت مطلب خوب برایش،جا افتاده بود،سریعا به مبادی مربوط دستور داد تا به ما 400 قبضه سلاح انفرادی400دست لباس و 400 جفت پوتین تحویل بدهد.به خاطر دارم که لباس ها از نوع استتاری معروف به پلنگی بود.آن تفنگ ها هم از نوع کلاشینکف بودند که قنداق های باکالیتی شکلاتی رنگ داشتند.همگی نایلون پیچ شده در داخل صندوق چوبی،خیلی نو و آکبند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.آقای مسعود حجاریان در حال حاضر با درجه ی سرداری درسپاه خدمت می کند.برادر ایشان آقای سعید حجاریان است،معروف به مغز متفکر اصلاح طلبان در جبهه ی دوم خرداد که پس از آشوب های بهار و تابستان سال1388 تهران،استعفای خود را از حزب مشارکت اعلام کرد. ادامه دارد .... با سلام . از همه بزرگواران التماس دعا دارم . لطفا براي حقير دعا كنيد ...
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا قسمت2⃣0⃣1⃣ صــفحه2⃣7⃣1⃣ سریع،البسه و تسلیحات را تحویل گرفتیم بار زدیم و به همدان برگشتیم.ما آن چهارصد نفر نیرو را از محل فعلی بسیج مرکزی همدان به جبهه ی مریوان اعزام کردیم. -لابد متوسلیان از این اعزام نیروی ضربتی شما خیلی خوشحال شد؟ -خوشحال؟!...کلی هم شاکی بود! -چـرا؟! -تا آن جا که به یادم مانده،بعد از اعزام نیروها،بین راه،شش نفر از آن ها به علل شخصی،از کاروان جدا شدند و برگشتند همدان،فردای آن روز،تلفن زنگ خورد.گوشی را برداشتم دیدم احمد است.لحن کلافه ای داشت.گفتیم:خدا بد ندهد،چرا شما این قدر ناراحتی؟گفت شما برادرها،به من قول اعزام چهارصد نفر را دادید،قول دادید یا نه؟ گفتیم:خب چرا،هم قول دادیم،هم آن ها رامسلح و مجهز،برایتان فرستادیم.از آن طرف خط،احمد گفت:امروز که ما از این برادرها آمار گرفتیم معلوم شده تعداد کلشان 396 نفر است!من از شما برادرهای خودم توقع دریافت چهارصد نفر نیرو را داشتم،پس چی شد؟آن شش نفر چرا با اینها نیامدند؟ همان طور که گفتم:اصولا احمد متوسلیان ،خیلی روی عدد و رقم حساس بود.کلی پشت تلفن با او صحبت کردیم و دلداری اش دادیم،بلکه کمی آرام شود و یک جوری کوتاه بیاید،ولی مگر دست برمیداشت؟باز می گفت:نه! اینها جواب من نشد برادر جان،چرا تعداد نیروهای اعزامی شما،از رقم چهارصد نفر کمتر است؟! -حالا آیا این نیروهای اعزامی را در عملیات قوچ سلطان به کارگیری کرد؟ -عملیات شب 11 تیر 1360 شروع شد،در شب حمله بچه های همدان را به کارگیری نکردند،منتهی برای ادامه ی عملیات،احمد از آن ها به عنوان نیروی پشتیبانی استفاده کرد و بعد از آزاد سازی ارتفاعات قوچ سلطان،مسئولیت تثبیت خط و پدافند را در آن جا به این بچه ها سپرد. -شهید و مجروح هم این نیروها دادند؟ -تعداد مجروحین نیروهای همدان را دقیق به یاد ندارم،اما آمار کل شهدای اعزامی سپاه همدان هفت نفر(۱) بود.احمد متوسلیان را در عملیات آزاد سازی قوچ سلطان ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.اسامی شهیدان سلحشور اعزامی از سپاه همدان که در تیر ماه سال 1360 در جبهه ی مریوان به ملأ اعلی پر گشودند به نقل از آرشیو ارزشمند بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان همدان: 1.محمد حاج زین العابدین 2.بیژن شفیان 3.محمد رضا فروتن 4.خسرو آزرمی 5.محمد ورمزیار 6.محمد همایی رشید پور 7.سبزمراد رستمی..... ادامه دارد ...‌
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 3⃣0⃣1⃣ صــــفحه3⃣7⃣1⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) واقعا اوج نبوغ نظامی و اقتدار و جوهره ی فرماندهی خودش را نشان داد(۱) مطلب آخری که با بیان آن قصد دارم این بخش از صحبت هایم را ببندم،به فرجام کار آن چهارصدنیروی اعزامی همدان به مریوان مربوط می شود. -بفرمایید. -مدت مأموریت این نیروهای اعزامی،برای 45 شبانه روز بود.بعد از اتمام مدت مأموریت،دیدیم از مراجعت آن ها خبری نیست.نگران شدیم و پرس وجو کردیم معلوم شد این ها می خواستند برگردند،اما احمد از مراجعتشان ممانعت کرده.تلفنی با او تماس گرفتیم،می گفت الّا و بالله،شما باید با اعزام چهارصد نفر دیگر،این برادرهایی که میگویید مأموریتشان تمام شده،برایم جایگزین کنید.من نیرو ندارم! -سرانجام آن چهارصدنفر-یا بقول احمد متوسلیان 394 نفر-نیروی اعزامی شما به مریوان،به کجاکشید؟ -نیروها خیلی به احمد فشار می آوردند،لذا مجبور شد به تدریج آنها را مرخص کند،ولی آن چهارصد قبضه تفنگ را ضبط کرد و اصلا پس نداد.آن چهارصد قبضه کلاشینکف را برادر احمد نداد.هنوز هم پس نداده!...[میخندد]....همین قضیه،بعدها تبدیل شد به یکی از مشکلات لاینحل ما با تدارکات سپاه مرکز،طوری که اگر محمود شهبازی در عملیات فتح خرمشهر به شهادت نمی رسید،بعدها باید می آمد تهران و به مراجع قضایی سپاه جواب می داد که بر سر آن چهارصد قبضه تفنگ تحویلی به سپاه استان همدان،چه آمده؟ -دیگر می رسیم به آغاز تابستان 1360،مشخصا چطور شدکه توانستید بار دیگر به جبهه ی سرپل ذهاب برگردید؟ -ظرف آن دو-سه ماهی که به حکم شهبازی مسئولیت واحد تدارکات سپاه استان به بنده محول شد،ما این واحد را درست و حسابی سروسامان دادیم،کادرهای به درد بخور و پر تلاش را برای آن جذب کردیم،رده های مسئولیتی را تعیین کردیم و جا انداختیم.حتی با کمک گرفتن از استانداری همدان،یک انبار وسیع و مجهزی برای نگهداری اقلام تدارکاتی در محوطه سپاه همدان ساختیم.در حال حاضر از بنای آن انبار،به عنوان حسینیه استفاده میشود.درست است که کم فروشی نکردم وتا خرخره برای سروسامان گرفتن کار ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.جهت آشنایی بیشتر با عملیات شکوهمند قوچ سلطان،از مرحله ی طرح ریزی تا پایان این نبرد،ر.ک،به کتاب: آذرخش مهاجر،سرگذشت ایثار و پیکار احمد متوسلیان،صص149تا 155 ادامه دارد ....
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) قسمت 4⃣0⃣1⃣ صـفحه4⃣7⃣1⃣ واحد تدارکات کار کردم،اما در هر فرصتی که دست میداد ،از بابت اینکه مرا از جبهه دور کرده اند،به شهبازی گلایه میکردم.حتی یادم هست چند بار به محمود گفتم برادر شهبازی خدا را خوش نمی آید،در واقع امر،شما مرا در این جا زندانی کرده اید،اصلا من از کار در سپاه استان بدم می آید،در ثانی،از روز اول،من آن بچه ها را بردم به منطقه سر پل ذهاب،باکلی خون جگر آن ها را در آن جا تثبیت کردیم،و توانستیم آن جبهه را سامان دهی کنیم.اصلا نمی خواهم در همدان مسئول باشم،می خواهم بروم در منطقه،همان جا زندگی کنم. اوایل که اصلا گوش شنوایی برای شنیدن حرف هایم نداشت،خیلی جدی میگفت تکلیف دارید،به تکلیف باید عمل کنید. اما سر انجام در اواخر بهار سال 1360 کمی نرم شد.یک روز که باز همین استغاثه ها را برایش ردیف کردم برگشت گفت بسیار خوب اشکالی ندارد،شما برمی گردید به سر پل ذهاب،منتها به یک شرط،مسئول واحد تدارکات سپاه استان هم باقی می مانید. دیدم یا حضرت خضر،این تدارکات انگار حتی در جبهه هم بیخ ریش ما چسبیده،باخودم گفتم در هر صورت کاچی به از هیچی است.این شد که ذوق زده قبول کردم. -مشخصا چه وقت و چطور به جبهه برگشتید؟ -اوایل تیر ماه سال 1360 به اتفاق محمود شهبازی،با همان سواری پیکان رفتیم به غرب،ابتدا سری زدیم به سپاه کرمانشاه و دیداری داشتیم با سردار بزرگوارمان محمد بروجردی،فرمانده سپاه منطقه 7 ،بعد از احوال پرسی با ایشان،من در دفتر نشستم و شهبازی و بروجردی،چند ساعتی در اتاق دیگر،با هم صحبت خصوصی داشتند.احتمالا شهبازی داشت درباره ی وضعیت امنیتی-سیاسی استان و سپاه همدان به آقای بروجردی گزارش میداد.بعد از پایان آن جلسه ی خصوصی،محمود آمد و سوار بر وانت سیمرغ،رفتیم به مقر بچه های سپاه همدان در شهرک المهدی(عج).بعد از شهادت تقی بهمنی و معاون او مهدی فریدی،مسئولیت محور مبانی جبهه ی سرپل ذهاب را علی رضا حاجی بابایی به عهده گرفت و آن جا را به اتفاق حبیب الله مظاهری اداره میکرد.مسئولیت شناسایی منطقه را هم آقای قدیر نظامی بر عهده داشت،این برادر ها در شهرک المهدی(عج) به استقبالمان آمدند،همان شب شهبازی جلسه ای گذاشت و از حاجی بابایی و سایرین،گزارش آخرین.... ادامه دارد ... شادي روح شهداي اسلام بويژه شهيد اقاسجاد طاهرنيا، شهيد اقا رضا الواني شهيد حاج حسين همداني ،و شهداي مظلوم تيپ صابرين ،
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا قسمت 5⃣0⃣1⃣ صـفحه5⃣7⃣1⃣ تحولات منطقه و چگونگی وضعیت خطوط خودی و دشمن را دریافت کرد. -کلاً شهبازی در آن سفر چند روز در منطقه بود؟ -یک هفته پیش ما ماند،البته همین جبهه آمدن محمود هم خیلی با مزه بود اصلاً و ابداً هیچ کاری نمی کرد.بر کنار از اوقات نماز و صرف غذا یا توی سنگر می خوابید،یا می نشست و یک روند،پسته و آجیل می خورد.هر بار هم که بچه های مسئول خط با او صحبت می کردند که آقا، با بودن شما در این جا،شاید صحیح نباشدکه دیگر ما مسئولیت منطقه را داشته باشیم،می گفت:بابا جان،فرماندهی که توی همدان بنشیند و به جبهه نیاید،به درد فرماندهی سپاه نمیخورد،در ثانی،فرماندهی جبهه،کار خودش را بکند،مگر من کاری به کارتان دارم؟فقط،آمده ام این جا،برای چند روزی مهمان شما باشم. این جوری توی منطقه میچرخید و چند روزی استراحت میکرد.آن جا برادرمان اسماعیل شکری موحد که مسئول واحد بهداری سپاه استان و اصالتاً از اهالی شهرستان مریانج بود هم حضور داشت.شهبازی به قدری با او شوخی می کرد،سر به سرش،می گذاشت و لطیفه می گفت که حد و حساب نداشت.مدام سر به سر بچه ها میگذاشت،بعد توی سنگر شروع میکرد به کشتی گرفتن با بچه ها،هر کسی را میگرفت میزد زمین. کنار پادگان ابوذر،یک حوضچه ی طبیعی بود که بچه ها می رفتند داخل آن،شنا میکردند،آن جا رگ بازیگوشی محمود گل میکرد،ناگهان می آمد،یواشکی یکی از بچه ها را به ما نشان می داد و می گفت:بیایید برویم او را بگیریم و سرش را زیر آب کنیم!شوخی های عجیب و غریبی میکرد،آن سرش ناپیدا. -خب پس معلوم شد که بازیگوشی هایی که در سفرهای مان به دو کوهه از شما دیدیم،میراث همنشینی با چه کسی بود! -بله دیگر!....[میخندد]....از همین میراثی است که محمود شهبازی برای ما گذاشته،منتها ما دیگر رعایت موقعیت را نمی کنیم و همه جا از این کارها میکنیم[باز هم میخندد]،اما محمود نه،توی جبهه سراپا شوخی و بازیگوشی بود و در سپاه استان همدان آدمی مقرراتی،منضبط،خشک و حتی تا حدودی خشن! یادش بخیر همین شهید عزیزمان اسماعیل شکری موحد یک بار در منطقه ی سر پل ذهاب آمد سراغم و گفت:برادر همدانی می بینی اینجا چقدر با ماخوب است و شوخی می کند؟باور نمی کنی ولی در همدان که ما را می بیند،اصلاً انگار که هیچ ما را نمی شناسد؟!...[می خندد]..... ادامه دارد ...
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا قسمت 5⃣0⃣1⃣ صـفحه5⃣7⃣1⃣ تحولات منطقه و چگونگی وضعیت خطوط خودی و دشمن را دریافت کرد. -کلاً شهبازی در آن سفر چند روز در منطقه بود؟ -یک هفته پیش ما ماند،البته همین جبهه آمدن محمود هم خیلی با مزه بود اصلاً و ابداً هیچ کاری نمی کرد.بر کنار از اوقات نماز و صرف غذا یا توی سنگر می خوابید،یا می نشست و یک روند،پسته و آجیل می خورد.هر بار هم که بچه های مسئول خط با او صحبت می کردند که آقا، با بودن شما در این جا،شاید صحیح نباشدکه دیگر ما مسئولیت منطقه را داشته باشیم،می گفت:بابا جان،فرماندهی که توی همدان بنشیند و به جبهه نیاید،به درد فرماندهی سپاه نمیخورد،در ثانی،فرماندهی جبهه،کار خودش را بکند،مگر من کاری به کارتان دارم؟فقط،آمده ام این جا،برای چند روزی مهمان شما باشم. این جوری توی منطقه میچرخید و چند روزی استراحت میکرد.آن جا برادرمان اسماعیل شکری موحد که مسئول واحد بهداری سپاه استان و اصالتاً از اهالی شهرستان مریانج بود هم حضور داشت.شهبازی به قدری با او شوخی می کرد،سر به سرش،می گذاشت و لطیفه می گفت که حد و حساب نداشت.مدام سر به سر بچه ها میگذاشت،بعد توی سنگر شروع میکرد به کشتی گرفتن با بچه ها،هر کسی را میگرفت میزد زمین. کنار پادگان ابوذر،یک حوضچه ی طبیعی بود که بچه ها می رفتند داخل آن،شنا میکردند،آن جا رگ بازیگوشی محمود گل میکرد،ناگهان می آمد،یواشکی یکی از بچه ها را به ما نشان می داد و می گفت:بیایید برویم او را بگیریم و سرش را زیر آب کنیم!شوخی های عجیب و غریبی میکرد،آن سرش ناپیدا. -خب پس معلوم شد که بازیگوشی هایی که در سفرهای مان به دو کوهه از شما دیدیم،میراث همنشینی با چه کسی بود! -بله دیگر!....[میخندد]....از همین میراثی است که محمود شهبازی برای ما گذاشته،منتها ما دیگر رعایت موقعیت را نمی کنیم و همه جا از این کارها میکنیم[باز هم میخندد]،اما محمود نه،توی جبهه سراپا شوخی و بازیگوشی بود و در سپاه استان همدان آدمی مقرراتی،منضبط،خشک و حتی تا حدودی خشن! یادش بخیر همین شهید عزیزمان اسماعیل شکری موحد یک بار در منطقه ی سر پل ذهاب آمد سراغم و گفت:برادر همدانی می بینی اینجا چقدر با ماخوب است و شوخی می کند؟باور نمی کنی ولی در همدان که ما را می بیند،اصلاً انگار که هیچ ما را نمی شناسد؟!...[می خندد]..... ادامه دارد ...
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 6⃣0⃣1⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا ○از اوایل تیر ماه سال ۱۳۶۰ که شما در معیت محمود شهبازی به منطقه عملیاتی بر گشتید، تا شهریور ماه همین سال که عملیات شهیدان رجابی و باهنر در غرب اجرا می شود،حدود ۲ ماه فاصله زمانی وجود دارد. در این برهه ۲ماهه ، وضعیت محور میانی جبهه ی سر پل ذهاب به چه صورت بود؟ □ ابتدا بایستی بگویم طی سه_ چهار ماهی که به دستور آقای شهبازی در همدان گرفتار رتق وفتق امور واحد تدارکات سپاه استان بودم. در منطقه ی سر پل ذهاب و مشخصا جبهه ی میانی آن ، یک سری شناسایی فشرده توسط برادرهای ما شروع شده بود. مسئو لیت آن شناسایی ها را هم قدیر نظامی به عهده داشت. قرار بود روی ارتفاعات قراویز و دشت ذهاب انجام بگیرد، طراحی کردند و رفتند پای کار شروع آن، منتهی ،همان شب حمله، حادثه ای رخ داد که منجر شد به هوشیاری دشمت ولغو عملیات. خلاصه ی ماجرا از این قرار بود: شب حمله ، جمعی از نیروهای عشایری منطقه، سوار بر یک دستگاه وانت نیسان که مقادیر معتنابهی موشک RPG هم پشت آن بار زده بودند. به سمت سه راهی قره باغ حرکت کردند. از آن طرف هم،یک ماشین دیگر، حامل نیروهای خودی، به سمت سه راهی قره بلاغ حرکت کردند.از آن طرف هم،یک ماشین دیگر، حامل نیروهای خودی،به سمت این سه راهی در حال تردد بود.برای این که دشمن متوجه تردد نیروها در منطقه نشود،هر دو ماشین به صورت چراغ خاموش حرکت می کردند. به علت همین فقدان دید،این دو تا خودرو با هم تصادف کردند. بر اثر همین تصادف شدید، تمام آن موشک های RPG منفجر شدند و کل سر نشین های دو خودرو، به همراه فرمانده عملیاتی شان به نحو فجیعی به شهادت رسیدند. در نتیجه دشمن کاملا هوشیار شد و به نیروهایش در خط، آماده باش داد. تک لو رفته بود، لذا،از طرف فرماندهان ارشد-محمد بروجردی و سرهنگ محمود بدری۱-دستور لغو عملیات صادر شد. ○ و عملیات دوم؟ □ قرار بود در اطراف روستای جگر محمدلو، عملیاتی انجام شود. این روستا که در گویش بچه رزمنده های تهرانی به جگر ممدلی معروف است. در سمت غرب شهرک المهدی(عج) واقع شده. آن ۱۰ نفر نیروی رزمی داوطلبی را که روزهای اول جنگ از شهرستان آمل به منطقه آمده بود، ما فرستاده بودیم به همین روستای جگر محمدلو. _______________ ۱- آقای بدری ابتدا فرمانده تیپ ۳ سر پل ذهاب لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه بود و بعد هم به فرماندهی لشکر ۸۱زرهی ارتقاء یافت و بعد از جنگ، با درجه ای امیری از خدمت بازنشسته شد. خوشبختانه ایشان هنوز هم زنده است و خدا کند برقرار باشد. در آن روزها، خیلی در جبهه ی غرب زحمت کشید. ادامه دارد ... ۱۷۶ ■مهتاب خین
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 7⃣0⃣1⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا اینها از همان ماه اول جنگ در آنجا مستقر شدند و همانجا مانده بودند. تا وقتی که در تابستان سال ۱۳۶۰، ما به منطقه بر گشتیم،بچه های مخلص،صبور و بسیار شجاعی بودند.۱ طرح عملیات در اطراف روستای جگر محمدلو هم بنا به یک سری دلایل، از جمله ضعف در طراحی و توان پایین نیروها، منتفی شد. ○ به این ترتیب می شود نتیجه گرفت در آن دوران، جبهه ی غرب و مشخصا سر پل ذهاب، در وضعیت رکود قرار داشت. □ نه به آن صورت، به حضور شما عرض کنم که، تقریبا در اواخر فروردین سال ۱۳۶۰ که من در همدان بودم، از طرف شورای عالی دفاع مقرر شد تا به صورت همزمان، عملیاتی در جبهه جنوب داشتیم و عملیاتی هم در جبهه غرب،مرحوم امیر قاسم علی ظهیر نژاد؛ فرماندهی وقت نیروی زمینی ارتش و آقای ابوشریف؛ فرماندهی کل وقت سپاه، از تهران به غرب آمدند و جلسه ای گذاشتند با برادر بروجردی و سرهنگ بدری، برای ابلاغ آن مصوبه ی شورای عالی دفاع . بر اساس آن طرح مصوب، قرار شد عملیاتی در منطقه بازی داراز انجام شود.۲ البته بنی صدر هم که به دلیل اختلاف با سایر اعضای شورای _______________ ۱- از جمله ی آن رزمنده ی آملی، یکی همین برادرمان سردار سرتیپ پاسدار نانواکنار است. ایشان بعدها به فرماندهی یکی از تیپ های لشکر 25 کربلا سپاه منصوب شد. به خاطر دارم یک بار که برای شرکت در جلسه ای به استان مازندران رفته بودیم، در اثناء جلسه، من از روزهای سخت ابتدای جنگ در سر پل ذهاب، خاطره ای گفتم و در صحبتهایم، اشاره ای هم داشتم به آن بچه های آملی. آخر جلسه ایشان آمدند سراغ بنده و گفت: ای آقا! شما تا حالا کجا بودی؟ من سالهاست که دنبال شما می گشتم. کاشف به عمل آمد، او هم یکی از آن 10 نیروی رزمی مخلص آملی بوده است. ۲- در پی تهاجم ارتش بعث به خاک ایران سه رشته عملیات بزرگ در بازی دراز انجام گرفت: ۱- عملیات اول بازی دراز؛ این حمله در آبان ماه سال ۱۳۹۵ به اجرا درآمد و نیروهای نامنظم اعزامی از سپاه منطقه 10 تهران و تکاوران تیپ 55 هوابرد ارتش در آن شرکت داشتند. قبل از این حمله، ارتش بعث، ضمن اشغال بازی دراز، نیروهای خودش را تا ارتفاعات دانه خشک جلو کشیده بود. در نتیجه، شهر سر پل ذهاب در یک وضعیت نعل اسبی به محاصره دشمن درآمد و حتی بیم آن می رفت که پادگان ابوذر هم سقوط کند. در عملیات اول بازی دارز، بچه ها توانستند ضمن عقب زدن دشمن، ارتفاع ۱۰۰۸ بازی دراز را بگیرند، که همین امر، مقدمه ای شد برای ادامه کار در آن منطقه. ۲- عملیات دوم بازی داراز: اردیبهشت سال ۱۳۶۰،نیروهای تحت امر شهیدان علیرضا موحددانش،محسن وزوایی و سرگرد حسین ادبیان در آن شرکت کردند.این نبرد ، روی ارتفاعات ۱۱۰۰گچی، ۱۰۵۰ و۱۱۵۰ بازی دراز انجام گرفت و به لحاظ موفقیت نسبی آن، رشادت خارق العاده بچه های وزوایی و علیرضا موحد دانش و خصوصا به اسارت گرفتن ۳۰۰ کماندوی دشمن توسط جمع ۶ نفره ای که یکی از آنها وزوایی بود. شهادت مظلومانه عقاب هوانیروز علی اکبر قربان شیرودی و دست آخر، بازدید شهیدان دکتر بهشتی و محمد علی رجایی از این جبهه، خیلی مشهور است. در ادامه ی همین عملیات بود که لشکر ۶ زرهی دشمن حدود ۱۵۰ دستگاه از تانک هایش را به سمت جاده سر پل ذهاب آورد که جلوی کمین معروف به مجاهد یا بچه های همدانی درگیر شد و جمع ۲۰ نفره ی بچه های سپاه همدان به فرماندهی تقی بهمنی و معاون او مهدی فریدی در نبردی نابرابر، تانک ها را عقب زدند و خود به فاصله چند روز از یکدیگر، به شهادت رسیدند. ادامه دارد ... ۱۷۷■ بازیابی ثبات
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 8⃣0⃣1⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا عادلی دفاع از شرکت در جلسات آن امتناع می کرد. در جریان این مصوبه قرار نداشت. بعد هم که عملیات با موفقیت زیادی اجرا شد،از اینکه او را در جریان عملیات قرار نداده بودند و نتوانسته بود برای کسب وجهه در پشت جبهه، در هدایت عملیات نقشی داشته باشد،کلی طلبکار شد و حتی در سخنرانی هایش، این ماجرا را به حساب حسادت رقبایش گذاشت. عملیاتی که بر اساس مصوبه ی شورای عالی دفاع در بهار ساب ۱۳۶۰ انجام گرفت، بعدها به عملیات دوم بازی دراز مشهور شد این حمله، به صورت دقیق، بر اساس طرح عملیاتی مصوب آن انجام نگرفت وبه تمام اهداف تعیین شده برای آن نرسیده بودیم . در نتیجه، این بار از طرف رده های بالا تصمیم گرفته شد تا این عملیات ناقص را با اجرای یک عملیات تکمیلی کامل کنند. از اهم موارد و مشکلات باقق مانده در بازی دراز،معضل ضعف پشتیبانی نیروها از زمین در جبهه ی خودی و سهولت پشتیبانی نیروها، در جبهه ی دشمن بود. در آنجا، ما برای رساندن امکانات ، مهمات و مواد خوراکی به نیروها، جاده ای نداشتیم. مجبور بودیم که با استفاده از قاطر، به هزار سختی و مکافات نیروهای مان را تدارک کنیم. این در حالی بود که یگان مهندسی سپاه دوم ارتش بعث، یک جاده ی آسفالت بسیار خوبی را از عقبه تا پای محل استقرار نیروهایش احداث کرده بود. طوری که خیلی راحت و سریع، می توانست به آنها آب و آذوقه، مهمات و تدارکات برساند. لذا،در طرح ریزی برای آن عملیات تکمیلی، بنا شد تا در جبهه ی گیلان غرب، روی بازی دراز یک تک دیگر انجام بگیرد. در جبهه ی سر پل ذهاب هم به طور همزمان، ما بچه های سپاه همدان تک کنیم و از ارتفاعات قراویز، جهت تک را به سمت نوار مرزی ادامه بدهیم. یعنی بزنیم از سمت شرق به طرف غرب، در یک محور، از ارتفاعات شاه نشین و دالاهو عملیات انجام بشود و برویم سمت غرب، تنگ حمام را بگیریم، این سلسله ارتفاعات قراویز را بگیریم و بعد، با رسیدن به مرز، ضمن محاصره دشمن در شهر اشغالی قصر شیرین، بچه ها پشت بازی دراز را ببندند و به این ترتیب، امر تصرف این ارتفاعات سوق الجیشی را که در _______________ مطلب آخر این که شهید ادبیان هم در نبرد دوم بازی دراز مفقود شد. ۳- عملیات سوم بازی دراز: این حمله در یازدهم شهریور ماه سال ۱۳۶۰ و با نام عملیات شهیدان رجایی و باهنر در جبهه ی غرب آغاز شد. البته زمین منطقه ی عملیات، منحصر به بازی دراز نبود، بلکه از سمت شمال غرب سرپل ذهاب تا منتهی الیه سمت چپ جبهه ی گیلان غرب و ارتفاعات بازی دراز امتداد داشت. بین ما رزمنده های غرب، این حمله به عملیات یازدهم شهریور معروف است. ادامه دارد .... ۱۷۸■ مهتاب خین
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 9⃣0⃣1⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) حمله ی قبلی ناتمام مانده بود، تکمیل کنند. ○ با یک چنین اوصافی ،میتوان گفت طرح عملیاتی بسیار گسترده و عظیمی در دستور کارتان قرار گرفته بود. بله؟ □ همین طور است. ○طراحی این طرح عملیاتی توسط چه کسانی صورت گرفت؟ □ طراحان آن عبارت بودند از فرماندهان ارشد و سپاه در غرب، سرهنگ محمود بدری، برادران غلام علی پیچک و محمد بروجردی ،البته آن روزها ، سرهنگ هوشنگ عطاریان هم نماینده ی شورای عالی دفاع در مناطق غرب کشور بود. بعد از عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا و حذف او از نظام، عطاریان هم وانمود کرد که دیگر بنی صدر را قبول ندارد و از اول هم اصولا به خاطر ارادت به حضرت امام(ه) و ادای وظیفه بوده که خودش را به بنی صدر نزدیک کرده بود. مسئولین نظام هم که بنا را در تعامل با اشخاص، بر اصل برائت گذاشته بودند، لذا هنوز مشت عطاریان برای ما باز نشده بود. ○ اگر درست حدس زده باشیم، این طرح عملیاتی، همان است که در یازدهم شهریور ماه سال ۱۳۶۰، با عنوان عملیات شهیدان رجایی و باهنر اجرا شد؟! □ بله بین ما معروف است به عملیات یازدهم شهریور، البته این نکته مهم را باید خدمت شما عرض کنم که قرار نبود این حمله در ۱۱ شهریور ۱۳۶۰ انجام بگیرد! ○اینکه ناچار شدیم عملیات مزبور را در آن تاریخ انجام بدهیم، ناشی از دلایلی است که بنده در ادامه ی این گفت و گو ، آنها را برای شما تشریح خواهم کرد. آمدن ما در اوایل تیرماه سال ۱۳۶۰ به خط پدافندی محور میانی سرپل ذهاب ، مقارن بود با ابلاغ ماموریت شناسایی منطقه و زمینه سازی، برای اجرای آن طرح عملیاتی بزرگ. ○ ریز آن ماموریت شناسایی را می توانید تشریح کنید؟ □ بله ماموریت محوله به برادران ما در جبهه ی میانی سر پل ، عبارت بود از : شناسایی دقیق مناطق دشت ذهاب، ارتفاعات قراویز،حاشیه ی رودخانه الوند و روستای جگر محمدلو ، بر همین اساس، کار شناسایی این مناطق به سرعت و به صورت بلا وقفه شروع شد. مسئول شناسایی، برادرمان قدیر نظامی بود و حبیب الله مظاهری هم با ایشان کار می کرد.یادش به خیر، حبیب مظاهری، شناسایی های خودش را از شهرک المهدی (عج) که مقر ما بود شروع کرد. او رفت تا زیر قراویز و رسید به یک کارخانه ی گچ متروکه و تمام.... ادامه دارد .... ۱۷۹■بازیابی ثبات
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 0⃣1⃣1⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) آن منطقه را با دقت و وسواس عجیبی شناسایی کرد. در محور دیگر، بچه های شناسایی ما رفتند و تا خط مقابل کمین مجاهد، یعنی پدافند لب جاده دشمن را شناسابی کردند. در واقع، بچه ها دشمن را هم از جلوی خطوط آن شناسایی کرده بودند، هم رفته بودند از غرب رو به شمال، و مواضع دشمن را از سمت پشت خطوط پدافندی آن هم شناسایی کردند! در روستای جگر محمدلو هم، آن ۱۰نفر نیروهای داوطلب اعزامی از سپاه آمل، کار شناسایی خودشان را شروع کردند و رفتند تا سمت روستایی متروکه به اسم دار بلوط کاملا متروکه بود، فقط یک پیرمرد نابینای روستایی به همراه دخترش مانده بودند که به هیچ ترتیبی رضایت نمی دادند آنجا را ترک کنند. ○در این شناسایی ها ، محمود شهبازی هم نقشی ایفا کرد؟ □عرض می کنم، از همان روز اول که با او به منطقه برگشتیم، بر همه مسایل نظارت فعال داشت.جلسه ای توجیهی در پادگان ابوذر برگزار شد که محمود شهبازی، به همراه علیرضا حاجی بابایی؛ مسئول وقت محور ما وبنده در این جلسه شرکت کردیم. سایر حضار در آن جلسه عبارت بودند از: سرهنگ محمود بدری از ارتش، غلامعلی پیچک؛ فرمانده عملیات سپاه در غرب، محسن وزوایی؛فرمانده وقت سپاه گیلان غرب،محسن حاجی بابت؛مسئول وقت سپاه منطقه ای ذهاب و محمد ابراهیم شفیعی؛مسئول محورعملیاتی بازی دراز تا برآفتاب. در اثناء جلسه پیچک گفت:عملیاتی که در پیش داریم، طرح بزرگی دارد. قرار است دو حمله ی بزرگ را به طور همزمان داشته باشیم. طرح حمله توسط شورای عالی دفاع به تصویب رسیده و بایستی به هر قیمت ممکن کاری کنیم تا این طرح عظیم اجرا بشود. ○ آیا مجددا مسئولیت محور میانی جبهه ی سر پل ذهاب را خودتان به عهده گرفتید؟ □ نه شهبازی ابتدا به ساکن قصد نداشت بگذارد من در منطقه بمانم، اما بعد از آن جلسه ی پادگان ابوذر، وقتی متوجه عظمت طرح عملیاتی شد، کوتاه آمد و به مت گفت: برادر همدانی ، شما همین جا بمانید و کار کنید. آقای علیرضا حاجی بابایی را که از دوم اردیبهشت ۱۳۶۰ مسئول کل مجموعه بود، در سمتش ابقا کرد. قرار شد من به همراه حبیب الله مظاهری و علیرضا حاجی بابایی و قدیر نظامی ، چهار نفری در جبهه سر پل ذهاب کار کنیم. برای اجرای ماموریت شناسایی، بین ما چهار نفر، تقسیم کار انجام گرفت: ادامه دارد .... صفحه ۱۸۰
یادگاه ••مسافرتاسوعا••شهيد(سجادطاهرنيا)
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 0⃣1⃣1⃣ خاطرات سراسر عشق , #سردار شهیدحاج حسین همدانی #کتاب:مهتاب خین
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت 1⃣1⃣1⃣ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) محور شناسایی ۱: مشتمل بر ارتفاعات کوره موش، بنه دستک و تنگ حمام رو به سمت نوار مرزی، به سرپرستی شهید علی رضا حاجی بابایی. محور شناسایی ۲: مشتمل بر ارتفاعات فراویز، به سرپرستی شهید حبیب الله مظاهری. محور شناسایی ۳: مشتمل بر منطقه ی شیرین آب و روستای جگر محمدلو تا ساحل شمال رودخانه الوند به سرپرستی حسین همدانی. مسؤولیت شناسایی چهارمین محور در منطقه تپه دوقلو و جاده ی قصر شیرین را هم برادرمان آقای قدیر نظامی به عهده داشت. ⚪️ دوست داریم برای ما قدری بیشتر درباره حبیب الله مظاهری صحبت کنید. چه جور آدمی بود حبیب؟ چه خلقیات و عوالمی داشت؟ سلوک فردی و جمعی او چگونه بود؟ ⚪️ حبیب الله مظاهری!...[ آه عمیقی میکشد ] ... درباره ی حبیب چه بگویم؟ ... با گفتم چند صفت لفظی که نمیشود حبیب را توصیف کرد با این حال من سعی خودم را میکنم.جوانی بود به مصداق دقیق کلمه مهذب، اهل تفکر، مؤدب، کم حرف و مرد عمل در تنگناها. اگر در وقایع و نبردهای سال اول جنگ، ما همرزم او علی رضا حاجی بابایی ۱ را به عنوان رزمنده ای خوش فکر، فرمانده ای لایق و دوستی زبان آور و خوش مجلس می‌شناختیم، حبیب را دلاوری می دیدیم با همان صفات، منتها بسیار گوشه گیر و ساکت. حاجی بابایی از تیپ آدم های برون گرا بود و مظاهری از سنخ اشخاص درون گرا. اگر خروجی حرف زدن حبیب را ۱۰ درصد بگیریم، خروجی عمل او، شاید ۱۲۰ درصد بود! اگر بالفرض بتوانیم اقوال و آدمها رو توزین کنیم. در مورد حبیب باید گفت وزن عمل او بسیار بالا بود و وزن بیان و صحبت کردنش بسیار ناچیز.خیلی کم حرف میزد. ⚪️ حتی با شما؟ ◽️ بله. با من کم حرف میزد. البته دوستی گرم و صمیمانه ای با هم داشتیم. ولی با من هم کم صحبت میکرد. حالا شاید مسئله اختلاف سنی و بزرگتر بودن و کوچکتر بودن را در مناسبات خودش با من مراعات می کرد. واقعا مؤدب بود. خیلی به من حرمت می گذاشت فی المثل عکسی از او به یادگار مانده که با دو تن از دوستانش رو به دوربین ____________________________ ۱- حاجی بابایی از لحاظ سنی کمی بزرگتر از مظاهری بود، دو دیپلم هم گرفته بود، یکی در رشته ریاضی و یکی هم در رشته تجربی. فوق‌العاده جوان با استعداد و نخبه ای بود. بازیابی ثبات▪️۱۸۱
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب :مهتاب خین قسمت(123) ارتش در روی ارتفاع اول قراویز کشته شد،یک سرباز دیپلمه بود،جسدش را با کلی احترام به عقب منتقل کردند،و حتی در داخل پادگان ابوذر هم او را به عنوان شهید تشییع کردند و بعد هم بردند داخل سردخانه گذاشتند تا بفرستند به شهر ودیارش.در سردخانه خواستند محتویات جیب هایش را تخلیه و جمع آوری کنند تا همراه جنازه به دست خانواده اش برسد که دیدند عجب!....دیدبان به اصطلاح شهید ما،منافق است! -از جیب او کارت عضویت منافقین را در آوردند؟ -نه آقاجان،کارت کدام است؟! تا قبل از حادثه،بچه های خودی مدام گلایه داشتند که آقا!چرا این خمپاره هایی را که از عقب،سر دشمن میفرستید،همه اش اطراف مواضع ما میخورد؟ بر اثر همین آتش خمپاره خودی،شاید ده ها نفر از بچه های ما شهید یا مجروح شده بودند. بعد که محتویات جیب آن سرباز دیدبان را بررسی کردند،دیدند در چند صفحه کاغذ مفصل نوشته: -امروز یک شنبه یکی از آنها را به درک واصل کردم. اینجوری گزارش مأموریت،برای سازمان منافقین مینوشته. -پس این گزارش ها را از جیب او درآوردند! -بله،خود من هم آنها را دیدم.جالب است که گوشه کاغذها هم خونی بود،آغشته به خون او بودند.بعد از آن بود که بچه های حفاظت اطلاعات ارتش از سرپل ذهاب آمدند و پی گیری قضیه افتاد دست آنها. -طی مدت حضور در منطقه ی سرپل ذهاب،چطور فرصت رسیدگی به امور واحد تدارکات سپاه استان همدان را پیدا میکردید؟آخر گفتید که آن شناسایی ها را به صورت مستمر داشتید انجام میدادید. -این طور نبود که واحد تدارکات سپاه همدان بی سرپرست باشد،اولاً خودم چند بار برای سرکشی به امور این واحد به صورت سفرهای یکی دو روزه به همدان رفتم.در ثانی،برادرمان امیر چلویی که او را به عنوان معاونت واحد تدارکات تعیین کرده بودم،خیلی خوب به مسائل تدارکاتی سپاه همدان سر وسامان میداد.لذا دیگر خیلی فارغ البال شدم و توانستم با خاطری آسوده به کارهایم در جبهه برسم. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب :مهتاب خین قسمت(124) اقای چلویی،به فاصله کمی بعد از استقرار قطعی عملیاتی،از طرف محمود شهبازی رسما به عنوان مسئول واحد تدارکات سپاه استان همدان منصوب شد. -با عنایت به وسعت منطقه ای که برای عملیات آتی خودتان در نظر گرفته بودیدبا معضل کمبود نیروی رزمی چطور کنار آمدید؟ -قرار شد مناطق سپاه در هر شهرستان 10تا 15 نفر از کادرهای ورزیده شان را برای شرکت در این عملیات به منطقه بفرستند.منتها درست در گرماگرم شناسایی های خودمان بودیم که واقعه انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت رئیس جمهورمان رجایی و نخست وزیر دکتر باهنر در هشتم شهریور سال 1360 اتفاق افتاد. -از انفجار نخست وزیری چطور با خبر شدید؟ -یادم هست روز هشت شهریور تازه از شناسایی برگشته بودیم و داشتیم استراحت میکردیم حوالی عصر بچه ها آمدند بیدارمان کردند،خیلی مضطرب بودند،گفتیم چه خبرشده؟گفتند مقر نخست وزیری منفجر شده،رادیو خبرش را تازه اعلام کرده. بدجوری ته دلمان لرزید،پرسیدیم آقای رجایی هم بوده؟جواب دادند:طوری که رادیو میگفت:ایشان وآقای باهنر هم در جلسه حضور داشتند ولی خوشبختانه آسیب جدی ندیده اند و مجروح شده اند.(۱) در نتیجه حمله ای که بنا داشتیم آن را در اواخر آذر 1360 اجرا کنیم،با وقوع این حادثه ناگوار،عملاً سه ماه جلوتر شروع شد. -یعنی فاجعه هشت شهریور باعث شد حمله را خیلی زودتر از موعد تعیین شده قبلی شروع کنید؟ -بله. -بازتاب شهادت رجایی و باهنر در جمع رزمندگان جبهه ی شما را می توانید توصیف کنید؟ -البته،منتها بنده ناگزیرم در اینجا یک گریز بزنم به وضعیت خودمان در آن روزها.اولاً از اواسط مردادماه سال 1360 مسئولیت فرماندهی نیروهای سپاه همدان در این جبهه،مجدداً به بنده محول شد. بعد از فاجعه هشتم شهریور،حوالی همان روز آقای بروجردی تلفنی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.در واقع خبر شهادت رجایی و باهنر را تا صبح روز بعد-نهم شهریور1360-رسماً اعلام نکردند،روز نه شهریور،در بخش خبری ساعت هشت صبح رادیو ایران بود که خانم عاتقه صدیقی،همسر شهید رجایی در آغاز خبر بامدادی رادیو با لحنی گریان گفت:به من تسلیت بگویید و... آنجا بود ما فهمیدیم که رجایی وبا هنرشهید شدند. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مثل پدر ... یادت بخیر #سردار آنجا که چه پدرانه در میان نماز گل را از فرزند شهید گرفتی فرزندان شهدای مدافع حرم دوباره بی پدر شدند😭 #سردار_آسمانی 🌷 @shahid_tahernia🏴
✏️یادداشت های یک .... 🌖ساعاتی از شب سپری شد ست... چه سکوتی شهر را فراگرفته است.هیچ صدایی به گوش نمیرسد. همه در خوابند.... ... آرام بخواب زیرا شهر در امنیت کامل به سر میبرد... نگران نباش سردار فرزندانت بیدارند... یادشان نرفته و نمیرود که باید حواسشان باشد به و ‌هایی باشد که در سرزمینی دور دست همانجا که هنوز هم بعد از سالها بوی عمامه سوخته مردی وصدای ناله طفلانی در میاید، را راهی آسمان نمودند... دلپریشان مباش ... برای خانه هایی که از زهر کین و جفای اولاد امیه و معاویه ویران گشته است...فرزندانت میدانند که چگونه کنند و بسازند با عرق جبینشان و دستانی که دستان گرم تو فشردشان... صدایم را می‌شنوی ؟... از زمینی که در نظرت حقیر است حالا که در ؟؟راستی در آسمان چندم هستی؟این چه سئوالی ست که میپرسم خوب معلوم است پرواز در شب جمعه و ملک مگر میشود مهمان ارباب نشد؟این خاندان عادت شان احسان و کرم میباشد آن هم برای توئی که همدم و همنشین بودی و پادر رکاب فرزندشان.... راستی از که برایش بیقرار بودی چه خبر؟؟ و بقیه رفقا در چه حالند؟ ای وای چقدر غافلم من. در کنار که احوالپرسی نمیخواهد؟؟ من حسابی سرت گرم است مگر نه؟راستی سوالی در ذهنم از صبح نقش بسته... که چه میشود که توئی که دم از و مولا و سربازی برایش میزدی او را تنها گذاشتی؟ براستی چه خبر است؟ نکند لحظاتی رسیدست که ثانیه به ثانیه باید برای دعا کرد؟؟ من که عقل ناقصم قد نمیدهد برای این چیزا. فقط شنیده ام که تو رفتی تا قدری بیاسایی تا عن قریب پادر رکاب منجی موعود ... درست است سردار؟؟ ایکاش میدانستم... فقط بگو چه کنم با نگرانی و غصه تنهایی که فریاد میزند این عمار؟ چگونه بنگرم حال او را که مرا یاد روضه " " بر سر نعش میاندازد چیزی، نشانه ای نشانم بده و یا بر دل خرابم بیانداز تا قدری آرامم کند...نمیتوانم حال غمگین مولایم را ببینم. دل است دیگر هزار راه میرود و صدها حرف با خودش میزند که حالِ الان چگونه است؟ قلب شکسته هنگام ذبح را دارد؟ و یا دل بیقرار و مضطر عمه جانش بر روی تل؟... حالا که رفتی میشود به ارباب بگویی دعا کند برای آمدنش، را میگویم. برای نوای دلنشینش که به دیوار تکیه میدهد و عالم را پر میکند... به ارباب بگو خوب علم داری میکند برای پسرش. اما میترسم حرامیان تیرهای سه شعبه شان بر خسته اش اصابت کند و.... ، میدانم که آخرین نمی گذارد که دوباره ماجرای علم و سقا تکرار شود... دلم خوش است به حرفهای امروز ... و جز دلخوش کردن به حرفهای مطمئن و قاطعش کاری دیگر ندارم... و اینکه دوباره دیگر میاید و قصه دوباره تکرار میشود... این کار تاریخ است... من ... به امید دیدار وقتی که دوشادوش بیایی و مثل همیشه با لبخند رضایتت دل ما را شاد نمایی... ...✋😭 @shahid_tahernia🏴
☑️ شناسنامه اش را برداشت دستکش ها را به دست و ماسک را به صورت زد 🔸نگاهی به عکس روی دیوار خونه‌ش انداخت، رفت برای شرکت در 🔸بهش گفتن واقعاً با این وضع شیوع می‌خواهید در انتخابات شرکت کنی؟ 🔸 گفت همون عقلی که میگه برای محافظت از خودم ماسک بزنم میگه برای کشورم بدم @shahid_tahernia
یادگاه ••مسافرتاسوعا••شهيد(سجادطاهرنيا)
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید #حاج_حسین_همدانی کتاب؛مهتاب خین قسمت(133)
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق سردار شهید کتاب ؛مهتاب خین قسمت(134) محمود در غم آن بچٓه ها مثل پدرفرزندمرده، گریه می کرد و اشک میریخت . البته اندوه و افسرده گی خودش را درجمع بروز نمیداد. تا اینکه دوستان خبررا به آقای جعفری رساندند .آقای جعفری که روزها معاونت اداره کل آموزش وپرورش استان را بر عهده داشت. انسان بسیارفاضل ،باسواد وملایی است. ایشان از سالهای پیش از انقلاب، درمحافل مذهبی همدان، مدرس معارف اسلامی بود و بعد از انقلاب هم در واحد عقیدتی سپاه تدریس میکرد .خلاصه ،آقای جعفری از شهبازی دعوت کرد به خانه اش بیاید . شبی به اتفاق محمود به منزل آقای جعفری رفتیم، به محض اینکه دورهم نشستیم ،آقای جعفری شروع کرد به صحبت با محمود. مدام دوستانه و صمیمی به او گوشه میزد ومیگفت: آقای شهبازی، برادرمن ،شما درفلان جلسه سپاه استان ،ازفلان خطبه ی حضرت امیرالمومنین علیه السلام برای مادرباره ی شأن ومقام صابرین به تفصیل صحبت کردید. چندین حدیث از سایر ائمه معصومین علیه السلام دراین باره گفتید، یادتان هست؟ درجلسه دیگر از آیات قران درباری ضرورت مأیوس نشدن مومنین صحبت داشتید، حالا چه شده ؟کو؟چراخودتان اینطورشده اید؟ یاران امام حسین علیه السلام درروز عاشورا، باآن که پشت سرهم شهید میدادند، شاداب تر از قبل به رزم ادامه میدادند، حالا چزا خودتون این طور شده اید؟ صحبت های آن شب آقای جعفری، روی روحیه ی شهبازی تاثیرگذاشت. در حاشیه این راهم اعتراف کنم؛ روحیه خودمن هم دست کنی ازشهبازی نداشت، بشتر سعی میکردم کاری کنم تا محمود از ان وضعیت وخیم روحی خارج بشود.صحبت های آقای جعفری درباز سازی روحی شهبازی تا حدودی موثربود. آیا درمنطقه سرپل ذهاب دشمن دیگر تحریکی انجام نداد؟ چرا .درپایان عملیات۱۱‌شهریور،دشمن پاتکی دزمنطقه انجام داد وتا تنگه ی قراویزنیروهایش راجلوکشید،منتها با مقاومت بچه های ما ،ناچار شد عقب بکشدوپاتک دشمن ناکام ماند. خودتان هم گفتید از ناکامی عملیان 11شهریور متاثرشده بودی . خب ،درآن زمان که عرصه از هرطرف برما تنگ بود،شهید شدن ۵۹نفراز بچه ها ضربه سنگینی محسوب میشد .طوری شد که خودم تا چند روزبعد از عملیات، جرأت نمیکردم به همدان برگردم. خجالت میکشیدم دوباره درشهر افتابی خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) ادامه دارد..‌