eitaa logo
روایتگری شهدا
25.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.3هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
😍نماز روزهای ماه ذیقعده 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی وارد ادوگاه عراقی ها شدیم ، عکس بزرگی از صدام را زده بودند روی دیوار ، من بدم آمد زدم عکس را انداختم و شکست ، سه ماه زیر شکنجه بودم و توی این مدت با وزیر سابق نفت ، تندگویان آشنا شدم . یه روز از او پرسیدم که کارت صلیب سرخ دارد یا نه !؟ جواب داد که ندارم . گفتم ، آقای تندگویان ، چون کارت نداری آدرس بده تا برای خانواده ات نامه بنویسم . متواضعانه گفت ، آدرس من این است ، صبر و استقامت.... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص108 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ما با اسرائیل وارد جنـگ خواهیم شد ، هر کس مـرد این راه است ، ‌بـسم الله ، هرکس نیست ، ‌خدا حافظ ... جاویدالاثر سردار 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔹️ 🔸️شهید ابراهیم هادی می‌گوید... ♦️حرکت در جهت اسلام و قرآن... 🍀 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مگر نه این است که ما می خواهیم ، حضرت محمد (ص) و علی (ع) را پیروی و یاری کرده باشیم ، پس دیگر قصور برای چیست؟.... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ماه محرم بود که مادرش او را حمل داشت و گریه و اشک برای امام حسین(ع) از دیدگانش جاری بود. همواره وضو داشت و در ایام تولد فرزند که مصادف بود با ماه مبارک رمضان ، روزه ‌دار بود. والدین در تربیت کودک حساس بودند و او را با خود به محافل مذهبی می‌بردند. این گونه بود که در نوجوانی علاقه به احکام دین داشت و غالباً روزه بود و شب ‌ها بستر نرم و راحت را ترک کرده و سر بر آستان ربوبی معبود می‌سایید. ۱۵سالش نشده بود که والدین را راضی نمود تا به جبهه برود و این گونه بود که ۶ سال در جنگ شرکت داشت و در این مدت به حد ۶۰ سال بزرگ‌ تر و جا افتاده ‌تر شده بود. کارش در آنجا اطلاعات ، عملیات و شناسایی دشمن بود که از جمله مأموریت ‌های دشوار به حساب می‌آمد. او همچنین بارها زخمی و مجروح شد. تا این که در ۲۱ رمضان سال۶۷ در ۲۱ سالگی به شهادت رسید . مادرش که او را از جان بیشتر دوست می‌داشت برای دلبندش سفره دامادی چید ! با دستان خویش پاره تنش را غسل داد و خود در محل دفن خوابید و سپس پیکر مطهر را در قبر گذاشت و سه شبانه ‌روز مزار او را ترک نکرد. بعدها برگه ‌ای از او یافت که سفارش کرده بود تا ۳ روز بر مزارش حاضر باشند و از قضا مادر چنین کرده بود ! سیدعلی ، عارفی وارسته بود ، با یک لیوان آب ، وضو می‌گرفت. در شب عملیات به خودش بسیار توجه می‌کرد ، سربند و کمربند سبزش را می ‌بست و خودش را معطر می ‌ساخت ، او همواره در انتظار شهادت بود... 📕 ستارگان خاکی 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
از فاو با هیئت رزمندگان ، پیاده راه افتاده بود تا بیاید جماران برای دیدار با امام (ره) . در قم توقف یک روزه داشتند ، آمد بود خانه ، کف پاهایش تاول زده بود ! گفتم ، شما به جای صرف کلی وقت و انرژی برای این کار ، می توانستید توی منطقه کارهای دیگری انجام دهید . نگاهی به صورتم انداخت و با خنده گفت ، مادر جان ، ما به عشق امام این راه را آمدیم...... 📕 خط عاشقی ، ج5 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ⚡﷽⚡ 👈بارها بهم می گفت: "مامان من اگه تو سوریه شهید نشدم، به خاطر این بود که تو راضی نبودی."😢 می‌گفت: "مامان نارنجک می‌افتاد نزدیکم، منفجر نمی‌شد. گلوله از بیخ گوشم رد می‌شد، بهم نمیخورد. حتما تو راضی نیستی."😔 🔸️ماه ۹۶، خانمش و پدرش و من را برداشت و ۱۰ روز برد مشهد.😌 می‌خواست آنجا ازم بگیرد که دوباره برود سوریه یک روز وسط کنار حوض ایستاده بودیم و داشتیم زیارت نامه میخونم یه دفعه را آوردند توی حرم.😮 مردم زیرش را گرفته بودند و داشتن بلند می گفتند. جمعیت آمد و از کنار مان گذشت.🤔 از یکی از آنها پرسیدم: "این بنده خدا کی بوده؟" ♦️ گفتند: "جوان بوده یک بچه هم داشته."😔 محسن این حرف را شنید. سریع رو کرد بهم گفت: "می بینی مامان؟ دنیا همینه. اگه شهید نشیم باید بمیریم. تو کدومو دوست داری؟ اینکه بچه ات معمولی بمیره یا در راه حضرت زینب علیها السلام بشه؟" 🔹️ مدام بهم میگفت: "مامان اگه بدونی تو چه خبره و تکفیری ها چه بلاهایی دارن سر مردم میارن، خودت از من می خواهی که برم."😯 توی آن سفر مدام به عروسم می‌گفت: "به مادرم بگو برا و برای دعا کنه." 🍂شب یکدفعه وسط برایم داد: "مامان،تو رو خدا امشب دعا کن یه بار دیگه بی بی من رو بطلبه. دعا کن که رو سفید بشم. دعا کن که شهید بشم."😔👌🏻 آن شب دلم شکست. آخر، بی تابی هایش، به آب و آتش زدن هایش برای رفتن به سوریه را دیده بودم. با همه وجود از خدا خواستم که حاجت روایش بکند.😔 از بی بی حضرت زینب علیها السلام خواستم دوباره او را بطلبد. 😭💙 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا