eitaa logo
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
247 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
30 فایل
💠کانال رسمی طلبه بسیجی #شهید مدافع امنیت #مهدی #زاهدلویی💠 با مدیریت خانواده محترم شهید ولادت: ۳۰ دی ماه ۱۳۸۱ شهادت: ۱۰ مهر ماه ۱۴۰۱ ✨مزار شهید: قم، خیابان امامزاده ابراهیم (ع) آستان امامزادگان شاه ابراهیم و محمد(ع) خادم: @zahedlooee_khadem313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 رئیس دفتر مقام معظم رهبری: انتظار می‌رود به زودی جواب ترور اسماعیل در تهران داده شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
34.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭐️🌹ولادت با سعادت فخر آسمان و زمین، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و امام جعفر صادق علیه السلام را به وجود نازنین امام زمان ارواحنا فداه و همه منتظران تبریک و تهنیت عرض می کنیم. 📎|ڪانال‌ رسمی شہید‌مهدے‌ زاهدلویے‌|° ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ 🆔 @shahid_zahedlooee ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🔴منابع عربی:جبهه مقاومت به رهبری ایران خود را برای حمله بی سابقه و هماهنگ آماده می کند.
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ⭕️بدون تو هرگز: طلسم عشق #قسمت_۳۰ بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ⭕️بدون تو هرگز بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون. علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره. اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه. منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه، نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره. بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش. قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده. همه چیز تا این بخشش خوب بود. اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن، هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد. پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت. زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش. دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه. مراقب پدرم و دوست های علی باشم یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد. یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زینب و مریم رو دعوا کردم و یکی محکم زدم پشت دست مریم. نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن. قهر کردن و رفتن توی اتاق و دیگه نیومدن بیرون. توی همین حال و هوا و عذاب وجدان بودم. هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد. قولش قول بود. راس ساعت زنگ خونه رو زد. بچه ها با هم دویدن دم در و هنوز سلام نکرده، - بابا، بابا، مامان، مریم رو زد. علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد. اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم. به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود. خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد. تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن. اون هم جلوی مهمون ها و از همه بدتر، پدرم. علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت. نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت، - جدی؟ واقعا مامان، مریم رو زد؟ بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن و علی بدون توجه به مهمون ها و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه، غرق داستان جنایی بچه ها شده بود. داستان شون که تموم شد، با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت، - خوب بگید ببینم، مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد؟ ادامه دارد... ✨داستان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند ) 📎|ڪانال‌ رسمی |° ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ 🆔 @shahid_zahedlooee ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 حزب‌الله لبنان شهادت رهبر بزرگ جهادی حاج ابراهیم عقیل (حاج عبدالقادر) را تأیید کرد تسلیت به جبهه مقاومت 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨پویش ختم روزانه قرآن مجید✨ به نیابت از 🦋🦋 📎|ڪانال‌ رسمی |° ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ 🆔@shahid_zahedlooee ━─━────༺🇮🇷༻────━─━