eitaa logo
روایتگری شهدا
23.9هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 خاطره «اعتصاب غذا» گوشه ای از خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی 🇮🇷 ✍مادر سفره را که پهن می کرد،یک کاسه می گذاشت برای من و قاسم.با هم غذا میخوردیم.دو سه روزی بود که قاسم پایش را کرده بود توی یک کفش و می گفت:"من دیگه شریکی غذا نمی خورم."وقتی دید کسی اعتنا نمی کند،یک وعده لب به غذا نزد.همان اعتصاب یک وعده ای جواب داد. کاسه اش که سوا شد،نصف غذا را می خورد،نصفش را نگه می داشت.کنجکاو بودم ببینم با غذایی که مانده چه کار می کند؟چند روزی زیر نظر گرفتمش.کاسه را با خودش می برد مدرسه.غذایی را که نمی خورد،می داد به هم کلاسی اش که وضع مالی خوبی نداشتند. 💢 💢 📚 منبع: کتاب ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Salam bar Ebrahim12.mp3
زمان: حجم: 7.12M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚رسيدگي به مشکل مردم❤️ 💚شلیک ژ۳ به بطریهای مشروبات الکلی ص ۶۵❤️ 💚آشنائی ابراهیم بافرمانده شهید بروجردی ص ۶۶❤️ 💚پیروزیهای ابراهیم در نبرد کردستان ص ۶۷❤️ 🌿تابســتان ۱۳۵۸ بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوي مســجد سلمان ايستاده بوديم. داشتم با ابراهيم حرف مي زدم که يک دفعه يکي از دوستان با عجله آمد و گفت: پيام امام رو شنيديد؟!با تعجب پرسيديم: نه، مگه چي شده؟! 🌿گفت: امام دستور دادند و گفتند بچه ها و رزمنده هاي کردستان را از محاصره خارج کنيد.بلافاصله محمد شاهرودي آمد و گفت: من و قاسم تشکري و ناصرکرماني عازم کردستان هستيم. ابراهيم گفت: ما هم هستيم... 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 🍃سر‌شد‌به‌شوق‌وصل‌تـو‌فصل‌جوانیـَم هـرگز‌نمیشود‌ڪه‌ازاین‌در‌برانیـَم یاابن‌الحسن‌براۍ‌تو‌بیدار‌میشوم صبحټ‌بخـیـر‌اۍ‌همه‌زندگانیـَم... 💚 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
4.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روضه‌خوانی شهید تورجی‌زاده از پشت بیسیم 🔰 حاج_محمدرضا_بذری ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 ڪــلام‌شهـــید 🌹شهـــید حجت‌الله ‌رحیمی: شهـادت اجر کسانی است که در زندگی خود مدام در حال درگیری با نفس‌اند و زمانی ڪه نفس سرڪش خود را رام نمودند، خداوند به مزد این جهاد_اڪبر، شهادت را روزی آنان خواهد کرد. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
3.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظاتی دیدنی از وابستگی حاج قاسم به نوه‌های خود ⭕️ حاج قاسم می‌گفت می‌ترسم وابستگی به نوه‌هایم نگذارد شهید شوم. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
◥شهيد مظلوم دكتر بهشتي: ◁آنهايي كه ولايت فقيه را قبول ندارند در هر مقامي كه باشند سرنگون خواهند شد. ...🇮🇷🌷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۱۸۶) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و هشتاد و ششم:اولین خبر از خانواده 🍂همیشه تو این فکر بودم که آیا خونواده ام فهمیدن من اسیر شدم یا نه؟ منو به عنوان شهید معرفی کردن و مجلس ختم برام گرفتن یا نه! و هنوز منتظرن برگردم. شرایط اسارتم جوری بود که هیچ کس ندید که من اسیر بشم و آخرین نفری بودم که مجروح شدم و بعد از سه شبانه روز سرگردانی و به تنهایی اسیر شده بودم، قاعدتاً  هیچ کس نباید از اسارتم خبری داشته باشه. خیلی از دوستامم که شهید شدن جنازه هاشون جا موند. با این حساب و کتاب بیشتر مطمئن بودم که خبر شهادتم رو به خونواده دادن و اونها هم دیگه دل ازم کندن و فقط منتظرن جنگ تموم بشه و شاید بقایای جنازه‌‌م به دستشون برسه. 💢خیلی وقتها درگیر این فکر و خیالات بودم. آیا همسرم مونده یا رفته پی زندگیش. بچه‌ ام زنده ا س یا نه؟ یکی از عذاب‌آورترین شکنجه‌های روحی که بعثیها در اسارت به ما دادن همین عدم معرفی به صلیب سرخ و مفقود موندن بود. حتی بعضی وقتها میومدن و با شماتت می‌گفتن بدبختها! شما دیگه فراموش شدید. کسی تو ایران به فکر شما نیست و زنهاتون رفتن شوهر کردن و الآن دارن با کسایی دیگه زندگی می‌کنن. بچه هاتون آواره شدن و از این جور زخم زبونها فراوون بود. ♦️یه روز از پشت پنجره آسایشگاه یک، اسم منو خوندن. معمولا تو این اسم خوندن ها خیری نبود. یا برای رفتن به سلول انفرادی بود یا تبعید یا کتک خوردن. ولی برخلاف همیشه و خاطرات تلخی که از اسم خوندنهای این جوری داشتم، اینبار قضیه فرق می‌کرد. همراه نگهبان عراقی یکی از دوستام اومده بود و حامل خبری مهم بود. گفت یکی از همشهریات که تو رو خوب می شناسه در به در دنبالت می گرده و الان بند دو هست اگه می تونی اجازه بگیر و برو ببینش. خبرای جالبی برات داره. اسم ایشون و نشون آسایشگاهش رو بهم داد و خداحافظی کرد و رفت. هر چه به مغزم فشار میاوردم همچین اسمی رو بیاد نمی آوردم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌